مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... که صید افکن من تیر در کمان نگذاشت
منم ز خیل سگان تو و فغان که شبی
بر آستان توام جور پاسبان نگذاشت
فغان که رفت چو شمع از میان و با تو شبی
حدیث سوز تو مشتاق در میان نگذاشت
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
... به کام غیر ندانم گذاشت یا نگذاشت
فغان که بلبل آن گلشنم که هرگز گوش
گلشن بناله مرغان بی نوا نگذاشت ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
... زمانه از سرم این تاج سروری برداشت
فغان ز جنس گساد وفا که می یابد
ز سود آن نظر از قحط مشتری برداشت ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
... به خون عاشق از اظهار عشق تشنه شوی
فغان که درد ترا باید از تو پنهان داشت
نگین سلطنتست از دو کون کندن دل ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
عالم خراب از نگه می پرست تست
زآن می فغان که در قدح چشم مست تست
سررشته تپیدن دل نیست در کفم ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
تا ژ گل نام و ز گلزار نشان خواهد بود
کار مرغان چمن آه و فغان خواهد بود
ناید از پرده برون راز جهانست آن راز ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
... که ترکش بسته بهر صیدم آن عاشق شکار آید
فغان از شوقت ای گل کز تن آید گر برون جانم
محالست اینکه از جانم برون این خارخار آید ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
نیم غمین که به گردون مرا فغان نرسد
اگر به بار رسد گو به آسمان نرسد ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
... کی ترا رحم به حال مگسی می آید
خسته عشقم و خاموش نگردم ز فغان
می کنم ناله ز من تا نفسی می آید ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
... گر ترحم نکند یار خدا خواهد کرد
ثمری گر ندهد آه فغان خواهد داد
اثری گر نکند ناله دعا خواهد کرد ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
... نه به ساحلی گذرم فتد نه به کشتی ام خطری رسد
چه کنم اگر من خسته جان به ره وفا نکنم فغان
نه نسیمی از طرفی وزد نه ز جانبی خبری رسد ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
... روزم رفت وز پی شب آمد
از سوز غمت فغان که دوزخ
یک شعله ز تاب این تب آمد ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
... گل ز گلشن رفت و بلبل از چمن پرواز کرد
کیستم مشتاق سرگرم فغان مرغی کزو
خویش را آخر کباب از شعله آواز کرد
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
... نمک زنند بر آن دل که از جفا خستند
جماعتی که کنند از ستم فغان مشتاق
نه عاشقند که تهمت به خویشتن بستند
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
... با نقش و نگار خوش نباشد
منعم مکن از فغان که عاشق
بی ناله زار خوش نباشد ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
... گریزد مهر و مه از روز تاریک و شب تارش
فغان کافکنده در دارالشفایی عشق رنجورم
که دایم در سراغ شربت مرگست بیمارش ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
... کز آب آید سفال تشنه در جوش
فغان فرماست شوق و غیرت عشق
گذارد بر لب انگشتم که خاموش ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
... سرکشیده در فراز گلبنی بر زیر بال
گاه می شد از فغان خاموش و گاهی می کشید
از ته دل ناله زاری ازو کردم سوال ...
... دم به دم این ناله گفت آن عندلیب عجز نال
گرچه در وصلم گریزم از فغان نبود که هست
بیم هجران ناله فرمای من آشفته حال ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
... اگر میرم به صد زاری مموییدم مموییدم
حدیث گلستان مرغ قفس را در فغان آرد
غریبم از وطن حرفی مگوییدم مگوییدم ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
... که مقبول تو اغیار و من بدبخت مردودم
فغان از سرکشیهای تو ای سروسهی کاخر
برآمد جانم اما برنیامد از تو مقصودم ...