گنجور

 
مشتاق اصفهانی

به کنج بی‌کسی شادم مجوییدم مجوییدم

خوشم با درد از درمان درمان مگوییدم مگوییدم

کفن جز خون نشاید کشته تیغ محبت را

شهید خنجر عشقم مشوییدم مشوییدم

گلی کو روید از خاک شهید عشق می‌گوید

که از من بوی خون آید مبوییدم مبوییدم

مریض عشقم و مرگم حیات تازه باشد

اگر میرم به صد زاری مموییدم مموییدم

حدیث گلستان مرغ قفس را در فغان آرد

غریبم از وطن حرفی مگوییدم مگوییدم

شهید عشق را باید ز خون آرایش تربت

ز خاک ای لاله وای گل مروییدم مروییدم

به صحرای محبت گشت گم مشتاق و می‌گوید

که من گم گشته عشقم مجوییدم مجوییدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

بدو بودم شبی، افسانه آن شب بگوییدم

وگر میرم به تعظیم سگان او بموییدم

مرا امروز در دار بلا جلوه ست بهر او

سرود جلوه کان در نوحه گویند آن مگوییدم

شهید خنجر عشقم به خون دیده آلوده

[...]

میلی

گر از نوروز، نوشد ماتمم،‌ خاطر مجوییدم

درین ماتم، به مرگ نو، مبارکباد گوییدم

چنان زین گلشن بی‌برگ، بوی مرگ می‌آید

که هر گل با زبان حال می‌‌گوید: مبوییدم

چو با صد آرزو در سینه، جان دادم به ناکامی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه