گنجور

 
جویای تبریزی

زمین ز بار غم ما همین نه در ماند

اگر به کوه برآییم از کمر ماند

ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم

کدام باده به خونابهٔ جگر ماند؟

فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است

که آفتاب به روی تو بیشتر ماند

ز رخم طعنه دلم پای تا به سر ریش است

زبان خصم چو افعی به نیشتر ماند

خبر دهم به تو از حال خویش در شب وصل

گرم ز دیدنت از حال خود خبر ماند

ز شرح سوز درون دردنامه ام جویا

به لختهای دل و پارهٔ جگر ماند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ز حرف بر لب شیرین او اثرماند

که دیده نقش پی مور بر شکر ماند

نثار سوختگان ساز خرده جان را

که چون به سوخته پیوسته شد شرر ماند

ز نوبهار چه گل چیند آن نوپرداز

[...]

قدسی مشهدی

نه هرکه مرد ازو در جهان اثر ماند

ز صد چراغ یکی زنده تا سحر ماند

ز بس که خون شهیدان ز خاک می‌جوشد

نشان پای در آن کو به چشم تر ماند

بَدم به گل که چو دل‌های بی‌غمان شاد است

[...]

فروغی بسطامی

ز اختران جگرم چند پر شرر ماند

خدا کند که نه خاور نه باختر ماند

ز شام گاه قیامت کسی نیندیشد

که در فراق تو یک شام تا سحر ماند

ز سر پرده غیب آن کسی خبردار است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه