بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
... از مرحمت عام تو در کوی اجابت
گم گشته اثرها به تک و پوی فغان ها
از قوت تأیید تو تحریک نسیمی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
... دریاد تو هویی زد و بر ساغر دل ریخت
درد نفس سوخته سر جوش فغان ها
آنجا که سجود تو دهد بال خمیدن ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
... بر اوج غنایت نرسد هیچ کمندی
بیهوده رسن تاب خیالند فغان ها
آنجا که فنا نشیه اسرار تو دارد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹
... رسیده گیر به عمر ابد دوام حباب
فغان که یک مژه جمعیتم نشد حاصل
فکند قرعه من آسمان به نام حباب ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
... راهی به درد بی اثری قطع کرده ایم
همچون سپندم آبله دارد فغان به لب
از بسکه امتحانکده وهم هستی ام ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹
شب که شد جوش فغانم همنوای عندلیب
در عرق گم گشت چون شبنم صدای عندلیب ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶
... که ز سیر انجمن ادب فکند به عالم دیگرت
زفسون مطرب و چنگ آن مکش آنقدر اثر فغان
که به فهم ناله عاجزان کند التفات هوس گرت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰
... آسمان خانه زنبور ز غوغای دل است
گه تپشگاه فغان گاه جنون می خندد
برق تازی که در آیینه اخفای دل است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹
... عمری ست ز هر کوچه بلند است غبارم
بیداد نگاه که بر این سرمه فغان بست
بیدل همه تن عبرتم از کلفت هستی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹
... ز جا نرفته جنون هزار قافله ایم
جرس بنال که بر ما ره فغان بازست
به جاده های نفس فرصت اقامت عمر ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰
... رنگ گل هم به چمن آتش همواری هست
جای پرواز ز خود رفته فغانی داریم
بال اگر نیست ندامت زده منقاری هست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴
... فریاد ما به چشم سیاهت نمی رسد
باب دکان سرمه فروشان فغان کیست
بگذارتا به عجز بنالیم وخون شویم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۳
بجاست شکوه ما تا ره فغان خالیست
زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست ...
... دل شکسته ره درد واکند ورنه
لبم چو ساغرتصویر از فغان خالیست
سپهر حسرت پرواز ناله ام دارد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴
... به رنگ چنبر دف در طلسم پیکر ما
به هرچه دست زنی منزل فغان خالی ست
ز شکر تیغ تو یا رب چه سان برون آید ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱
... چوزنجیرپیوند هم بگسلید
تعلق فغان می کند دام نیست
درآتش فکن بیدل این رخت وهم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۳
... ز خویش رفتن ما ناله ای به بار نداشت
فغان که قافله عجزرا جرس هم نیست
گذشته است ز هم گرد کاروان وجود ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱
... درآتشیم و آتش ما را زبانه نیست
داد شکست دل که دهد تا فغان کنیم
پرداز موی چینی ما کار شانه نیست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۷
... گرد من د ر پرده چون صبح بهاران رنگ داشت
تا نفس بال فغان زد رنگ صحرا ریخت دل
عمرها این شمع خامش کلبه ام را تنگ داشت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱
... فصل بهار بی نفسی اعتدال داشت
دل خون شد و کسی به فغانش نبرد پی
این چینی شکسته زبان سفال داشت ...