گنجور

 
جویای تبریزی

به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد

نواله ایست که در کام اژدها گردد

بسان گرد یتیمی به جبههٔ گوهر

کدورت ار گذرد در دلم صفا گردد

به کوی عشق چو پروانه بر حوالی شمع

بسی هما که به گرد سر گدا گردد

کسی که در غم اهل و عیال سرگشته است

برای روزی مردم چو آسیا گردد

ز بس قوی شده بی او ضعیف نالی من

عجب که شور فغانم ز کوه واگردد

شعار خود کنی ار ترک مدعا جویا

امید هست که کارت به مدعا گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

دلم ز مهر تو چون ذره در هوا گردد

تنم به کوی تو سرگشته چون صبا گردد

مرا تو جان عزیزی، جدا مگرد از من

روا مدار که جان از تنم جدا گردد

اگر تو گوی گریبانِ چو غنچه بگشائی

[...]

صائب تبریزی

زخ تو از نگه گرم خوش جلا گردد

اگرچه نفس از آیینه بی صفا گردد

به شیوه های تو هرکس که آشنا شده است

به حیرتم که دگر با که آشنا گردد

ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه