گنجور

 
خواجوی کرمانی

تشنه‌ام تا به کی آخر بده آبی ساقی

فی حشای أضطرمتُ نایرة إلا شواق

عمر باقی بر صاحب‌نظران دانی چیست

آنچ از بادهٔ دوشینه بمانَد باقی

عنت الورق علی قلقلة الاقداح

و لنا القرقف فی بلبلة الاحداق

گر گل از گل بدمد بیدل جان‌افشان را

صُحفٌ تکتب بالدمع علی الاوراق

ای که هستی ز نظر غایب و حاضر در دل

فی الکری طیفک ما غاب عن الآماق

تو اگر فتنه دور قمری نادر نیست

که به رخسار چو مه نادرهٔ آفاقی

گرچه روزی به نهایت رسد ایام بقا

فی الهوی لا تتنا هی طُرق العُشاق

سر برای تو که هم دردی و هم درمانی

جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

إن للمغرم فی النشوة صحواً رفقاً

لا تلوموا و اعینوا زمرا لفساق

لق از رق به می لعل گرو کن خواجو

که مناسب نبود عاشقی و زراقی

جام می گیر که بر بام سماوات زنیم

عالم مرشدی و نوبت بواسحاقی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی

زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی

خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۸

سر برای تو که هم دردی و هم درمانی

جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

سعدی

به قلم راست نیاید صفت مشتاقی

سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ

نشود دفتر درد دل مجروح تمام

لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی

آرزوی دل خلقی تو به شیرین سخنی

[...]

همام تبریزی

نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی

که مرا با دگری هست خیالی باقی

مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت

وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی

مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم

[...]

کمال خجندی

سال‌ها گر بنویسم صفت مشتاقی

ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی

غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش

ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی

غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بکن آن باده رنگین به ایاغم ساقی

که بود نشئه او تا به قیامت باقی

مستی می چو خمار آرد و هشیاری و رنج

مست شو مست ولی از لب و لعل ساقی

باده ی نوش که فانی کندت در ساقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه