گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳:

صوفی نهاد دام و سرِ حُقه باز کرد

بنیادِ مکر با فلکِ حُقه باز کرد

صوفی در اینجا در معنیِ مثبتِ خود بکار رفته است که مولانا فرموده است از هزاران تنها یکی از این صوفیانِِ حقیقی هستند، و حُقه در مصراع اول به معنی جعبه ابزارِ شعبده باز آمده است،  حافظ می‌فرماید این صوفی که دلش به عشق زنده شده است دام یا بساطِ خود را گسترد و حُقه یا دانشی را که حُکمِ عصایِ موسی را دارد و از طرفِ خداوند در اختیار او قرار گرفته است باز کرد و به این وسیله بنیاد و اساسِ کارِ خود را با فلک یا روزگارِ حُقه باز و مکار گذاشت تا بوسیله مکر(تدبیر) خود رازِ فلک را برملا و رسوایش کند، کاری که بزرگانی همچون حافظ و مولانا و عطار و دیگر بزرگان به آن همت گماردند.

بازیِ چرخ بشکند بیضه در کلاه

زیرا که عرضِ شعبده با اهلِ راز کرد

اما چرخِ فلک تسلیم نشده و بازی را تغییر داده، به گونه ای از ابزارهای شعبده بازی خود بهره می برد که بیضه و تخمِ مرغی را که صوفی در کلاه قرار داده است تا از آن کبوتری بیرون آورده و پرواز دهد را می شکند تا شخصِ صوفی یا برای مثال حافظ را رسوا کند، می‌بینیم که مردمانِ روزگارِ حافظ نیز به کُنهِ سخنان و غزلیات حافظ پی‌نبرده و تمامیِ استعاره و نمادهایِ بکار رفته در ابیات را مَجاز تصور نموده و بر آنها نامِ فسق نهادند و حکم به فاسق بودنِ حافظ دادند، پس‌چرخِ روزگار ورق را برگردانده و تخمی را که قرار بوده است .مرغی از آن بیرون آمده و تا عرش و دیدارِ سیمرغ پرواز کند را می شکند. در مصراع دوم حافظ علتِ این کارِ فلک را عرض یا آشکار نمودنِ شعبده روزگار با مردمان توصیف می کند، اهلِ راز یعنی انسانهایی که اهلِ دل بوده و در راهِ گشودنِ رازهایِ هستی و زندگی قدم بر می دارند و گردِ صوفیانِ حقیقی همچون حافظ و مولانا جمع شده و از آنان استمداد می طلبند تا رازها را برملا کنند، حافظ در بیتی دیگر میفرماید؛ "آن یار کز او گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد" که به این ترتیب فلک پیش از این تخم را به گونه ای دیگر در کلاهِ صوفی حقیقی دیگری چون حلاج شکسته است.

ساقی بیا که شاهدِ رعنایِ صوفیان 

دیگر به جلوه آمد و آغازِ ناز کرد

اما در این بین هستند انسانهایی که پیامِ انسانهای زنده شده به عشقی چون حافظ به ‌گوش آنان رسیده است و منظورِ حقیقی از شاهد و شرابی را که صوفیان از آن‌ سخن می گویند دریافته اند و این شاهدِ رعنا و جوان در آنها به جلوه گری آمده است، پس‌آن شاهدِ زیبا روی با مشاهد این توجهی که به او می شود ناز کردن را شروع می کند، ناز به معنی تاخیر در بازگشت آمده است ، پس با گوشه چشمی که نشان می دهد عاشق را عاشقتر و در مسیرِ راهِ عاشقی قرار می دهد تا با شرایطی که برآورده می کند بازگشتِ آن شاهدِ زیبا رویِ مورد نظرِ صوفیانِ حقیقی را تسریع بخشد.

این مطرب از کجاست که سازِ عراق ساخت

وآهنگ بازگشت به راهِ حجاز کرد

حافظ پرسشی دارد که این چه ساز و آهنگی بوده است که در درونِ انسان توجهِ او را به سخنانِ صوفی و جلوه گریِ شاهد و یارِ درونی او جلب نموده است ؟ شعر و آهنگِ سبکِ عراق بیانِ مطالبِ عارفانه با بهره گیری از کنایه و استعاره ها ست که سبکِ غزلسرایی حافظ است و حافظ این تشخیصِ انسان در جلوه گریِ آغازینِ یار یا شاهدِ زیبا روی را ناشی از ذاتِ اصلیِ انسان که از جنسِ عشق است می داند ، در غزلی دیگر می‌فرماید؛ " در اندرونِ من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست " ، در مصراع دوم راهِ حجاز علاوه بر  اینکه به موسیقی  در پرده حجاز که به صدایِ زنگِ کاروانِ اُشتران تشبیه شده است، آهنگِ باز گشت به اصلِ خدایی و خویشِ انسان را تداعی و ندایِ ارجعی الی ربک را گوشزد می کند .

ای دل بیا که ما به پناهِ خدا رویم

زانچ آستین کوته و دست دراز کرد

اما شرطِ چنین بازگشتی صداقت در پویندگیِ راهِ عاشقی ست ، خرقه صوفیان آستینِ کوتاهی داشت که اگر بلند بود هنگام تناولِ لوت که بطور جمعی برگزار می شد دشواری زیادی به همراه می آورد و در عین حال صوفیان دراز دست بودند، یعنی اکثریتِ آنها دست درازی به مالِ دیگران را جایز می دانستند و مولانا در داستانِ" صوفیه و فروختنِ خرِ مسافر جهتِ سماع " بخوبی این مطلب را بیان نموده است ، حافظ می‌فرماید  اما از اینچنین صوفیان و سالکانی پناه به خدا می برد که ریا کارانه در زبان می‌ گویند که آهنگِ حجاز و همراهی با کاروانِ عشق کرده اند اما در عالمِ واقع به این جهان دست درازی نموده و از این جهانِ مادی دزدیده و آن چیزها را داشته های خود می پندارند و در دل یا مرکزِ توجهِ خود قرار می دهند، پس‌ حافظ می‌فرماید  ای دلی که بدور از ریاکاری آهنگِ همراهی با کاروانِ حجاز داری بیا و همراه شو .

صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت

عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

پس‌ حافظ پویندگان راه عاشقی را پند داده، می‌فرماید از عشقِ مصنوعی حذرکن، زیرا در این راه هر کسی محبت و عشق ورزی راست و حقیقی نداشته باشد ، عشقش سطحی و بر رویِ دل متوقف شده ، به درون راهی نخواهد داشت و درِ دنیایِ معنا یا عالمِ جان بر او بسته خواهد ماند ، یعنی اسرارِ هستی بر او فاش نمی شود.

فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید

شرمنده رَهرُوی که عمل بر مجاز کرد

حافظ می‌فرماید اما سرانجام در سرایِ دیگر و عالمِ باقی، وقتی در پیشگاهِ خداوند حاضر شویم حقیقتِ هستی روشن خواهد شد و آنجاست  که هر رهرو و پوینده راهِ عاشقی که کار و عملِ معنوی را نه بصورتِ حقیقی ، بلکه به مجاز انجام داده باشد شرمنده و خجالت زده خواهد بود، عملِ مجازی یعنی خدایِ ذهنی و جسمی را برای خود متصور شده، او را پرستش کند که لاجرم پیغامهایِ زندگی که از طریقِ پیامبران و بزرگان به او رسیده است را نیز مَجاز پنداشته و به اسرارِ آنها واقف نخواهد شد .

ای کبکِ خوش خرام کجا می روی ؟ بایست

غرًه مشو که گربه زاهد نماز کرد

کبکِ خوش خرام عارفان و بزرگانی چون جافظ هستند که اینچنین زیبا می خرامند تا چگونه زیستن و قدم زدم در راهِ عاشقی را به رهپویان بیاموزند، گروهی نیز به تقلید از  حافظ در راهِ عاشقی قدم بر می دارند اما بدلیلِ اینکه عشقشان بر رویِ دل است و نه در عمقِ، به گربه زاهدی می مانند که ادعایِ عاشقی و نماز دارند اما در هنگامهَ آزمایش و در مواجهه با طعمه ای از جهانِ مادی به یک حمله، موشِ موردِ نظرِ خود را شکار می کنند، تلمیح است به داستان‌ گربه زاهد نما که دوستان بطورِ مفصل به شرح آن پرداخته اند ، حافظ به خود هُشدار باش می دهد تا به چنینِ انسانهایی که مُدعی پیروی از حافظ و راهِ عاشقی هستند غَرًه و مغرور به تاثیرِ چنین غزل‌ها و آموزه هایِ خود نگردد، یعنی راهِ عاشقی دشوارتر از حدِ تصور است.

حافظ مکن ملامتِ رندان، که در ازل

ما را خدا زِ زهدِ ریا بی نیاز کرد

پس‌حافظ با شکسته نفسی از زبانِ زاهد سخن گفته و از خود می خواهد تا به ملامتِ رندانِ عاشق نپردازد زیرا که در ازل و پیمانِ الست خداوند با شراب و پیمانه اش انسان را از جنسِ خود خواند و عشق یا خدایِ حقیقی نیز بی نیاز از ریاورزی ست، در واقع از زاهدانِ ریایی و گربه هایِ زاهد می خواهد تا ملامتِ رند و خدا پرستی  حقیقی چون حافظ را نکنندکه از جنسِ عشق شده است.

 

 

 

علی نوروزی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۱۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:

به عتاب گفته بودی که برآتشت نشانم / چو مرا بسوخت عشقت چه بر آتشم نشانی.

چقدر عاشق این ظلم رو زیبا نشون داده،واقعابی نظیره

 

گیو در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۵ - در ستایش پیغمبر (ص) و یارانش:

درود. 

از ابتدای فرامرزنامه تا اینجا ابیاتش، ابیات شاهنامه و فردوسی هست. آیا این اشتباه از طرف سایت هست یا سراینده فرامرز نامه ابیات فردوسی رو ابتدای کتاب خودش قرار داده؟

امین در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در دل نبستن به مهر دنیا:

درود بر حکیم غزنوی‌ بزرگ

چقدر زیبا بود این چامه

فقط در بیت یازدهم «گردین» باید به «گر دین» تغییر یابد.

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۱۰ در پاسخ به فريبرز دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

این که دروغی به این بزرگی به فردوسی و شاهنامه نسبت داده شود بسیار شرم آور است.

  در شاهنامه زندگی ۶۳ ساله بهرام گور به ۳ تا ۲۱ سال تقسیم شده که یکی از بخش های شیرین شاهنامه است. 

هفت پیکر نظامی گنجوی نوعی تکمیل کننده این بخش عظیم شاهنامه است.

حمیدرضا سلیمانی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱:

 آیۀ لاتُبْقِی وَلاتذَر: شراره آن دوزخ از دوزخیان هیچ باقی نگذارد و همه را بسوزاند و محو گرداند. 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۳ در پاسخ به تارا دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

من نمی دانم چه اصراری است که ایرانیان باستان را به خوردن گوشت گراز یا خوک منسوب کنید.

در شاهنامه هم اسم گراز است و هم گور.

داستان بیژن و گرگین و شکار گراز در سرزمین ارمنستان موید این مطلب است.

خدا را شکر گنجور به واژه نامه وصل است و کسی نمی تواند هر چرت و پرتی رو به خوردِ دیگران بدهد. 

 

جوینده در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:

با درود، دوستان کسی می‌تواند روشن کند که در بخش زیر زن و شاه دقیقا چه می‌گویند و آخر چه می‌شود که همه‌ی شب بهرام دلش با ستم جفت می‌شود؟

بدو گفت شاه ای زن کم‌سخن

یکی داستان گوی با من کهن

بدان تا به گفتار تو می خوریم

به می درد و اندوه را بشکریم

بتو داستان نیز کردم یله

ز بهرامت آزادیست ار گله

زن کم‌سخن گفت آری نکوست

هم آغاز هر کار و فرجام ازوست

بدو گفت بهرام کاین است و بس

ازو دادجویی نبینند کس

زن برمنش گفت کای پاک‌رای

برین ده فراوان کس است و سرای

همیشه گذار سواران بود

ز دیوان و از کارداران بود

یکی نام دزدی نهد بر کسی

که فرجام زان رنج یابد بسی

ز بهر درم گرددش کینه‌کش

که ناخوش کند بر دلش روز خوش

زن پاک‌تن را به آلودگی

برد نام و آرد به بیهودگی

زیانی بود کان نیابد به گنج

ز شاه جهاندار اینست رنج

پراندیشه شد زان سخن شهریار

که بد شد ورا نام زان مایه‌کار

چنین گفت پس شاه یزدان‌شناس

که از دادگر کس ندارد سپاس

درشتی کنم زین سخن ماه چند

که پیدا شود داد و مهر از گزند

شب تیره ز اندیشه پیچان بخفت

همه شب دلش با ستم بود جفت

میرعباس شاهون وند در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:

در باره بیت دوم که میفرماید 

من خانه خدا میبینم

مولانا میفرماید:

حج زیارت کردن خانه بود

حج رب البیت مردانه بود

یعنی زیارت خانه خدا درست ولی حج صاحب خانه مردانه و کامل تر است

داود بیخیال در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۴۵ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - یک شب شوم‌!:

تجربه من اینو بهم فهمونده ما ملت سلحشور همیشه حاضر در صحنه

یا دقیقتر بگم ملت سلحشور همیشه حاضر در هر صحنه ایم میانه روی و وتعادل یعنی سازشکاری و بزدلی

پس یا باید از این سمت بام سقوط ازاد کنیم یا ان سمت

اگر از کسی خوشمان اید و هوادارش شویم تا حد قدیس بالایش میبریم و میشود 13مین امام از 12 

و اگر از کسی بدمان اید از ابلیس خبیث ترش جلوه میدهیم

اساسا2 رنگ بیشتر نمیشناسیم سیاه و سفید

و ابدا هم برای هواداری و دشمنی هامان نیازی به دلیل احساس نمی کنیم

تو چرا پرسپولیسی هستی و تو استقلالی و چرا در هواداری پایش بیفتد خون همدیگر را هم میریزیم

در زمین ما رنگ سفید خالص یا سیاه خالص نداریم

سفیدترین رنگ یا سیاه ترین رنگ ساخته شده و موجود 98%سیاه است و هیچ انسان معصومی هم نداشته نداریم و نخواهیم داشت چون انکسی که خطا نکندو نکرده باشد حتی کوچک هرچه که باشد انسان نیست

انسان از خطاها تجربه کسب میکتد و پیشرفت میکند

و فراموش نکنیم بزرگ آنان که معصوم میخوانیم در جایی ایه و وحی نازل شده را تغیر.داد و بس از امدن عتاب از بالا خود اعتراف کرد وه شیطان فریبم داد

و این با تعریف عصمت مغایرت دارد

 

باری به هرجهت ِِِانسانهاممزوجی از خوبی و بدی و اعمال درست و نادرست است

چه رضا شاه کبیر

چه ملک الشعرای بهار

احمدرضا شوشترنژاد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:

سمی ترین شعر تاریخ پارسی

اسید خالص بود یعنی لامصب

رند در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:

(شاه بیت غزل 428)

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیال آب و گل در ره بهانه

در راه وصل به منشاء حقایق هستی همراه و شادی آفرین و پیاله گردان همگی از حقیقت واحدی هستند که در صُوَر گوناگون برای طالبان حقیقت متجلی می شوند.

رند در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:

(شاه بیت غزل 429)

 

حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد

فراش باد هر ورقش را به زیر پی

در خدمت بزرگ بینی و نخوت بودن آفت شکوه و چیرگی است.

خانم الف در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس:

لطفاً چینش مصرع ها و بیتها رو اصلاح کنید. حذف یک مصراع تا ثریا دیوار ابیات را کج کرده و خوانش اشعار سخت شده

حسن بردستانی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۶ - کشتن بهرام وزیر ظالم را:

باسلام.بیت سی ام ب نظر میاد اینجوری نوشته شود بهتره: گفت کان پر زر است و ره خالی

محمد سلماسی زاده در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

خنگ این جا به معنای بیغوله و خرابه است

کبری پورحسن خیاوی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۵ - و له فی المدیحه:

سلام بیت ۷ 

گه گرد گوش حلقه ،گه زی کمر گرایی...

omid در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸:

زنده یاد ملوک ضرابی در یک برنامه تلویزیونی که خوش بختانه رنگی هم هست.این رباعی رو به شیوه و سبک خودش میخونه. در اینترنت موجود هست

قطره بقایی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰:

سلام هر قدر کوشش کردم ادیت کنم نشد.

این غزل مملو با اشتباهات املایی و وزنی درج صفحه گردیده است.

اصل وزن این شعر (رمل مثمن مخبون محذوف... فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) میباشد. و اصل غزل اینست:

خودگدازی غم‌کیفیت صهبای من است

خالی از خویش شدن صورت مینای من است

عبرتم‌، سیر سراغم همه جا نتوان‌کردن

چشم بر خاک نظر دوخته‌، جویای من است

سازگم گشته گی‌ام‌، این همه توفان دارد

شور آفاق‌، صدای پر عنقای من است

همچو داغ از جگر سوختگان می‌جوشم

شعله هرجامژه‌ای گرم‌کند جای من‌است

نتوان با همه وحشت ز سر دردگذشت

فال اشکی‌که زند آبله در پای من است

فرصت رفته به سعی امل ام می‌خندد

چشمَکِ برق همان ابروی ایمای من است

تخم اشکی به‌کف پای‌کسی خواهم ریخت

آرزو مژده دِهِ اوج ثُریای من است

اگر این است، سر و برگ نمود هستی

داغ امروز من‌، آیینهٔ فردای من است

سجده محمل‌کَشِ صد قافله عجز است اینجا

اشک بی‌پا و سرم، در سر من پای من است

نیستم جرعه‌کشِ درد کدورت بیدل

چون‌گهر صافی دل بادهٔ مینای من‌است

چاپ کابل صفحه 245

۱
۶۹۶
۶۹۷
۶۹۸
۶۹۹
۷۰۰
۵۲۶۸