گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

گر صد هزار سال وصالت میسر است

یالله اگر بیک شب هجران برابرست

بی روی دوست مرگ به از زندگی بود

با درد هجر زهر ز تریاک خوشترست

تا مانده است یک رمق از جان تشنه ام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

لعل او کز برگ گل رنگین تر و نازکترست

جان شیرین است و از جان هم بسی شیرین ترست

خواب در چشمم نیاید بی گل رویش شبی

بسکه از سیل سرشکم بستر و بالین ترست

لاله را با اشک خونین ام چه نسبت می کنند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

سر رشته غم دل چون شمع جانگدازست

کوته کنم حکایت کاین قصه بس درازست

او همچو سرو سرکش من خاک ره چو سایه

آن رسم ناز و شوخی وین شیوه نیازست

آن سرو ناز، کاری نگشاید از نیازم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است

جان هم آغشته بخون از دل جان سخت من است

صورت حال چه پوشم که عیانست مرا

هرچه در آینه خاطر یک لخت من است

شمع روی تو که در خرمن گل آتش زد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

سرمه ره دردیده زان دارد که خاک پای اوست

هرکه را باشد ادب درچشم مردم جای اوست

شاخ گل را با چنان حسنی که از گل حاصل است

داغ حسرت بر دلش از قامت رعنای اوست

زان گنهکاری که با قدش بدعوی سروخاست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست

داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست

آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی

تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست

امروز با وجود تو یوسف بود عدم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست

خوشتر ز صورت تو درین کارخانه نیست

از زخم تیرتست مرا استخوان سفید

مت کشته توایم و ازین به نشانه نیست

شیرین حکایتی است که هر چند کوهکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

در زیر زلف روی تو چون گل شکفته است

گل بین که زیر سایه سنبل شکفته است

مشکل که از رخ تو کسی را گل مراد

در باغ آرزو بتخیل شکفته است

بس نیست داغهای توام بر جگر که باز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

زاهد بره کعبه رود کاین ره دین است

خوش میرود اما ره مقصود نه این است

تا بود دل خسته غمی بود ز عشقت

هر چند که دیدیم همین بود و همین است

جان دادن و کام از لب معشوق گرفتن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

ای که می‌پرسی که با دل هم‌سخن در خانه کیست

طوطی حیران چه می‌داند که در آیینه کیست

مار گنج عشق یار از عقل ما کی دم زند

غیر محرم آگه از نقد دل گنجینه کیست

کی زند بر سینه سنگ از دست دل دیوانه وار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

عندلیب از حسن گل افروختن داند که چیست

هرکه با شمعی در افتد سوختن داند که چیست

او که صبر آموزدم روزی اگر عاشق شود

تلخی عاشق بصبر آموختن داند که چیست

هرکه همچون غنچه بشکافد دل پر حسرتش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

خوشا کسی که به کوی تو بخت همدم اوست

سفال درد سگان تو ساغر جم اوست

دلم که در خم چوگان زلف تست چو گوی

شکسته شد همه عمر و هنوز در خم اوست

به مرگ مدعی از درد، دل بسوخت مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت

صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت

ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم

وز نازکی خوی تو این هم نتوان گفت

با زخم تو خاموشم و زخمی دگرست این

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است

که قهر و خشم بتان شیوه های محبوبیست

من از کمال طلب همچو خضر می یابم

که آنچه می طلبم در کمال مطلوبیست

کنون که یار زما میرمید میدانیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

کسی که حق حریفان مهربان نشناخت

سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت

دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

گر به کوثر نظر ز نیکو عملی است

چشم ما بر کرم ساقی و بخش ازلی است

رند دردی کش ما را تو چه دانی چه کس است

بجز از پیر خرابات که داند که ولی است

ای طبیب دل و جان سوی خود از ناز مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست

میلت بمن سوخته یک چشم زدن نیست

در معرکه عشق تو هرکس که شهید است

مردست و بر او حاجت چادر ز کفن نیست

در خون جگر گردم و گلگشت من اینست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

هوا خوش است و مرا بی رخ تو دل خوش نیست

هوای خوش چکند هرکه خاطرش خوش نیست

گل جمال تو شد تا چراغ بزم افروز

چو لاله نیست دلی کز غمت در آتش نیست

اگر پری طلبم چون تو آدمی نبود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

لعل جانبخشش که آرام دل شیدا ازوست

راحت جان است ما را بلکه جان ما ازوست

از گلستان جهان هرگز مبادا کم چو سرو

آن گل جنت که حسن گلشن دنیا ازوست

من ز رنگ آمیزی مشاطه او سوختم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

سرو بر خاک ره از رشک قد یار نشست

جلوه قامت او دید ز رفتار نشست

خاک در دیده آن رهرو بی صبر و ثبات

کز ره کعبه بآزردگی خار نشست

تا چو صورت تهی از جان نشود قالب ما

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۵۰
sunny dark_mode