گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

رفتند اهل جود در ایام کس نماند

در بزم روزگار به غیر از مگس نماند

زد قفل باغبان به در باغ آرزو

ما را دگر به شاخ هوس دسترس نماند

رفت از دماغ گوشه نشینان حضور قلب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

ای مه شبی به خانه ام آیی چه می شود

بر من دری ز غیب گشایی چه می شود

تا کی ز پیش دیده من بگذری بناز

در چشم من چو سرمه درآیی چه می شود

یخ بسته ام چو شمع ز سرمای روزگار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

مرا ای بی مروت مهربان گردی چه خواهد شد

ز روی مرحمت آرام جان گردی چه خواهد شد

همه شب شمع با پروانه سرگرم سخن باشد

تو هم ای شعله با من همزبان گردی چه خواهد شد

ز پا افتاده ام در جستجویت گیر دستم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ز من رنجیده یی صیاد هوش من که خواهد شد

کلید قفل لبهای خموش من که خواهد شد

لب لعل خود از پرسیدن احوال من بستی

حریف سرمه آواز گوش من که خواهد شد

به صد جان می خریدم باده از میخانه چشمت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ز دنیا هر که شد لبریز عمرش بی بقا گردد

چو کشتی پر شود از آب گرداب فنا گردد

نوید وصل فارغ می کند از ناله عاشق را

جرس را چون گره از دل گشاید بی صدا گردد

نباشد خواب آسایش به گلشن چشم شبنم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

آتشم روزی که از دامان صحرا گل کند

چشم آهو را تماشاخانه بلبل کند

جوش سودایم اگر چون گردباد آیم به رقص

پیچ و تاب من بیابان را پر از سنبل کند

نافه را ریزد به راه کاروان گردباد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

از ملامت خانه ام آرامگاه گل شود

جغد در ویرانه من آید و بلبل شود

دست نومیدی پریشان خاطریهای مرا

جمع اگر سازد به دوش آرزو کاکل شود

گر شود روشن چراغم شاخ گل گردد پدید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

به سوی بحر اگر سیلاب اشکم رهنمون افتد

حبابی گردد و گرداب از دریا برون افتد

نشد مقبول شیرین کاریی فرهاد خسرو را

هنر معیوب گردد هر که را طالع زبون افتد

دل از داغ تمنایت بیابان مرگ خواهد شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

رنگینی رخ تو به رعنا نداده اند

داغ مرا به لاله صحرا نداده اند

شبنم ز باغ کام دل خود گرفت و رفت

ما را چه شد که راه تماشا نداده اند

خون خورده تیغ تا شده پهلونشین تو

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

شیرینی لب تو به شکر نداده اند

این چاشنی به چشمه کوثر نداده اند

دارند بر خرام قدت چشم قمریان

این جلوه را به سرو و صنوبر نداده اند

بر وعده وصال خود ای گل وفا نمای

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

آهم امشب در چمن سرگشتگان را یاد کرد

آشیان بلبلان را آسیایی یاد کرد

آید از هر حلقه زنجیر آواز درا

بس که در کوی تو گوشم تا سحر فریاد کرد

دل درا آغاز محبت کرد کار خود تمام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

تسخیر عکس روی تو دل چون هوس کند

عریان شود چو آئینه حفظ نفس کند

از خود برون برآی و بکن پهن دام رزق

در خانه عنکبوت شکار مگس کند

از ظالمان مجوی ز بی قوتی مدد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

تا به زلف خویش خوبان هم‌نشینم کرده‌اند

تیره‌بختان شهریار ملک چینم کرده‌اند

ماتم فرهاد و مجنون برد بیرونم ز شهر

داغ‌های لاله‌ها صحرانشینم کرده‌اند

نوخطان دامان زلف خود به دستم داده‌اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

مرا در دیده همچون سرمه جا گردی چه خواهد شد

تو ای بیگانه مشرب آشنا گردی چه خواهد شد

به جان خرمنم ای برق تا کی می زنی آتش

به گرد دانه ام چون آسیا گردی چه خواهد شد

به درویشان زکوة مال باشد فرض شاهان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

درد و داغ غم ز جان عشقبازان برده اند

مدتی شد نعمت از خوان کریمان برده اند

روزگاری شد ز صحرا برنمی خیزد غبار

خاک مجنون را ز دامان بیابان برده اند

کوه را دل گشت سوراخ و به دریا نم نماند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

اگر در خانه آئینه آن روح روان آید

به استقبال او در صورت دیوار جان آید

گلوی خود به آب تیغ او صیدی که تر سازد

مبارک باد گویانش حیات جاودان آید

به گلشن گر کند آن سبز خط کاکل ربا سیری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

قبای لاله گون در بر چو آن سرو روان آید

نفس از سینه ام بیرون چو شاخ ارغوان آید

اگر در گردش آرد آن پری رو شیشه می را

ز بهر دستبوسی بر لب پیمانه جان آید

به برگ گل اگر سازم رقم شرح جدایی را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

پیغام چشم من به عزیزان که می برد

این نامه را به مصر ز کنعان که می برد

بی بال و پر به کنج قفس اوفتاده ام

این عندلیب را به گلستان که می برد

دارالشفاست صحبت یاران هوشمند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

از رخت میخانه امشب آنقدر مسرور بود

جام می موسی و خم باده کوه طور بود

هر سر مو بر تنم می کرد کار نیشتر

گوشه آسایش من خانه زنبور بود

باده نوش من کجا بودی که امشب تا سحر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

من دیوانه را ارواح مجنون چون به یاد آید

غبارآلود از دامان صحرا گردباد آید

نگردد سد راه مغفرت بر آدمی عصیان

ترحم خواجه را بر بندگان خانه زاد آید

به بزم اهل دنیا نیست کاری حق شناسان را

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۲۸
sunny dark_mode