جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
... به گمنامی چو خود مشهور دنیا می کند ما را
به راه کعبه شوقت فغان از دل تپیدن ها
که مانند جرس هر لحظه رسوا می کند ما را ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
... گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق
می شکافد چون جرس درد فغان پهلو مرا
مو بموی پیکرم آیینه معنی نماست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... پنهان نماند ناله دل در قفس مرا
درد فغان شبی که جدا مانم از درت
پهلو شکاف آمده همچون جرس مرا ...
... جویا به زلف او چو بود دسترس مرا
پیکری از درد دلبر پرفغان داریم ما
چون نی آه و ناله مغز استخوان داریم ما ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
... در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا
در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت
منقاروار هر قلم استخوان مرا ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
... چو گل تا کی سراپا خنده بودن ای ز خود غافل
فغانی هم چو بلبل می توان گاهی سرود اینجا
گشاد کار دل در بند خاموشی بود جویا ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
... از جوش درد منبع غم های عالمم
هر دل که در فغان شده فریادی من است
طرح مرا زمانه ز رنگ پریده ریخت ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
... آفتاب از دفتر حسن تو فرد باطل است
شد دلم جویا حدی خوان از فغان عندلیب
غنچه را لیلای بوی او مگر در محمل است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
... چون نوازش دیدم از دردش دلی خالی کنم
همچو دف تا کی نهان دارم فغان در زیر پوست
بی تو شبها از هجوم درد بیمار ترا ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
... نگاه شوخ تو غافل به سوی من افتد
فغان که تیر خطای ترا دلم هدف است
شکست آن در دندان ز بس رواج گهر ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
... همیشه سیلی جورم نواخت بر رخ دل
فغان که آن صنم دل نواز مشفق نیست
فغان اهل محبت ز درد بی دردی است
بنالد آنکه ز بیداد عشق عاشق نیست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
... تا به سروستان شدی کار قدت بالا گرفت
در فغان چون کوهسار آمد ز درد ناله ام
پنجه بیداد دل تا دامت صحرا گرفت ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
... آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست
غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو شکافت
خامشی کشت مرا شوخی فریاد کجاست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
کجا روم که به دردم رسید و هیچ نگفت
فغان که ناله زارم شنید و هیچ نگفت
چو دید شوخی شبنم ببرگ گل در باغ ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ
از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ
بیرون کسی ز دایره حکم زلف نیست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴
... هزار نشتر الماس در جگر دارد
بود نهایت سیر فغان زلب تا گوش
ز دل چو ناله برآید به دل اثر دارد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵
... آهی که زدرد تو دل سنگ برآورد
لبریز فغان شد زغمت سینه جویا
قانون دل از دست چو آهنگ برآورد
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
... قوی شد ناله ام چون تار چنگ از ضعف تن جویا
گر انگشتی گذاری بر لبم شور فغان آید
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
... هر کس کشید ساغر و لعن یزید کرد
جویا فغان زهجر که خنجر به صحن باغ
فرش رهم ز سایه هر برگ بید کرد
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳
... کدام باده به خونابه جگر ماند
فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است
که آفتاب به روی تو بیشتر ماند ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹
... ز بس قوی شده بی او ضعیف نالی من
عجب که شور فغانم ز کوه واگردد
شعار خود کنی ار ترک مدعا جویا ...