گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بهروز قدرتي

بهروز قدرتي

تاریخ پیوستن: ۱۳م فروردین ۱۴۰۲

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۱۱


بهروز قدرتی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

من فکر کنم پیامشو گرفتم داره می گه عشق باید بدون قید و شرط باشه و اگر عاشقی باید تمام ناملایمات را  در راه عشق تحمل کنی . ببین مهم این نیست که یه همجنس باز عاشق شده یا دگر جنس گرا یا یکی عاشق خدا شده یا یکی عاشق دوست پسرش یا همسرش یا پسرش یا هر چی مهم اینه که اگه عاشق می شی و در عشقت صادقی هیچ ناملایماتی در راه عشق نباید تو رو از معشوقت زده کنه. و تا لحظه مرگ باید به عشقت وفادار باشی و وفا یعنی تموم کردن عهد یعنی عهد عشقی که بستی تا انتها باید حفظ کنی یه فیلم هندی هست محصول 2024 به اسم بقیه کجا جرات داشتند. به خوبی به این مفهوم اشاره می کنه که یه عشق فارق از ناملایماتی که بوجود می یاد می تونه تا لحظه مرگ وجود داشته باشه حتی اگه منجر به وصل نشه. واسه کسایی که دنبال لذت از شعر هستند که خوب لذتشون ببرن از این همه عشق و وفاداری بیشتر از عشق وفاداری و برای کسایی که اهل حقیقت هستند و دنبال ادیب عشق و راهبر هستن داره می گه راه عشق به خدا اینه که هیچ ناملایماتی باعث نشه از مسیر حقیقت دور بشی و کاری که خدا امر کرده انجام ندی. یعنی هر فتنه ای در زندگیت باشه یعنی هر آشفتگی ای در زندگیت هست وفادار باش به عهد عشقت با خدا و تا لحظه مرگ باور داشته باش همه ایده ال های ذهنی خودتو که می دونی درسته و تشخیص دادی که حقیقت و کاری که باید انجام بدی پس انجام بده. ولی به نظر شخصی من این عشق اگه زمینی باشه واقعا سخت تر از عشق خدایی چون خدا بی عیب و نقص ولی معشوق زمینی نقص داره واسه همین واقعا نمی دونم با آخر رسوندن این عهد جان در عالم مکلوت نور کدوم یکی از اسما و صفات خدا رو کسب می کنه و رشد می کنه ولی به نظر من می یاد که عشق زمینی از خدایی سخت تر باشه البته خدا بهتر می دونه . 

بهروز قدرتی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

سلام دوستان 

من کشف و شهود دائم دارم و مقام بالایی در عرفان دارم . عرفان پیچیده نکنید من 46 سالم . چرا پیچیده هست ولی نه بخاطر شرایطی که به عرفان حاکم بلکه برای سخت بودن عرفان عملی . عرفان چیه ؟ شناخت. من خودم کشف وشهود دائم دارم ولی شماها ممکن فکر کنید اوهه چه چیز خفنی کشف و شهود. دوستان عزیز خوابه همش خوابه فقط و فقط خواب و چیزی جز خواب نیست . و حالا خواب یعنی چی ؟ قرآن نسبت بهش آگاهی می ده می گه در هنگام مرگ و کسی که خبر مرگش نیومده خخخخخخ در خواب خدا جانش می گیره و صبح اگه خبر مرگش نیومده باشه خخخخ برش می گردونه من دقیق یادم نیست خودتون سرچ کنید پیدا کنید. ولی خوب خیلی وقتا عملا باید فقط بگی خواب دیدم چون نمی فهمی مفهومش چی بوده ولی وقتی چیزی کشف کردی از اون رویایی که دیدی چون در خواب شاهد اتفاقاتی هستی که برای جانت داره می یفته پس این شاهد بودن در واقع به نوعی حس کردن حسی که جانت حس کرده توام حس می کنی حس جانت در نتیجه بهش می گن درک ولی خوب چه می شه کرد پیشگویی گفته لایدرکهم الاخرون یعنی بعضی وقتا بعضی حرفا رو دیگران نمی تونن درک کنن هر چی ام که توضیح بدی چون درک کردن یعنی حس کردن حسی که گوینده داره و خوندن یعنی توجه کردن به گفته های دیگران به هر حال نمی دونم تا چه حد منظور منو گرفتید ولی انسان یه جان داره در عالم ملکوت زنده است و زندگی می کنه و یک جسم که در عالم ملک یا دنیای مادی زندگی می کنه و یه روان که واسطه ای هست بین این دو دنیا و مثل صفحه کلید که واسط هست بین کاربر و کامپیوتر عملا روان هم واسط هست بین جسم انسان و جان انسان به هر حال من خودم در مکاشفه دیدم که جانم سعی می کرد یه شعری بخونه و چیزایی که می تونم حس کنم و یادم می یاد این بود روزگاری من و دل ساکن سلسله مویی بودیم. گوی چوگان.... همینقدرشو یادم می یاد و حسی که داشتم حس این بود که یه توپ بلیارد هستم که دارم به هر سمتی می رم ولی من عاشق هیچکس نیستم جز خدا و پسرم. در ضمن کشف همیشه در خواب نیست در بیداری هم ممکنه اتفاق بیافته بستگی داره به قدرت شهود یعنی قدرت حس یعنی این اتصال بین جسم و جان باید از طریق روان اتصال روان و قوی ای باشه. مثلا بوده من از همه دارایی ام گذشتم بخاطر امر خدا و بعدش شعری خوندم که قبل از اون هم خونده بودم ولی درک نکرده بودم. در زمینه مذکر بودن این عشق به نظر من این یه چیزی بین وحشی و خدا به ما ربطی نداره که قضاوت کنیم. اصلا مهم این نیست که اون عاشق یه پسر بوده یا دختر . مهم اینه که یا به قول دوستان از دسته عوام باشیم و لذت ببریم یا اهل حقیقت باشیم و سعی کنیم به سطح آگاهی بالاتری از حقیقت یعنی اتفاقایی که باید بیفته و یا عرفان یعنی شناخت برسیم. مثلا من یه بار که کلا 3 ملیون داشتم و اون به کسی کمک کردم که 4 تا بچه داشت و حکم جلبش اومده بود و بدهکار بود. البته با این که خودم هیچ پولی نداشتم بعد یهویی کشف کردم که جونم داره یه چیزی می گه حس کردم که ببینم کلمات چیه با اتصالی که از طریق روانم با جانم داشتم دیدم این کلمات به زبونم می یاد که خدایا کلماتش چی بود یه لحظه حسش کنم ببینم می تونم حسش کنم چون راز حافظه اینه که باید بر مبنای شهود باشه یه لحظه شهودش کنم  آها حسش کردم دانی که چیست دولت؟ دیدار یاردیدن  در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن. خوب همونطور که همه می دونیم ما جانشین خدا در روی زمین با صفات خدا هستیم در نتیجه هدف از زندگی ما رشد صفات در وجودمون هست یکی از این اسما و صفات خدا که اولین اسم و صفتی که بود من براش هدایت شدم و سالهای سال طول کشید حافظ بود و چون من برای اسم و صفت حافظ هدایت شدم در نتیجه استاد حافظ که در نور صفت حافظ مثل خورشید بود و نور صفت حافظی که جان من به واسط اعمالی که متصف صفت حافظ بوده و در طریق هدایت خدا و در مسیر زندگی انجام دادم عملا اندازه نور یه شب پره هم نیست در مقایسه با نور صفت حافظ استاد حافظ در نتیجه عملا حضرت حافظ کتابشو برای راهبری ما شاگرداش در مکتب عشق و به عنوان ادیب عشق نوشته در نتیجه خیلی وقتا راه ما در ابیات استاد پیدا می کنیم واسه همینم جان من که به این درک رسیده بود از طریق روانم اون نوری که اکتساب کرده بود می خواست به منم برسونه و من درک کردم معنی این شعر که بعد از اینکه اومدم تو گنجور پیداش کردم و همش خوندم فهمیدم و دلم آروم گرفت که شاید خدا می خواد ببینه آیا من گدایی به با خدا بودن و اطاعت امرش کردن ترجیح می دم به پادشاهی و بدون خدا بودن یا نه و از طرفی دلم محکم شد که با این که پولی ندارم ولی پسرم اگه عاشقم باشه اونم حاضر با من باشه و من ندار باشم و دوست داره منو ببینه تا اینکه بدون من باشه و پادشاه باشه . من واقعا عاشق پسرم هستم و اون با همسر سابقم زندگی می کنه و دو هفته ای هست که ندیدمش . البته من راز خوشحالی پایدار می دونم که هست just let it go ولی به هر حال گفتنش ساده است و عمل کردنش سخت البته من اجازه دادم برم و کلا فکر کردن وقتی لازم نداشته باشم فکر کنم متوقف می کنم ولی به هر حال این دفعه در مکاشفه ادیب عشق و راهبر من فکر نمی کردم وحشی بافقی بشه ولی خوب شد. البته راستش هنوز پیام نگرفتم. ولی وضعیتم اینطوری بود که از فتنه های زمان یعنی از اوضاع آشفته زندگیم و آشفتگی هایی که تو زندگیم هست خسته شده بودم ولی خوب چاره ای نیست جز ادامه دادن . البته این خودش موضوع مهمی و منم درگیر آیه 214 سوره بقره ام . چون یه زمانایی اونجوری می شه یعنی نشونه هست. می گه آیا فکر می کنید به بهش می رید در حالی که قبل از شما مومنان و پیامبر چنان در ناخوشی و تنگدستی قرار گرفتند و متزلزل شدند که گفتند پس خدا کی می خواد کمک کنه بعدش می گه ولی همه آگاه باشید کمک خدا نزدیکه. حالا خوب ادیب عشق و راهبر من استاد حافظ گفته در اوج تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را منم دارم سعیم می کنم که قارون بشم ولی به هر حال کار ساده ای نیست . یعنی وقتی رفیقی داری کمکت کنه باز کمک داری وقتی غذایی داری که بخوری باز غذا داره کمکت می کنه. یه موقعی هست که مثل آقام امام حسین غذام نداری آبم نداری واقعا سخت نگی پس کی خدا می خواد کمک کنه تازه بعدش یاراشم شهید شدن تنهای تنهای بوده به نظر من نقطه اوج سختی این امتحان اونجاست که خدا تا نقطه مرگ کمکت نکنه و تو هنوز بگی یاری خدا نزدیکه . حتی آقام می گفت آیا یاری کننده ای هست که منو یاری کنه. و کسی نبود یعنی هیچ کمکی نبود خوب واقعا سخت تو این وضعیت تلاش برای بقا تنهای تنها باشی و جز خدا هیچ کمکی نداشته باشی نه آب نه غذا نه دوست نه پدر نه مادر و نگی پس کی خدا می خواد کمک کنه . منم دارم خودم آماده می کنم که یوقتی رو دست نخورم نگم پس کی خدا می خواد کمک کنه همش به خودم یادآوری می کنم کمک خدا نزدیک ولی فعلا مثل گوی چوگان شدم به قول جونم ولی واقعیتش این شعر خوندم ولی هنوز نتونستم کشف کنم وحشی بافقی در راهبری خودش و ادیب عشق بودن خودش چی می خواد به من بفهمونه واسه همین بعد از این حاشیه بازم می خونم که بفهمم ولی باور کنید. شما در جایگاه قضاوت نیستید. لزومی نداره وحشی بافقی قضاوت کنید و اونایی که فکر می کنید عارف نبوده صد در صد در اشتباه هستید. راهبر منی که اصلا منو ندیده خودشم خبر نداشته که قرارراهبر من باشه بعد کسی که راهبر من شما تصور کنی که عارف نیست سخت در اشتباهی مگه عرفان چیه فکر می کنید. عرفان یعنی به شناخت رسیدن مثل چی مثلا مثل اینکه برای اینکه حرفتو به کسی برسونی باید درایت زیادی داشته باشی و درایت یعنی قدرت تحمل حالا اگه تونستی وقتی طرف عصبانی و داد می زنه عصبانی نشی و با قدرت تحمل بالا و با درایت بدون دلخوری حرفتو برسونی عملا توام عارفی. الانم وقتی بتونی راهبر یکی باشی بعد از چند قرن مطمئن باش که عارفی به هر حال حالا عارف بوده باشه یا نبوده باشه چه اهمیتی داره گفتم اونی که اهل هنر لذتشو ببره اونی که دنبال راهبر راهشو پیدا کنه. دیگه لزومی نداره شاعر قضاوت کنید که کاری که می کرده درست بوده یا نه. من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی عاقب کار آن درود که کشت. 

بهروز قدرتی در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ در پاسخ به رضا پردیس دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

سلام رضا جان 

ببین نفس اماره تسلیم بشه و اینا نداریم شما باید با عمل به حقایق در رشد نفست کوشا باشی همین. همه ما از یک نفس آفریده شدیم زمانی که در طریق هدایت خدا قرار بگیری و کاری انجام بدی که باید انجام بدی که یک سری بدیهیات هست که نیاز به انجام دادن داره  کم کم نفست رشد می کنه مثلا دنبال وسیله باشی مثلا بگیری و بدی مثلا در حد توان یاری کنی اون موقع است که کم کم نفست از نفس اماره به نفس مطمئنه تبدیل می شه. زلیخا در قرآن نوشته که  گفته که:  در حقیقت نفس به طور حتم به بدی فرمان می ده.  خوب این در ابتدایی که نفس تزکیه نشده درسته ولی کم کم که نفس رشد کرد دیگه به بدی ام فرمان نمی ده و می شه نفس لوامه و بعدش نفس مطمئنه. به هر صورت در یک جمله نفس برای رشدش نیاز به عمل به حقایق داره. 

بهروز قدرتی در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۷ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

سلام دوست عزیز 

شما یک استاد هستی و من یک سوال از شما دارم که در انتها نوشتم ممنون می شم پاسخ بدید چون به قول حافظ گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خا ک درگه اهل هنر شوی منم خاک درگه شما می شم 

ولی خوب من در کنارم می خواستم  از دید راه درست  شناخت یا همون عرفان  یک نکته ای بگم

نمی دونم هوای نفس همون هوس یا نه ولی هوس  در حقیقت  باعث تعادل حیات هست پس هوس به خودی خود چیز بدی نیست  یعنی در زمانی که نادانی وجود داره هوس مسیر درستی نشون نمی ده ولی بعد از دانایی و در زمانی که بین جسم و نفس یا همون جان و روان هارمونی وجود داشته باشه و هر کدوم کارشون درست انجام بدن هوس چیز خوبیه چون باعث تعادل حیاته ولی خوب وقتی نفس صیقل نیافته کدورتهای دل در هوس ما تاثیر می زاره و ما حس درستی نداریم که در نتیجه هوس درستی هم نداریم و خواسته درستی هم نداریم پس باید نفس تزکیه بشه تا هوس کار خودش درست انجام بده ولی  حالا ما با تزکیه نفس صیقل می دیم جانمون و کدورتها رو از روش پاک می کنیم ولی وقتی نفس تزکیه پیدا کنه دیگه نفس به اطمینان می رسه و درست حس می کنه البته در اون زمینه خاص  که در نتیجش ماام درست می فهمیم . در نتیجه هوای نفس یا هوس چیز بدی نیست چون باعث تعادل حیات ما می شه ولی بعضی کدورتهای دل یا همون زنگار ها باعث می شه که ما درست نتونیم حس کنیم مثال می زنم شما می خوای آشپزی کنی اول با تکرار و مرور و حس اولیه ای که نفس یا همون جانت داشته به فهم رسیدی و فهمیدی که چطوری مثلا یک کیک درست کنی ولی حالا برای اکتساب هنر پختن کیک لازمه عمل کنی چون بدون عمل اکتساب صورت نمی گیره و اکتساب مربوط می شه به جان یا همون نفس که از طریق عمل ولی یادگیری مربوط می شه به  جسم که از طریق تکرار و مرور به هر حال  بعد از عمل کردن طبق اصول درست و باید هاست یعنی حقیقت چون حقیقت کاری که باید انجام بدی و درست انجام دادنش  که به اکتساب می رسی و نفس اکتساب می کنه که ما بهش می گیم درک یعنی بعد از فهمیدن اگه به حقیقتی عمل کنی و اون حقیقت اکتساب کنی بهش می گیم درک حقیقت چون درک یعنی رسیدن چون تو قرآن می گه اذا درک جهنم یعنی  وقتی به جهنم رسیدند  در واقع درک یعنی رسیدن و از جهاتی هم این درک و این سعی و خطا که ممکن هست فتنه هایی یعنی آشفتگی هایی حتی باعث بشه که بیشتر نفس یا جان صیقل بخوره یعنی مثلا یکبار بسوزه و ما ناامید بشیم و عصبانی بشیم ولی صبر می کنیم و ثابت قدم هستیم واینطوری صبوری اکتساب می کنیم و جانمونم یا همون نفسمونم صیقل می دیم وقتی طبق راز حل مساله  خیلی حی و قیوم مثل خدا یعنی  با ثبات قدم و انرژی و سرزندگی به تلاشمون ادامه می دیم در واقع یعنی با اشتیاق چون این یک حقیقت که تا اشتیاق نباشه انگیزه نیست و به نظر من  تا انگیزه نباشه انرژی نیست و  به نظر من سرزندگی نیست به هر حال کم کم شعله حسهایی مثل خشم و حسد و طمع و غیره رو در وجود خودمون تنظیم می کنیم و کم می کنیم و صبوری بیشتر اکتساب می کنیم و درکمون از صبوری بیشتر می شه  تا زمانی که نفسمون صیقل پیدا کنه و ما هنر آشپزی با عمل اکتساب کنیم و مهارت کافی برای آشپزی اکتساب کنه نفسمون و به  درک درستی از نحوه پختن کیک برسیم پس در واقع همواره برای به درک رسیدن و برای بیشتر شدن عمق درک ما تا عمق هفتم درک نیاز داریم به عمل کردن به باید ها و طبق حقیقت و از همه مهمتر سالم جون به در بردن از فتنه ها یا اوضاع آشفته که بیشتر از هر چیزی می تونه جان ما رو صیقل بده و زنگار جانمون پاک کنه و تزکیه کنه نفسمون  و عمل کردن به اون چیزی که باید باشه یعنی حقیقت مثلا حقیقت اینه که در برابر این مصیبتها باید صبور باشیم و خوب این شعر در مورد آیه 155 و 156 و 157 سوره بقره هم می تونه باشه که اونجا خدا نشون می ده و اشاره می کنه که  ما با چه نوع مصیبتهایی در زندگی مورد امتحان قرار می گیریم تا بتونیم صبوری اکتساب کنیم و انسان صبوری بشیم البته اونجایی به ترس و گرسنگی هم اشاره می کنه و خوب مثلا با عمل صبر کردن در این مواقع مصیبتها ما می تونیم  همون طوری که خدا وعده داد ما جانشینش در روی زمین بشم در حد ظرفیتمون برای کلمات خدا هدایت بشیم و  مثلا بشیم صبور یا حالا هر کلمه دیگه ای که خداوند  تعالی می خواد ما رو برای اون کلمه هدایت کنه   مثل حضرت ابراهیم که برای یک سری کلمات خدا مورد امتحان قرار گرفت و وقتی امتحاناش به اتمام رسید امام شد یعنی راه نما شد برای مردم به اذن خداوند تعالی   و مثلا بگیم یکیش مثلا کلمه حنیف بود و مثلا شد ابراهیم حنیف یا ابراهمیم خلیل  یا مثلا مثل حافظ که بعد از اینکه آزمایش های حافظ بودن تموم کرد برای کلمه حافظ خدا  هدایت شد و شد حافظ لااقل تاجایی که ما می دونیم می دونیم که برای کلمه حافظ هدایت شد حالا شاید برای کلمات دیگه ای هم هدایت شده ولی خودش نگفته  به هر حال سعدی باز کرده که منظور اون آیه از نقص در اموال یا نفسها یا ثمرات چه چیزایی هست و مشخص کرده که منظور از صبر کردن در برابراین مصیبتها به چه گونه هست مثلا گفته اگه من به عشق گل خبر از خار نداشتم منو صبور بدونید  البته من خودم حاضرم پولمو از دست بدم ولی چیزی یاد بگیرم به هر حال خار همیشه هست باید ثابت قدم بود  خوب سوال اینه آیا ما می تونیم تنها با دونستن این موارد صبور بشیم یعنی یادگیری کافیه یا نه  طبیعتا نه ما نیاز داریم صبور بودن اکتساب کنیم چطوری با عمل کردن به صبر یعنی صبر کردن   مثلا یه نمونش وقتی پدر من عیب جویی و طعنه زنی می کنه من سکوت می کنم و همیشه اهل تقوی هستم یعنی اهل مراقبه هستم یعنی مراقب هستم که باهاش بزرگوارانه صحبت کنم تحت هیچ شرایطی من غیر بزرگوارانه باهاش صحبت نمی کنم وقتی با عصبانیت داد می زنه سرم فقط سکوت می کنم خشم تو وجود خودم می خورم به خودم یادآوری می کنم امر خدا رو بهروز تو باید بزرگوارانه با پدرت صحبت کنی اگه لحن خشم توی کلامت هست صبر کن تا وقتی بتونه شعله خشم رو تو وجود خودت کنترل کنی و بتونی بزرگوارانه صحبت کنی چون امر همینه و از طرفی به قول فیلم فرزند عزیز کنترل نظم می یاره و قوانین نظم می یاره و نظم مهمترین چیز در زندگی هست . تمیزی،دیسیپلین یا قانون مداری و احترام به خودم می گم   تو نباید فاسق باشی یعنی  نباید نافرمانی کنی از امر خدا تو باید باور داشته باشی که این حقیقت یعنی کاری که باید بکنی پس انجامش بده پس بزرگوارانه صحبت کن  تا درکش اکتساب کنی و بتونی این آیه رو درک کنی  باید عمل کنی تا به درک برسی ان شاالله به درک بطن هفتم و پس تنها راه اکتساب از طریق عمل هست همونطوری که در قرآن می گه در روز قیامت اعضای شما به اعمالی که اکتساب کردن گواهی می دهند که نشون می ده اکتساب تنها از طریق عمل اتفاق می افته  . پس ما از طرفی یاد گیری داریم که توسط تکرار و مرور و با همون حس اولیه نفسی که هنوز در ابتدای راه و تمیز نشده و تزکیه نشده و نفس یا جانی که صیقل نیافته  وحسهای غلطی در وجودش هست که نیاز داره اصلاح بشه با عمل کردن به حقیقت و به هر حال  با همون نفس مورد دار  فهمیده شده  از طریق حس و بعدش در ادامه عمل به اصول و بایدها یا همون حقایق داریم که باعث تزکیه نفسمون می شه  که باید مثلا برای عشقمون جونمون بدیم و پولمونم بدیم یا در ترس و گرسنگی و نقص در اموال و نفسها و ثمرات صبور باشیم و مثلا  پس اگر سری در قدمی رفت بسیار نگویید که بسیار نباشد قاعده همینه کسی که عاشق بایددددد جونش در راه معشوق بده همینه چیز زیادی ام نیست درستش همینه و  جز این راهی نداره بایدش همینه  گر دست به شمسیر بری عشق همان است و خلاصه  پس اگه ما به تمام مواردی که در این شعر گفته شده و درآیه 155 بقره گفته شده در واقع عمل کردیم و صبر کردیم در زمانی که تحت این آزمایش ها و این مصیبتها در زندگی خودمون قرار گرفتیم  اون زمان که صبور بودن  رو جان ما یا نفس ما اکتساب می کنه و ما صبور می شیم و در این آیات می گه بشارت باد و مژده می ده به انسانهای صبور که سلام و تحیت یا همون زنده باشی خودمون و دعای خدا یعنی صلوات خدا  برای ما می رسه  که ما انسانهای صبوری شدیم و صبور بودن نفسمون اکتساب کرده با صبر کردن در برابر این سری مصیبتها   و بعد در ادامه می گه نشونه این آدمهای صبور اینه که می گن وقتی این مصیبتها بهشون رسید چه درد و بیماری بود چه نقص در سوددهی بود یا هر کدوم از موارد دیگه که در این آیه و در این غزل آورده شده قرآن می گه که درستش اینه و درستم هست یعنی قرآن داره می گه  در واقع چیزی که باید باشه همینه که وقتی کسی به این مصیبتها گرفتار شد می گه ما از خداییم و به سوی خدا برمی گردیم که اینو من نمی فهمم و سوالم اینه و  در واقع برای پیدا کردن این معنی من در ادامه جستجو به این شعر رسیدم ولی نتونستم جوابم بگیرم ممنون می شم منو راهنمایی کنید استاد عزیز چون من اینو نمی فهمم ودرک نمی کنم  اگه شما دوست عزیز توضیح بدی ممنون می شم یعنی چی  آخه که یک آدم صبور نشونش اینه که وقتی دچار این مصیبتهای بیماری یا نقص در اموال یا بقیه موارد شد که درآیه 155 بقره  هست و در این غزل هست  می گه ما از خداییم و به سوی او بر می گردیم یا به قول شاعر ما ز بالاییم و بالا می رویم خوب گیرم گفتیم این چطوری نشونه صبور بودن ماست یعنی من خودم همین الان یجورایی خیلی از این مصیبتها سرم اومده و یعنی عمل کردم به این آیه و صبر کردم پس باید درک این آیه رو اکتساب می کردم  ولی هنوز درکشو اکتساب نکردم یعنی اصلا در قدم اول نمی تونم حس کنم یعنی چی تا بفهمم چه برسه به درک ممنون می شم منو راهنمایی کنید استاد عزیز

 

بهروز قدرتی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

سلام دوستان این حاشیه یکم طولانی خواهد شد

داستان از اونجا شروع شد که هاتفی در رویا به من گفت فرزند خصال خویشتن باش که البته داستانش طولانی و بخشی از داستان می گم در ادامه ولی وقتی بیدار شدم این ابیات به قلبم می یومد که ای نام تو بهترین سرآغاز جز نام تو نامه کی کنم باز ، ای مقصود دل نیازمندان خلاصه به گنجور مراجعه کردم و فکر نمی کردم فرزند خصال خویشتن باش بتونم تو اینترنت پیدا کنم ولی جالب بود جفتش مربوط می شد به نظامی گنجوی ...  

ممنونم از همه دوستان. من همه حاشیه ها رو خوندم بخصوص حاشیه دوم خانم روفیا بی اختیار اشک منو درآورد نمی دونم چرا بعضی موقعا اینجوری می شه به هر حال من کشف و شهود دائم دارم و تقریبا تمام رویاهام lucid dream هست. یکبار در مراقبه ای دیدم که کتابی نوشته بودم بر پایه تمام مراقبات و علمی که ازون طریق داشتم که حدود ٤٠٠ صفحه بود و به نام how to be like god یعنی چگونه مثل خدا شویم و فکر کنم الان در حد همون تعداد صفحات شده و به من در عالم مراقبه هاتفی گفت تو از انصار الله هستی که به اذن خداوند تعالی راه رو به اولیا خدا نشان می دی به هر حال اگرم فرض کنیم درست باشه آخه رنه دکارت می گه برای درک حقیقت باید بی طرف بود ولی اگه درست باشه من خودم هیچوقت نمی فهمم آیا دارم راه به کسی راه نشون می دم یا نه  در ضمن در رویایی دیگه بعدها خرسی دیدم که داستانش طولانیه که من ذکر الله اکبر می گفتم و خرس به من حمله نکرد و بعد مثل آدمها شروع به صحبت کرد و گفت یک پیام برات آوردم مطمئنم که متوجه می شی  و گفت چو کسی از خاک ولی بر تو آمد از او گذر کن به هر حال منم همیشه گذر می کنم اگه حرفی به کسی بزنم حرفم می زنم و می رم دوست داشته باشه حرفم روش تاثیر می کنه دلش نخواد حرف منم رو رفتار فکر و باورش تاثیری نداره  به هر حال الله اعلم یکوقتیم همه ابنا توهمه به هر حال اینطور به نظرم نمی یاد ولی تو ایزو می گن هیچ کسی نمی تونه خودش ممیزی کنه و همیشه دابل چک لازمه به هر حال  برگردیم به این رویا در این رویا من در ساختمانی ١٢ طبقه در آمریکا کار می کردم و تازه کارم رو در این ساختمان و در طبقه ١٢ ام شروع کرده بودم و مسئول تحقیق قرآن و عترت بودم البته در واقعیت من محقق نیستم فقط برای خودم قرآن می خونم و من در حال حاضر در کنار مدرک فوق لیسانس برقی که دارم تدریس آنلاین زبان می کنم و در حال حاضر اوضاع خوب نیست چون کسی آنلاین دوست نداره به هر حال در رویا من داشتم تو این ساختمان کار می کردم گویا اسمش بود ساختمان لینکلن بود  و تاریخچه ای داشت که ظاهرا ٥٠ سال قبل ساختمان اجازه کار بوده یا یک همچین چیزی به هر حال رویا خیلی طولانی هست ولی در اون ساختمان که کار می کردم یک روز یکی اومد بهم گفت اگه نمی خوای کاری برای کسی انجام بدی انجام نده ولی دیگه براش توضیح نده که اون کار مربوط به تو نیست و وظیفه تو نیست که انجام بدی منم تو دلم گفتم راست می گه حق با اینه ولی بعد با خودم گفتم وای خدا دوباره شروع شد باز ما اومدیم تو این محیطای کاری با آدمای عجیب و غریب باز این داستانا شروع شد و اون خانمی که من کاری که می خواستم براش انجام نداده بودم و شاکی شده بود  که گمون کنم چادریم بود دقیق یادم نیست وارد اتاق شد و چنان در محکم بست و وحشیانه و با عصبانیت داد زد سر کسی که تو این اتاق بود و یک چیزی انداخت که باور کنین من چنان از صدای مهیب و وحشتناکش ترسیدم که از خواب بیدار شدم ساعت نگاه کردم ساعت ٤ صبح بود با خودم گفتم الان دوباره آیا خوابم می بره که خوابم برد و بقیه رویام دیدم البته سعی می کنم خلاصش کنم ولی تو اون جا که کار می کردم یک شب خوابیده بودم که تو خواب که این خودش می شه خواب تو خواب :))) دیدم هاتفی بهم گفت فرزند خصال خویشتن باش و یک سری چیزهای دیگه که روز بعدش تو سر کار یک خانمی به مشکل خورد من به عنوان نصیحت بهش گفتم من فکر کنم خواب دیشبم برای تو دیدم به نظر من تو فرزند خصال خویشتن باش گفت یعنی چی؟ من با این که معنیشو تا اون لحظه نمی دونستم ولی اینطوری تو اون لحظه خاص طبق اون رویایی که دیده بودم حس کردم و کشف کردم و گفتم به نظر من یعنی کاری انجام بده که طبق خصوصیات و ویژگی هایی که تو دارای اون هستی مثلا کسی که مهندس خوبیه ممکنه نتونه دکتر حاذقی باشه کلا کاری انجام بده که با خصوصیات و ویژگی هایی که تو داری هم خونی داشته باشه در ضمن حقوقی که من می گرفتم اونجا خیلی خوب بود و راضی بودم مثل واقعیت نبود که به کارمندا حقوق ٧ ملیونی می دن بعدش یک دستگاهی بود الکترونیکی با صفحه نمایش که تاریخچه ساختمان می گفت در طبقه مبنای ساختمون و روزی یک عده داشتن بحث می کردن و من ازشون پرسیدم طبق اطلاعات من تاریخچه این ساختمون برمی گرده به کارگری که ٥٠ سال پیش اینجا اومده و اجازه کار گرفته و به من گفتن این ساختمونی بوده که اجازه کار می دادند و گفتم من محقق قرآن و عترت هستم و در کار ما دقت حرف اول می زنه الان شما داری یک چیز دیگه می گی بالاخره حرف شما درست یا چیزی که من شنیدم و قبلش هم به یکی به خنده گفتم باور کن چیزی که من با علم لدنی و بدون خوندن یاد گرفتم از چیزی که با خوندن یاد گرفتم بیشتره( اینو تو پرانتز بگم که زر مراقبه ای هاتفی بهم گفت خوندن توجه کردن به صحبتهای دیگرانه)  و در یک طبقه ای بود یک عده زن و مرد بودند که من بهشون گفتم برای ماهایی که محقق قرآن و عترت هستیم البته فکر کنم تو بخشی که من کار می کردم تنها محقق من بودم و بقیه افراد قسمت مسئولیتهای دیگه ای داشتند  ولی به هر حال گفتم تو اون طبقه که داشتم صحبت می کردم و یک حدود ٢٠ یا ٣٠ نفری ساکت فقط به حرفای من گوش می کردند با دقت گفتم علم لدنی و کشف شهود به نظر من برای مایی که اسرار و رموز قرآن بررسی می کنیم سبب و وسیله اصلیه چون بدون علم لدنی واقعا من نمی تونستم به درک این رموز و اسرار در قرآن برسم به هر حال این حرفی بود که من در رویا به اونها گفتم ولی همون طور که می بینید تمام اینها در واقعیت هم هست یعنی فرزند خصال خویشتن باش در کتاب نظامی هست ولی تا الان دقت منو جلب نکرده بود و برای همین درکش نکرده بودم و بعدش پرسیدم حضور و غیاب داستانش چجوریه که حالا ایناش مهم نیست یکبار تو یک طبقه ای بودیم یک بنده خدایی که داشت آوازی با اشعاری بسیار زیبا می خوند خیلی یواش زمزمه می کرد چنان یواش که من گوشم بردم نزدیک دهنش بعد به خنده گفتم می شه از اول بخونی من درست متوجه نشدم بیتای اول رو لطفا دوباره بخون من دقت کنم تا متوجه بشم ولی اون حرف منو گوش نکرد و به آوازش ادامه داد اینقدر این صدا خوش بود که من شروع کردم به دست زدن و بقیه هم با من شروع کردند به دست زدن البته من سعی می کردم دقت کنم و یادم نگه دارم و به معنیش توجه کنم ولی یادم نموند و همه همخونی می کردند البته من در عمرم اون آواز نشنیده بودم به هر حال بعش یک رپر با صدای بلند شروع کرد به خوندن و همه پراکنده شدند و منم رفتم گفتم این آهنگ با خصوصیات و طرز فکر من جور در نمی یاد خلاصه بعدش بیدار شدم این شعر به قلبم اومد که ای مقصود دل نیازمندان ای مر کز همت بلندان و اومدم طبق معمول در گنجور جستجو کردم همه اون شعرا هم اون بیت  فرزند خصال خویشتن باش که در خواب معنیشو یاد گرفته بودم اومدم بی طرفانه ببینم آیا تو خواب درست معنیش کردم و حقیقت بوده یا مجاز به قول رنه دکارت و با تعجب دیدم جفت این بیت و بیتهای ای مقصود دل نیازمندان ... از نظامی گنجوی بوده اومدم با دقت اشعار بخونم تا به درک عمیق تری از مفهموم این ابیات برسم که به لطف حاشیه های شما و خود اشعار به لطف سایت گنجور به درک خوبی رسیدم و گفتم منم یک حاشیه ای بنویسم شاید به یکی دیگه در درک معنی کمک کنه به هر حال کمکم بکنه در کار گلاب ( یعنی منی که مثل گل زیبایی ندارم و در پس پرده ام و بدون طرفدار و گمنام و نمی تونم مثل اشخاص معروف زیبا صحبت کنم تا مثل گل همه طرفدارم باشن و بهم توجه کنن ولی شایدم یکروزی ما ام گل شدیم کی می دونه ) و گل  حکم ازلی این بود کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد. :)

بهروز قدرتی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

سلام دوستان ببینید من همه نظرها رو خوندم  

به نظر من در این جا حافظ خیلی شفاف و به زبانی ساده گفته که از بیگانگان اطاعت نکن ولی با رندان پارسا معاشرت کن و بعدش در ابیات دیگر منظورشو کامل تر توضیح داده می گه اونا به تو وعده بهشت و حوری بهشتی می دن یا وعده جهنم ولی من دارم بهت می گم تو چرا فکر می کنی اونا به عهدشون وفا می کنند مگه نخوندی تو قرآن که ان وعد الله حق جز خدا کسی نمی تونه به تو وعده ای بده و به وعدش وفا کنه که وفا یعنی تموم کردن عهد یعنی اگه بیگانه ها ( تا نگردی‌آشنا زین پرده رمزی  نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش یعنی اونها با اسرار و رموز حقیقت و درستی آشنا نیستند و بیگانه اند و واقعا نمی دونن حقیقت چیه ) بهت می گن شراب حرامه و اگه بخوری می ری جهنم تو نترس و بخور. تو سه ماه شراب بخور و نه ماهم پارسا باش خوب امتحان کن ببین چی می شه می گه اگه تو دوست داری از اسرار غیبی مطلع بشی خوب بیا همدم کسی بشو که کشف و شهود دائم داره و عارف بالحق خوب تو با مونس اون شدن و بطانه اون شدن کم کم از اسرار حقیقت با خبر می شی مثلا فرض کن تو می گی چطور من همیشه خوشحال باشم و هیچوقت ناراحت نشم اونم با علم لدنی ای که داره در نتیجه مراقبه هایی که داشته و سیر الی الله که داشته بهت می گه just let it go یا حالا هر حقیقت دیگه ای که دنبال دونستنش هستی وقتی تو با اون مونس باشی خوب اون جام جهان نما به تو نشون می ده اون چیزی که می خوای می گه چرا ریا می کنی چرا اطاعت بیگانه می کنی بزار تو همون سه ماه که همدم اون شخص هستی درک حسی یا همون شهودیت عمیق تر بشه و به عمق هفتم درک نزدیک تر بشی و اگه عارف واقعی و پیر سالک به تو می گه شراب بخور بخور و منتظر رحمت خدا باش اگه می بینی تو دنیا همه کارا به هم گره خورده تو گره گشا باش مثلا به فقیری خاک نشین کمک کن یا امثالهم و به هر طریقی که می تونی گره گشای کار دیگران باش و در ضمن دنبال استغنا باش و جز از خدا از غیر بی نیاز باشن چون اونا خودشونم نیازمند خدا هستند و خداست که بی نیاز و  دنبال این نباش که کسی به عهدش وفا کنه چون ممکنه نتونه چون اونم نیازمند و ان وعد الله حق و درستش اینه که وعده خدا درسته به نظر من به طور خلاصه این یک راهنما برای کسی که قرار از شریعت به طریقت سیر کنه یعنی در واقع همون طوری که دکارت می گه اگه می خوای به درک حقیقت برسی بی طرف باش اینجا حافظ می گه تو خودتو اسیر شریعت کردی و طرفدار شریعتی بیا و بی طرف باش و به رند پارسا ام گوش بده ببین چی می شه و وعده هایی که بیگانگان تو رو با اطاعت کردن از دستوراتشون به تو وعده دادند مثل حجاب اجباری، خوندن نماز و یا نخوردن شراب عملا مثل این که تو فکر کنی قرار به سیمرغ برسی یا علم کیمیا اگه این کارا رو بکنی و خوب این اشتباه و بیا حرف منو گوش کن یکم با رندان پارسا معاشرت کن مثلا اولیا ( یاوران) خدا یا انصار(یاران) خدا و مالکم من دون الله من ولی و لا نصیر : جز خدا شما یار و یاوری ندارید یا zero ها ( معتدل است او... متصل است او) . خوب، این که اون چیزی بود که حافظ گفته ولی در مورد بحث حاشیه ای غیر مرتبطی که با موضوع مرید و مراد که دوستان به بحث نشستند به نظر من بله تا حدی درسته و بعضی مواقع مرید و مرادم هست و مثلا به نظر من انصار خدا به اذن خداوند تعالی راه به اولیا خدا نشون می دن البته فقط نشون می دن و جز خدا هدایت گری وجود نداره و ممکنه اولیا به حرف انصار گوش ندن و به نظر من به انصار خدا گفته شده:"چو کسی از خاک ولی بر تو آمد از او گذر کن" و خوب از نظر من بعد از نشون دادن راه اونا هم  گذر می کنن و به مسیر خودشون ادامه می دن ولی خود انصار خدا هم در واقع عملا خیلی وقتا نمی دونن یا نمی فهمن دارن به کی راه نشون می دن و اولیا خدا هم خودشون نمی دونن یا نمی فهمن یاور کی قرار بشن و ممکنه حتی ندونن که اولیا خدا هستند پس در واقع فقط یک وسیله هستند و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم و همون آیه آخر سوره یس که خودتون بلدید و خوب از دید من وقتی شما قدم در راه طریقت گذاشتی و بدنبال علم لدنی هستی و به قول معروف دل گفت مرا علم لدنی هوس است تعلیمم کن گر تو را در دسترس است اگه به ((الف ))عمل کنی و بعد از اینکه به درک عمیق ((الف)) برسی و اونو درک کنی  خداوند تعالی به هر طریقی که صلاح بدونه چه از طریق کشف و شهود( مراقبه) و یا رویا یا از طریق قرار دادن اولیا و انصار خودش(یا همون مرید و مراد) یا از طریق دانش اندوزی و تجربه اتفاقات و وقایع زندگی یا هر طریقی که خودش صلاح بدونه  در مسیر طریقت شما (( ب ))رو هم به شما یاد می ده و اگه صلاح بدونه بعدش پ بعدش ت بعدش ث بعدش ج 😄

گفتم الف 

گفت دگر هیچ مگوی 

در خانه اگر کس است یک حرف بس است 

و مسیر علم لدنی به نظر من اینطوریه 

و در این مسیر 

کلید اصلی صبر و حی و قیوم بودن مثل خدا در مسیر سیر الی الله یعنی مثل خدا همیشه زنده و ثابت قدم بودن البته حی و قیوم حقیقی خداست ولی به هر حال ما هم می تونیم مثل خدا باشیم پس زنده باشید و ثابت قدم مثل خدا ان شالله. How to be like god?

بهروز قدرتی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

سلام من تمام حاشیه ها رو بادقت کلمه به کلمه خوندم ولی درک کاملی از مفهوم شعر ندیدم البته نظر من به برگ بی برگی از همه نزدیک تر چون خودم تجربه کردم مثلا در مراقبه ای به من گفته شد  از این به بعد همه چیز رو با نور من خواهی دید این همون نظر بازیه البته به نظر من خورشید خداوند نیست چون در مراقبه ای به من گفته شد صبح آغاز می شود خورشید طلوع می کند، خورشید در پهنه آسمان نورافشانی می کند، جهل بر ملتهایی حکم می راند که بهترین بشر برای نجات آنها بیرون می آید البته شایدم باشه من نمی دونم ولی شایدم منظور از خورشید بهترین بشر چون من تو عالم مراقبه دیدمش بدون هیچ دلیلی من بهش می گم آقا و اونم خودش امام زمان معرفی می کنه اینقدر شنونده خوبیه که حاضرم جونم براش بدم خیلی دوستش دارم  و در بیت آخر به نظر من اشتیاق یک دام و مانع رسیدن به مقام استغنا می شه البته این نظر من شاید درست نباشه و در مورد بقیه نظرات یک سری کاستی هایی در بقیه نظرات بود و منم قدرت بیانم پایینه ولی به نظر من مفهوم اصلی این شعر اینه که حافظ تو خواب می بینه با آفتاب هم اتاق شده و بعد تحت تاثیر اشتیاقی که با به یاداومدن معشوقه سابقش در وجودش ایجاد شده این ابیات با عشق سروده ولی بعدشم راهنمایی کرده که در مقام استغنا اشتیاق برای مرغ اندیشه دامی بیش نیست که مانع پرواز مرغ اندیشه می شه و مانع درک درست و رفتار و تصمیم درست می شه اگه بخوام کامل تر با مثال توضیح بدم لازم اول بگم که واقعیتش اینه که ماجرا ازونجا آغاز شد که من تفالی زدم به دیوان حافظ به جهت راهنمایی در زمینه تصمیمی درست که این شعر اومد و قبلش باید اینو بگم که ماجرا اینه که پسرمو که ۶.۵ سالشه ۴ سال ندیده بودم بعد خانم سابقم با حق طلاقی که داده بودم از من غیابی طلاق گرفت ولی من با تحمل هر گونه خواری و ذلتی لحظه ای دست از توکل برنداشتم و شکایتی به خدا نکردم تا اینکه یکروز بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردن و گفتند انت عزیز کریم ولی قبلا هم به من باده از جام تجلی صفات داده بودند که اولیش حافظ بود و دومیش فاتح به هر حال پسرمو خانمم می خواست ببره آلمان و نفقه و مهریشو بخشید و حق خروج از کشور گرفت ولی توافق کردیم هر وقت ایران بود طبق رای دادگاه من هفته ای دو ساعت ببینمش ولی بعد از توافق که الان حدود دو ماهه بچه رو نیاورد و من رفتم اداره گذرنامه استعلام گرفتم گفت هنوز از کشور خارج نشده من رفتم پیش شخصی که واسطه توافق بود گفت بهتر بی خیالش بشی بچه ام دو هوائه می شه منم تفال زدم به دیوان حافظ که منو راهنمایی کنه و به نظر من اینجا حافظ داره می گه به من چون پرنده ذهنم در دام اشتیاق افتاده بود ناگهان شوق اینو داشتم که از سر مستی دوباره با معشوقه قدیمم یا همون زن سابقم باشم ولی نمی شد چون طلاق گرفته بودیم و بعدش می گه به هر حال هر کی نظر باز و طبق آیه ۳۵ سوره نور برای نور خدا هدایت شده که به منم گفتن تو عالم ملکوت که از این به بعد همه چیز رو با نور من خواهی دید واسه همین من قدرت درک حسی حرف حافظ دارم و متوجه منظورش شدم که می گه نظر بازی چون منم نظر بازم یعنی کشف و شهود دائم دارم البته این یکم درک حسی عمیقی لازم داره که بفهمید من چی می گم باید قدرت درک حسیتون عمیق باشه ولی به هر حال منم روی آسایش ندیدم از طرفی اگرم واقعا تو این دنیاام نظرباز باشی بازم آسایش نداری ولی به هر حال حافظ به من می گه اینجا که یا به قولی داره راه درست به من نشون می ده که قید بچه رو بزن چون وقتی قدم در راه حقیقت می زاری دیگه باید فکر عافیت از سرت خارج کنی البته این حرفای حافظ دو پهلوئه یعنی کسیم که معشوق زمینی داره و اهل عشق و حال راهنمایی می کنه و کسیم کهمثل من عاشق حقیقت و معشوقش خداست راهنمایی می کنه ولی با این تفاصیل در مورد من که عشقم خداست، الهام بخش منه که می گه که ساقی با وجود این دوری و اشتیاق بازم اشکال نداره هنوزم من نظر بازم و می خوام شاهد حقیقت بیشتری باشم و کشف و شهود بیشتری داشته باشم چون من دنبال حقیقتم و از نفاق و دورویی به دورم و مثل یک عاشق قدم در راه گذاشتم چون عاشق کسیه که care می کنه به معشوقش و برای معشوقش جونشو پولشو می ده می گه منم حاضرم هر ناملایماتی تحمل کنم اشکال نداره همچنان به من جام دمادم بده و منو به سمت درک حقایق بیشتری نیل بده و به نظر من این همون مقام استغناست که شما جز از خدا از همه چی بی نیاز می شی چون انتم الفقرا الی الله و هو الغنی الحمید چون ما در مسیر سیر مقامات سلوک به سوی خدا فقیریم و همه فقیرن پس شما نمی تونی اشتیاق به غیر داشته باشی چون اون خودش فقیر و ان وعد الله حق و فقط خدا می تونه قول بده و حتی اگه بهترین دوستت و یا پدر و مادرت یا سرکار مدیرت و یا هر کس دیگه ای وعده ای بده معلوم نیست بتونه بهش عمل کنه چون اونم فقیر و تنها بی نیاز خداست و ان وعد الله حق و اشتیاق برای تو یک دام که مرغ اندیشه تو رو از پرواز باز می داره و مانع درست فکر کردن و درست تصمیم گرفتن تو می شه پس از اشتیاق به غیر خودت رهایی بده و حافظم خیلی شفاف اعتراف کرده و صادقانه با قدرت بیان بالاش برعکس من که قدرت بیانم پایینه قشنگ توضیح داده که منم یک آدمم مثل شماها و گل بی عیب نیستم و چون من اشتیاقی در وجودم بود و این اشتیاق مرغ اندیشه منو اسیر خودش کرد و به دام انداخت و از پرواز بازداشت در نتیجه منم این اشعار به سبب همون اشتیاق که دامی بود که مرغ اندیشه منو گیر انداخت اینا رو سرودم ولی می گه درستش اینه که در دام اشتیاق نیافتی چون اگر نظر بازی ( تو پرانتز با یک مثال  بگم نظربازی چیه ؟ مثلا من دیشب در مراقبه ای که داشتم و نظر بازی ای که داشتم دیدم یکی از شرکتای قبلی که من در اون کار فروش انجام می دادم ما ۵ نفری که همیشه ثابت بودیم به شرکت دعوت کرده و اونا همشون سنشون زیاد شده بود و بعد من گفتم برای یک. فروشنده خوب بودن make friend از همه چی مهمتر و مدیر فروشمون سه تا ایراد از من گرفت که اولیش فقط یادم موند که گفت تو قدرت بیانت پایین و از طریق این نظر بازی در عالم مراقبه من کشف کردم که قدرت بیانم پایین و make friend در فروش مهمه به این می گن نظر بازی چون ما عمر نوح نداریم که همه چی خودمون تجربه کنیم و درک کنیم واسه همین در عالم مراقبه شما می تونی به اذن خداوند تعالی به در ک حسی عمیق تری برسی چون پای استدلالیان چوبین بود و با درک استدلالی شما نمی تونی مثل درک حسی به عمق هفتم درک برسی من البته قدرت بیانم پایینه امیدوارم متوجه منظور من شده باشید) پس در یک جمع بندی باید بگم به طور خلاصه حافظ به من گفت اذیت نکن خانواده خانم سابقتو و گذشت کن و دست از این اشتیاق بردار که در پی آزار نباش و هر چه خواهی کن که در طریقت ما جز این گناهی نیست تا به مقام استغنا برسی و در نتیجه منم قید دیدار پسرمو زدم و در اصل از خودم گذشتم به قول استاد داریوش اقبالی شب آغاز هجرت تو ... خلاصه منم چه مومنانه از خود گذشتم و گفتم توکل به خدا ان شالله که خیر البته اینو بگم شما در مراتب سیر الی الله باید به مقام استغنا برسی و با درک حسی این مقام درک کنی تا مفهوم این راهنمایی حافظ رو که می گه مراقب دام اشتیاق باش در مقام استغنا متوجه بشی به هر حال این اون چیزی که حافظ گفته حالا اون کسی که به مقام استغنا رسیده می تونه متوجه بشه و اونی که نرسیده ممکن بفهمه ولی تا به اون مقام نرسه عمیقا تا عمق هفتم درک نکرده کامل درک نمی کنه چون درک یعنی رسیدن. و فهمیدن به معنی درک کامل نیست و فهمیدن و یادگرفتن با هم متفاوته مثلا وقتی شما دستور پخت غذا رو فهمیدی ممکنه نتونی اون غذا رو درست کنی ولی اگه اون غذا رو به بهترین وجه درست کنی با طعم عالی اون موقع کامل فهمیدی و یعنی درک کردی که چطور اون غذا رو درست کنی و یادگرفتی چون به اون نقطه رسیدی که بتونی اون غذا رو با طعم عالی و با بهترین کیفیت درست کنی . 

بهروز قدرتی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

به نظر من:

دل وفادار مرد حکیم به بی راهه نرود.

در نتیجه مسلمه که این شعر کاملا مفهومی عرفانی دارد. چون حقیقت هفت بطن داره و عارف کسی که به درک عمق هفتم نزدیک تر می شه و در نتیجه این درک عمیق انسانی با اخلاق می شه و در نتیجه با خودش و تمام دنیای اطراف خودش به صلح کامل می رسه و همون طور که می دانیم درک استدلالی داریم و درک شهودی یا درک حسی. خوب ،وقتی درک حسی قوی تر بشه (intuitive understanding)شخص به درک عمق هفتم نزدیک تر می شه. ولی با کلمات، شما فقط می تونی به یک شخص کمک کنی به‌ عمق درک سوم برسه اگه خدا اجازه بده و خودش بخواد چون درک استدلالیه.البته  شایدم عمق درک استدلالی حتی سه عمقم نباشه ولی شنیدم می گن شمس تبریزی گفته سه عمقه ولی به هر حال وقتی حکیم وفاداری چون عمر حقیقتی عنوان می کنه مسلما خودش اون حقیقت رو احتمالا به طور کامل و عمق هفتمی درک کرده و طبیعی که بیان هر حقیقتی طبیعتا مضمون عرفانی داره ولی اگر می خواید شما هم پا از عمق سوم درک فراتر بگذارید و به عمق هفتم نزدیک تر بشید باید کاری کنید که حستون و درک حسی تون قوی تر بشه به اذن خداوند تعالی  و به لطف خداوند تعالی . نشونشم اینه که اگر حقیقتی تا عمق هفتم درک کنید هرگز فراموش نخواهید کرد. حقیقتی که کامل درک بشه امکان نداره فراموش بشه البته عکسش ملزوما درست نیست ولی اگر واقعا بخواید مفهوم این شعر درک کنید هیچ کسی جز خداوند تعالی نمی تونه با کلمات شما رو کمک کنه پا از عمق سوم فراتر بگذارید بلکه خودتون باید حستون و درک حسی تون رو به لطف خداوند تعالی تقویت کنید. 

لطفا به اسم معنای کامل و مفهوم کامل شعر تفسیر ذهنی از این شعر نکنید چون تا به اندازه حکیم وفادار عمق درکتون نرسه نمی تونید این شعر کامل درک کنید و یادتون باشه به عنوان یک حقیقت 

که دل وفادار مرد حکیم به بی راهه نرود. 

البته الاناست که حافظ صداش در بیاد و بگه 

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول 

😁

وفادار باشید و حکیم 

😃

بهروز قدرتی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

با سلام 

من حاشیه همه دوستان را خوندم ببینید به نظر من حقیقت اینه که برداشت دوستان تاحدی غیر واقعی هست مثلا یک مثال می زنم فرض کنید شما یکی از یاران خدا باشید که به اذن خدا راهنمای اولیای خدا باشید و حالا خداوند تعالی می خواد بعد از چهار سال تحمل خواری و ذلت و توکل کردن به خدا و اینکه هر دفعه به خودتون یادآوری کنید شاید من یک چیزی فکر کنم خوبه ولی ممکن بد باشه و یک چیزی فکر کنم بده ولی ممکن خوب باشه خداوند تعالی به شما که دارای کشف و شهود هستید بخواد از اسماالحسنی خودش مثلا دو اسم عزیز و کریم رو به شما ببخشه در واقع شما دیگه اون انسان قبلی نیستید از این به بعد عزیز و کریم بودن شما تضمین شده است و شمایی که کلی بی احترامی و ذلت رو تحمل کردید ولی دست از توکل برنداشتید از این بع بعد عزیز و کریم هستید حالا فرض کنید که این اتفاق برای شما در شب قدر افتاده و فقط یک تازه برات و یک خبر بوده و عزیز و کریم بودن شما از فردای اون روز شروع شده ولی چرا خداوند تعالی این دو جلوه از صفات الهی بخشیده و چرا شما از فردای اون روز در نظر همه کم کم کریم تر و عزیز تر دیده می شوید چون ٤ سال در برابر تمام سختی ها بدون شکایت و با اعتماد که همون توکل به خداست ثابت قدم و انرژی در مسیر زندگیتون ادامه دادید و همیشه کمک کردید در حد توانتون و صبر و شکیبایی پیش گرفتید و در هر ذلت و سختی ای دست از توکل برنداشتید حالا خیلی ساده در شب قدر مثلا در وقت سحر یکی از شبهای قدر در ماه رمضان این اتفاق برای شما افتاده ولی از این به بعد خدایی که در سوره نور آیه ٣٥ خودش رو نور آسمانها و زمین معرفی کرده و هر کسی بخواد طبق اون آیه برای نور خودش هدایت می کنه خواسته شما رو برای نور صفاتش هدایت کنه و مثلا قبلا به شما حافظ خودش رو از صفات بخشیده و حالا مثلا می گیم بعد از چهار سال غصه و سختی و تحمل درد و رنج و ذلت مثلا به شما در وقت سحر یک شب قدر مژده داده شده که " انت عزیز کریم" و این تازه برات طبق برداشت شما زکاتی که خداوند تعالی به شمای مستحق بخاطر صبر و شکیبایی و ثبات قدم شما و توکل دائم شما که هیچگاه دست از توکل تو این ٤ سال برنداشتید بخشیده و حالا شما بیخود شده از پرتو ذات الهی یک شعر بسیار زیبا سرودید که راهنمای تمام سالکان راه طریقت در زمان های آینده است طبیعتا اسرار الهی در عین سادگی و قابل فهم بودن بر هر کسی آشکار نمی شه چون کسی جز به اذن خداوند تعالی اجازه نشان دادن راه رو نداره ولی نشان دادن راه به معنای هدایت کردن نیست چون با اینکه مثلا یاران خدا به اذن خداوند تعالی اراهنمای اولیا خدا هستند ولی جز خدا نمی تونه کسی هدایت کنه البته قرآن کتاب هدایته ولی جز خدا کسی هدایت نمی کنه حالا اینا که مثال بود ولی ما نمی دونیم واقعا خداوند تعالی در اون شب قدر کدومیک از اسما الحسنی خودش رو به حافظ توسط هاتف غیب بشارت داده ولی هر کدوم که بوده مثلا اگه بگیم عزیز و کریم بوده بعد از گذر از مرحله توکل و بعد از اینکه با صبر در سختی ها توکل خودش رو در عمل به اثبات رسونده به هر حال چنان تغییری با اکتساب پرتو ذات این صفات در اون ایجاد شده که بعد از این چون آیینه ای مثلا نمادی از عزت و کرامت بوده و مثلا همه این عزت و کرامت اون رو حس می کردند و شبیه خداوند تعالی در این دو صفت الهی یا اسماالحسنی شده البته ما دقیقا نمی دونیم آیا این صفت حافظ بوده یا فاتح یا عزیز یا کریم یا همه اینها ولی به هر صورت در یک شب قدری حافظ در عمل غصه هاش و سختیهاش به پایان رسیده و مثلا بگیم عزیز و کریم شده حالا ما که نمی دونیم حافظ از یاران خدا بوده(انصارالله)( کونوا انصار الله کما قال عیسی بن مریم ...) یا از یاوران خدا( اولیالله) (الا ان اولیاالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین امنوا و کانوا یتقون...) به هر صورت حالا اگه فرض کنیم این پرتو ذات دو صفت عزیز و کریم بوده البته که بعد از سختی ها و ذلت ها و ثبات قدم در توکل به خداوند تعالی به عزت و کرامت رسیده ولی به این معنی نیست که دیگه نیازی به صبوری نداره بلکه Patience is a key یعنی صبوری مهمه و در واقع یک شاه کلید هست و تنها با صبوری بیشتر قدرت  صبر افزایش پیدا می کنه ولی خوب لا اقل قضیه اینه که از اون به بعد مثلا لحظه ای ذلت و غصه رو تجربه نکرده و ذاتش و نفسش تحت تاثیر این لطف الهی و زکاتی که به حافظ مستحق به امر خداوند تعالی داده شده از خود بیخود شده و تغییری اساسی در اون ایجاد شده با اکتساب این پرتو از ذات الله که حالا مثلا ما گفتیم عزیز و کریم باشه و در آیندگان به اذن خداوند تعالی این شعر می تونه راهنمای سالکان راه طریقت باشه چون وقتی به دوست صمیمیم از کشف و شهود می گم می گه این مرز منه می گه من هیچی از حرفات و استدلالات نمی فهمم چون من تجربه کشف و شهود نداشتم واسه همین کسی می تونه این غزل بخصوص رو خوب درک کنه که به نظر من تجربه کشف و شهود رو داشته باشه وگرنه چطور می تونه مفهوم نور خدا رو بفهمهچون همون طور که در آیه ۳۵ سوره نور گفته فقط کسایی که خداند تعالی بخواد برای نور خودش هدایت می کنه و منظور از برای به نظر من برای سود بردن و بهره بردن از نور خودش هدایت می کنه ولی برای مردم مثال می زنه پس هدایت دست خداست و قرار نیست هر کسی بتونه این شعر رو درک کنه و تنها کسانی که خداند تعالی اذن داده باشه می تونند به اذن خدا از این شعر برای نشان دادن راه و یا درک درست معنای شعر بهره مند شوند. 

 

بهروز قدرتی در ‫۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

از عشق به پیاله شراب و نگاه به زیبارویان دست نمی کشم هی گفتن نگاه به نامحرم و می خوردن حرام و هی توبه کردم ولی دیگه توبه نمی کنم ولی سر منبرم از طرفی برای جلب توجه زیبارویان نازو کرشمه نمی کنم و به نصیحت هیچکسی که می گه برو ترک عشق کن با کسیم جنگ ندارم ولی نمی کنم و قرب به خدا برای من از رفتن به بهشت مهم تر و تا وقتی که در میکده نیستم یعنی در جمع افرادی مثل خودم نیستم از سر خودم خبر ندارم چون وقتی با موافقان نیستم از خودم حرفی ندارم که در جمع مخالف بزنم و به جای گوش کردن به دروغهای شیخهای شریعت ترجیح می دم در خدمت استاد عرفان خودم باشم و هرگز دست از خدمتش برنمی دارم. و سخن رو کوتاه و با اشاره مثل اهل بصیرت می گم و با توجه و تفکر در اشاره هاشون به لطف خدا راهمو پیدا می کنم.

بهروز قدرتی در ‫۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:

سلام
ببینید دوستان اون جایی که حافظ گفته اهل هنر و یکی از دوستان گفته اهل بصر بهتره به نظر من، منظور حافظ همون اهل هنر بوده . ببینید هر انسانی استعدادهایی بخصوصی داره و هر کسی در استعدادهایی که داره می تونه خلاق باشه و مثلا ما می گیم خلق اثر هنری اون شخص در واقع در خلق استعدادهاش هنرمند هست ولی در جایی که استعداد نداره فقط می تونه از دیگران که اون استعداد رو دارن با خاک درگاه بودن یاد بگیره و خلاقیت نداره و به عبارتی اهل هنر نیست.
منظورم در اینجا اثر بخشی هست و نه راندمان بالا داشتن بلکه قدرت اثر بخشی در زمینه اون استعداد رو داشتن منظور من هست.
به عنوان مثال شخصی ممکن با یک ژیان از مشهد بره تهران و راندمان خوبی داشته باشه ولی شخص دیگری این مسیر با هواپیما بره و هواپیماش راندمان خیلی خوبیم نداشته باشه ولی سریعتر می رسه. اینه منظور من از اثر بخشی.
به عبارتی وقتی یک نفر در هر کاری به متخصص اون کار مراجعه کنه و هر کسی در جایی که تخصصی نداره نظر نده و شکیبایی کنه و وسط حرف کسی که متخصصه و داره توضیح می ده ورود نکنه و با دقت گوش کنه و بشنوه و نگاه بکنه و یاد بگیره اونهم با ذهنی آرام و با توجهی کامل. این میشه از دید من خاک درگه اهل هنر بودن.
اینطوری طرف رشد می کنه و می شه اون چه که باید بشه.