گنجور

حاشیه‌ها

(نگین)در ابتدای راه در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد

: بنظر شما دوستان منظور از 《او》 چه کسی است که با حافظ در صلح شده است؟

کامران هیچ در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳:

متاسفانه منظور از شراب همون شراب خودمونه 

 

بمیرم براتون

شاهرخ کاطمی در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۶ - قصهٔ آن حکیم کی دید طاوسی را کی پر زیبای خود را می‌کند به منقار و می‌انداخت و تن خود را کل و زشت می‌کرد از تعجب پرسید کی دریغت نمی‌آید گفت می‌آید اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این پر عدوی جان منست:

سلام

من به کل غزل کاری ندارم

ولی هویت دادن به هر چیزی 

در دنیای مادی دوری از خداوند

کلا مشغول به خود بودن .در

عرفان بیراه هست طاووس

همانطوری هست زیباست

او خودش را مشغول پر هایش

کرده مثل کسی کاخ نشین

ول کرده گوخ نشین شده

هر دو یکی هست اول با کاخ

نشینی هم هویت شده حالا با

گوخ نشینی مرکز را باید عدم

کرد مرکز خداوند باشه

پاکی مطلق باشه

از تمام نعمات دنیا موزن 

استفاده کنیم

 

رضا پروا در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را:

نکوکار با چهره زشت و تار

فراوان به از نیکوی زشت کار

به نظر درست تر می رسد

ارسلان بزرگمهر در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

آقای جمال وفایی هم توی سه گاه خوندن با نام هفت شهرعشق،زیباست مخصوصا با تار استاد فریدون حافظی 

یزدانپناه عسکری در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴:

1- ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش - دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش 

2- نفس دیویست فریبنده از او بگریز - سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش 

22- چشم نیکی نتوان داشت از آن مردم - که بود راه سوی مسکن شیطانش 

23- همه یغما گر و دزدند درین معبر - کیست آنکو نگرفتند گریبانش 

***

[یزدانپناه عسکری]

آگاهی ایستا و شیفته هر ایده آلی در سطوح مواقف گیتی، وسیله‌ای جعلی و لالایی آرامش گونه‌ی شیطانی فریبنده و یغماگر آگاهی انسان است. گریز از خود مهم بینی، گریز از آغل انسانی در این گیتی است.

  73+ 4+8:200

حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

با سلام و درود و عرض همدلی.

حسین محمدنظامی هستم فرزند ماه جمال و منصور.

منظور از ذوالقرنین همان پادشاه معروف آقای آشور بانیپال است که پروردگارش به او ۱. قدرت ۲. حکمت داد. از این رو او توانست کارهای مهمی انجام بدهد. لطفاً در اینترنت به دقت بچرخید ببینید که چه داشت و چه کرد.

الف رارا در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

الحق که غزل عجیب و پیچیده‌ایه. هر چی سعی می کنم نکته دان عشق باشم و این حکایت رو بشنوم، نکته ی حکایت برام مبهمه

 

 

 

رضا پروا در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵:

در بیت دوم: "تو سرو با بدن شمس یا بناگوشی" منطقی تر به نظر می رسد (با به جای یا)

مشابه آن در غزل 87 است که آمده:

گر کسی سرو شنیده ست که رفته ست این است 

یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

یزدانپناه عسکری در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۰:

9- چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین - گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش 

***

[قرآن کریم]

قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَیْنَهُمَا ۖ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ - شعراء : 28

 پروردگار مشرق و مغرب است و آنچه بین آنها قرار گرفته اگر تعقل کنید. [و ثانوی به تعقل بفهمید.] 

***

[توشی هیکو ایزوتسو]

دو صورت تجلی خداوندی، قابل رؤیت و غیر قابل رؤیت، با دو نام بزرگ خداوند: الظاهر ( the Outward ) و الباطن ( the Inward ) همگونی دارند.  تجلی قابل رؤیت، عالم عینی اشیاء مادی (عالم الاجسام the world of cocrete material things)، و تجلی غیر قابل رؤیت، فراز عالم روحانی، غیر مادی (عالم الارواح the non-material spiritual world) 

طبعاً «آن چه بین مشرق و مغرب قرار دارد» به آن صوری ارجاع می گردد که نه مادی خالص و نه روحانی خالص می باشند، یعنی به آنچه که ابن عربی، امثال (Images) یا صور خیال در مرتبه خیال می نامد.(1)

[یزدانپناه عسکری]

در سیستم شناخت انسان نوعی دیگر از دقت و پروردن آگاهی وجود دارد که نه مادی در عالم مُلک و نه روحانی در عالم ملکوت است، یعنی آنچه که ابن عربی، امثال (Images) یا صور خیال در مرتبه خیال (دقت رؤیا دیدن) می نامد که ناشی از ثباتِ قلب در بهترین موضع برای بهترین ادراک است. در سیستم شناخت انسان، مولانا دقتِ رؤیا دیدن را فهمیده است ، یعنی فهمیده است با «دقتِ رویا دیدن» هم می شود دید (نگاه کرد) و هم می شود شنید .

چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین - گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش 

[حافظ - غزل 286] : در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید - زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش 

***

« دیدن »

[ احمد غزالی]

در آن روز روی هاست برافروخته ، به سوی پروردگارشان نگرنده (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ - قیامه آیه 22) . پرسیدند چرا نگفت : چشم های نگرنده ، بلکه گفت : روی های نگرنده ؟ گفت : تمامِ وجود روی شد و تمام روی چشم . (2)

اگر بشنود پس تمامش گوش است  -  و اگر ببیند پس تمامش چشم است

اگر او را به یادآورم پس تمام  وجود من قلب می شود - یا اگر او را بنگرم تمام وجودم چشم می شود

___________

1- ایزوتسو، توشی هیکو ایزوتسو ،تصوف ابن عربی و تائویسم(Sufism and Taoism) بررسی تطبیقی مفاهیم کلیدی فلسفی، توشی هیکو ایزوتسو(Toshihiko Izutsu) ترجمه، تحشیه و تحقیق: حسین مریدی.

228 ، 227 ، 60 :2+5 

2- مجالس ( تقریرات احمد غزالی عارف متوفای 520 ه‍ ) ( متن عربی با ترجمۀ فارسی)، به اهتمام احمد مجاهد – تهران : مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران 1376 – ص 136

 204:110   6:41      709:379

برگ بی برگی در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد

که در دستت بجز ساغر نباشد

گُل استعاره ای ست از انسان که به تازگی پای در جهانِ هستی گذاشته و حافظ با خوش آمدگویی به جمیعِ انسانها بلادرنگ ضمیر را به دوم شخص مبدل می‌کند تا فرد فردِ ما را مخاطبِ خود قرار داده باشد و سپس ادامه می دهد هیچ چیزی از این خوشتر نیست که حضورت در جهان در حالی ست که هنوز ساغرِ شرابِ عشقی که در الست از ان نوشیده ای را در دست داری و بجز این ساغر چیزِ دیگری به همراه نداری، درواقع نیز اگر نیک به کودک و طفلِ از راه رسیده بنگریم بجز لطافت عشق در او چیزی نمی بینیم، وجودی که عاری از هرگونه آلودگی‌هایِ جسمانی و ذهنی ست، نه کینه‌ای در دل دارد و نه حسادت و خشمی.

زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب

که دائم در صدف گوهر نباشد

زمانِ خوشدلی یعنی مادامی که بجز ساغر چیزِ دیگری در دست نیست و عمومأ تا هفت یا هشت سالگی ست که هنوز انسان واردِ زندانی به نامِ ذهن نشده است و گوهر یا ذاتِ ارزشمند و خداییِ او در صدف محفوظ است، پس‌ حافظ می‌فرماید این مدتِ کوتاه را دریاب و بر دُرِ وجودت بیفزای زیرا چندی نمی پاید که اطرافیان و بویژه پدر و مادر آن صدفِ حفاظت شده را را باز نموده و گوهرِ ارزشمندِ جانِ خدایی ات را ربوده و به تاراج می برند، با از دست رفتنِ گوهرِ ذات است که انسان چشمِ جان بینِ خود را از دست داده و بتدریج عاشقِ چیزها و اجسام می گردد و دلی که خوش و خُرَّم بود تبدیل به مخزنِ غم و درد می‌گردد.

غنیمت دان و می خور در گلستان

که گُل تا هفته دیگر نباشد

پس‌حافظ راهکارِ حفاظت از گوهرِ ذاتِ خدایی را غنیمت شمردنِ همین مدتِ کوتاهی که انسان در این گلستان و سرایِ گلها بسر می برد دانسته و گُل یا انسان را توصیه به نوشیدنِ شراب می کند، زیرا عمرِ انسان نیز همچون گُل کوتاه است و در آخر گویی هفته ای بیش در این گلستان بسر نبرده ایم. پس هر گُلی که دم را غنیمت دانسته و در این گلستان هرجه بیشتر می و شرابِ عشق و خردِ ایزدی بنوشد به سعادتمندی و نیکبختی خواهد رسید.

ایا پُر لعل کرده جامِ زرین

ببخشا بر کسی کِش زر نباشد

مخاطب در اینجا خداوند است که جامِ زرینِ وجودِ انسان را پُر از شرابِ خرد نموده و او را به این جهان فرستاده است، کِش زر نباشد یعنی کسی که او زر و سیمی نداشته و فقیر است، پس‌ حافظ از خداوند می خواهد این شرابِ عشق و خرد را به همه انسانها که علیرغمِ داشتنِ جامِ زرینِ وجود و شرابی که از لعل ارزشمند تر است همچنان در فقر بسر می برند ببخشاید زیرا انسانی که مشمولِ چنین رحمت و بخششی گردیده و قدرِ جامِ زرین و لعلِ درونش را بداند بدونِ شک سعادتمند خواهد شد. 

بیا ای شیخ و از خُمخانه ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

احتمال دارد شیخ یا انسانی که از باورهایِ خود طلبِ شرابِ کوثر می کند و در معنا یا تفسیرِ شرابِ الهی و بهشتی دچارِ خطا شده است معنایِ ذکر شده در بیتِ قبل را به خود گرفته و متوهمانه خود را شایسته دریافتِ شرابِی که از حوضِ کوثر و بهشت است بداند، پس‌حافظ بمنظورِ رها نمودنِ شیخ از چنین توهمی که بر اثرِ تفسیرِ اشتباهِ سوره کوثر به وی دست داده است از او می خواهد تا شراب و لعلِ ذکر شده را در میخانه ای که معدن و خُمره هایِ شراب در آنجاست جستجو کند زیرا شرابِ موردِ نظر که شرابِ عشق است نه در حوضِ کوثر و نه در هیچ جایِ دیگری بجز خُمخانه حافظ یافت نمی شود.

بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی

که عِلمِ عشق در دفتر نباشد

اوراق همان تفسیرها و احادیثِ نامعتبر است که نه تنها در باره کوثر، بلکه در باره بسیاری از آیاتِ قرآن بیان شده است و به نشرِ هزاران هزار جلد کتاب و مقاله انجامیده است اما دریغ از ذره ای عشق و شرابِ خردی که از آنها تراوش کرده و خوانندگانش را سیراب کند، دلیلِ این مُدعا نتیجه بخش نبودنِ اینهمه اوراق و دفتر در غنی ساختنِ فقیرانی ست کِش زر ندارند، بجز انگشت شمار انسانهایی که آنان نیز سرانجام از دفتر و اوراق بسمتِ میخانه حافظ تغییر جهت دادند تا اینکه به عشق زنده شدند، پس حافظ می‌فرماید اگر هم فکر و هم مکتبِ او هستی این اوراق و کتاب‌ها را از ذهنِ خود بشور و پاک کن زیرا عشقِ آن یگانه معشوق که بینهایت است در قالبِ محدودِ کتاب و دفتر نمی‌گنجد.

ز من بنیوش و دل در شاهدی بند

که حُسنش بسته زیور نباشد

شاهد کسی را گویند که به شهود رسیده و زیبا شده است ، یعنی انسانِ کاملی که به عشق زنده شده باشد، پس‌حافظ به شیخ و همه انسانها توصیه می کند که اگر می خواهند به شرابِ عشق دست یابند باید در چنین شاهدی دل ببندند و البته نه بر او، بر او یعنی به صورت و زیباییِ رخسارِ او اما" در شاهد" یعنی به درونِ شاهد یا انسانِ کاملی چون حافظ و مولانا  دل ببند، درونِ شاهد عشق و بی نهایتِ خداوند است، و حُسن یا زیباییِ او بستگی به زیور و تزیین هایِ تصنعی ندارد، یعنی حُسنِ او متأثر از درونِ زیبای اوست و نه سر و شکلِ ظاهری و یا عناوینی چون پروفسور و استاد و علامه یا کتاب و اوراقی که خود را به آن مُزَین کرده باشد، پس حافظ می فرماید اگر کسی قصدِ حضور در خُمخانه او را دارد ابتدا باید این پند او را به گوشِ جان بشنود و چنین شاهدی را برگزیند زیرا راه راهیست پر خطر که از عهده هر کسی بر نمی آید و حتمأ به راهنمایِ حقیقی نیازمند خواهد بود.

شرابی بی خمارم بخش یا رب

که با وی هیچ دردِ سر نباشد

خمار در اینجا یعنی ملالت و کسالتی که بعد از نوشیدنِ شراب به انسان دست می دهد و همچنین به دردِ سرِ پس از باده نوشی نیز اطلاق می گردد،  این توصیفات و آثارِ شرابِ انگوری ست اما در قرآن وعده شرابِ طهور به مؤمنان داده می شود که چنین آثارِ و عوارضِ زیانباری ندارد، پس حافظ با استناد به آیاتِ قرآن می فرماید اتفاقأ شرابی را که از آن صحبت می کند و در خُمخانه او یافت می شود خصوصیاتش همان شرابِ طهوری ست که ساقیِ آن نیز خداوند است و در قرآن آمده است، پس بوسیله این دعا از درگاهش می خواهد تا همین شراب را به او و همه عاشقان بنوشاند تا انسانِ کج فکری گمان نبرد شرابِ حافظ از رنگ و بویی بجز آنچه در خُمخانه ازلی ست برخوردار می باشد.

من از جان بنده سلطان اویسم

اگرچه یادش از چاکر نباشد

برخی شارحانِ بزرگوار منظور از سلطان اویس را حاکمِ بغداد تصور نموده اند که از حافظ دعوت می کند تا برایِ دیدارش عازمِ بغداد گردد اما حافظ در مصراع دوم اشاره می کند آن سلطان یادی از چاکرِ خود نمی کند که این مطلب با آن دعوتنامه خیالیِ دیدار در تضاد می‌باشد، از طرفی حافظ هیچگاه خود را بنده و چاکرِ انسانی نمی‌خواند مگر اینکه آن شخص به عشق زنده و از جنسِ خداوند شده باشد، پس منظور اویسِ قرنی ست که اینچنین بود، او که از یمن به قصد دیدارِ پیامبر به مدینه عزیمت کرده بود پس از ورود به شهر دریافت که حضرت رسول برای جنگ وجهاد عازمِ دوردست‌ها شده است، پس‌ بدونِ حصولِ دیدارِ به دیارِ خود بازگشت ، پس‌از بازگشتِ حضرتِ رسول و شنیدنِ ماجرا اویس را از یارانِ خود خواند و از آن پس اویسِ قرنی تمثیلی شد از انسانی که بدونِ پیشوا و راهنما و بدونِ دیدار به حضور رسیده است و  حافظ که انسانِِ به وحدت رسیده با خداوند را سلطان و پادشاه و یکی شده با اصلِ زندگی می داند می‌فرماید از جان و دل بنده اوست حتی اگر او یادی از حافظ نکند و او را بخاطر نیاورَد ، همچنین این بیت اثبات می کند که حافظ علیرغم اینکه سالکان و عاشقان را به گزینشِ شاهدی زیبا شده توصیه می کند و در غزلی دیگر می‌فرماید: "به کویِ عشق منه بی دلیلِ راه قدم / که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد" اما او خود بدونِ پیر و مرشد و راهنما به چنین معرفتِ والایی دست یافته است و اصطلاحن عارفی اویسی ست و خود آموز و نه پیروِ عارفانِ پیشِ از خود و دانش آموخته مکتبی خاص، بلکه هرچه کرده و بدست آورده است را از قرآن  می داند.

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ؟

هرچه کردم همه از دولتِ قرآن کردم

به تاجِ عالم آرایش که خورشید 

چنین زیبنده افسر نباشد

در ادامه بیتِ قبل و توصیفِ عاشقی چون اویسِ قرنی ست که رنجِ سفرِ دور و دراز را بر خود هموار نمود و در انتها با رسیدنِ به شهرِ حضرتِ رسول او رادر آنجا نیافت، پس با اشگ و اندوه به دیارِ خود بازگشت اما در شمارِ یارانِ حضرتش در آمد، پس به چنان افسر و تاجِ سلطانی دست یافت که که خورشیدِ عالم افروز نیز زیبنده و سزاوارِ قرار گرفتن به جایِ تاجِ پادشاهیِ او نیست، اوجِ عظمتِ انسانِ عاشق و به وحدت رسیده با خداوند را بیان می کند که عالم آرا ست و شکوهِ سلطانیِ او می تواند بر جهان و جهانیان تاثیرِ مثبت گذاشته و کائنات را بیاراید.

کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ 

که هیچش لطف در گوهر نباشد

یکی از خطا و ایرادهایی که شیخ بر این غزل می‌گیرد اعتقادِ حافظ بر شستنِ اوراق و دانشِ کتابی و علومِ کسب شده چند هزار ساله ادیان است که نود و نه درصد به اثباتِ حقانیتِ مذهبی خود و نفیِ دیگران می‌پردازند و لاجرم عشقی در آن کتاب‌ها وجود ندارد، همچنین شیخ برآشفته می گردد که این چه شرابی ست که بهتر و گواراتر از شرابِ برگرفته از کوثر است؟ و حافظ می‌فرماید اینچنین خطا پنداشتن و کج فهمی ها نشانه عدمِ لطافتِ جوهرِ شیخ و انسانهای ایرادگیر است همانطور که در غزلی دیگر سروده است؛

چو بشنوی سخنِ اهلِ دل مگو که خطاست

سخن شناس نه ای جانِ من خطا اینجاست

و در غزلی دیگر؛

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش

 

 

 

 

 

س عبداللهی در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱:

قدری به غم عشق پیامبران و امامان هم فکر کنید 

دقت کنید حافظ ، حافظ کل قرآن بود

افسانه چراغی در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۱ در پاسخ به کامران م ج دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

کامران گرامی

اگر "و آخرت" را با هم بخوانید درست می‌شود: "واخِرت"

احمدرضا نظری چروده در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن:

دوستان عزیز درود برشما.اگریک نفرباچند نام می تواند بنویسد وشما هم ازنوشته های ایشان انتقاد دارید واگرنقدی هم می‌نویسید،احیانا بازتاب داده نمی شود،این سوءظن را می توان به هرکس نسبت داد.حتی مدیر سایت.البته من دراین باره حسن ظن دارم وحالا اگر حتی کسی به بزرگان ادبی ما توهین کند،شان ومنزلت بزرگان البته که هیچ خدشه ای بر نمی دارد.سپاس

سفید در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:

 

قتل اینان که روا داشت که صید حرمند...

 

رضا ناصری در ‫۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

به نظر بنده اگر دوستان و اساتیدی که مطلبی در موردِ شعر یا بیتی از حافظ میفرمایند، ارجاعِ دقیقی به منابعی که این نکات در آن ها ذکر شده میدادند تکلیف ما مشخص تر میشد.

متاسفانه فقط از روی احساساتِ لاجرم غیرِ دقیق، فردی این شعر را خطاب به شاه شجاع و فرد دیگری خطاب به خداوند و فرد دیگری خطاب به معشوقِ زمینیِ دیگری میداند.

که همه این نظرات غیر دقیق هستند و هیجانی! 

 

محمد سقایی در ‫۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل:

البوم خراسانیات اساتید شجریان و مشکاتیان فراموش نشه هم بزمان! :)

 

حسین غنجی فشکی در ‫۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:

ما خلق نشده ایم تا سرشار از خودپرستی و منیّت و حرص و هوس باشیم ، ما خلق شده ایم تا سرشار از عشق و ایمان و معرفت و خلاقیت باشیم و قیمتی پیدا بکنیم...

یاسین مشایخی در ‫۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۸ در پاسخ به توحید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۷:

غزل بسیار قشنگیه. اما عجیبه که این غزل در نسخه‌های خطی قدیمی‌تر و معتبر دیوان شمس مثل: نسخه‌ی موزه قونیه، افیون قره حصار و اسعد افندی (قو-قح-عد) نیامده. لذا احتمالا از مولانا نباشه. :(

حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی در ‫۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷:

با درود و سلام.

حسین محمدنظامی هستم فرزند ماه جمال و منصور.

دل و جان کجاست؟ آیا فقط یک اشاره است برای همه چیز؟

دل به سیستم عصب کشی شبکه خورشیدی اشاره می کند که تمامی اعصاب یک نماینده در آن و راه اتباطی دارند که در نزدیکی ناف قرار دارد.

جان هم یک سیستم عصبی دیگر است که در گردن و پشت گلو قرار دارد و در آنجا همه اعصاب یک بار رد شده اند.

وقتی گفته می شود "در دل و جان خانه کردی عاقبت" یعنی تمامی سیستم عصبی من در شبکه خورشیدی و پشت گلو که نماینده همه اعصاب هستند را در اختیار گرفتی. آن خانه ای که من در دل و جان ساخته بودم را ویران کردی و خودت سیم کشی را مجددا انجام دادی.

شنیده اید که می گویند جانش در آمد؟ جان از گلو در می آید؟ چه چیزی در آن سیستم عصبی پشت گلو هست؟ فعلا خدا نگه دار!

۱
۸۰۵
۸۰۶
۸۰۷
۸۰۸
۸۰۹
۵۴۵۹