گنجور

 
جویای تبریزی

برای منصب خاشاک روبی نجف است

اگر بهم مژگان را همیشه جنگ صف است

زکشتزار دگر روزی اهل معنی را

برات دانهٔ ما بر قلمرو صدف است

نگاه شوخ تو غافل به سوی من افتد

فغان که تیر خطای ترا دلم هدف است

شکست آن در دندان ز بس رواج گهر

صدف به بحر ز افلاس سایل به کف است

فزود قدر زمعنی شناس معنی را

که رتبهٔ سخن از قابلیت ظرف است

به حضرت تو کسی را چه هم سری جویا

غلام قنبری و بر ملایکت شرف است