گنجور

حاشیه‌ها

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

معنی ابیات

 

۱- راه عشق تنها راه برای زندگی حقیقی است و راهی است که هیچ انتها و  پایانی  ندارد،

- هیچ راهی جز تسلیم جان ( از بین بردن نفس / صفات ناپسند/ دلبستگیهای کاذب ذهن) نیست تا به وصل( حضور خداوند در دل) نایل شد.

 

۲- هر وقت که دل به عشق( انس الهی) بسپاری ،زمانی خوش است،

- دل به عشق دادن بهترین کار است و در کاری که خیر است معطلی برای استخاره زدن و تاخیر جایز نیست.

 

۳-ما را با( آینده نگری و حسابگری) عقل که مانع از عاشق شدن است و عشق را منع می کند نترسان و شور محبت و عشق را به ما عطا کن،

- زیرا عقل در وادی عشق نقشی ندارد.نقش او در حد شحنه( پاسبان/داروغه) بودن است که فقط ما را بترساند و عملا هیچ کاره است.

 

۴- ای محبوب من،از  چشم  خود که ( از طریق مظاهر نورانی )ما را نظاره می کند،سوال کن که چه کسی ما را به قتل رساند؟

( آنکه دلبستگیهای ذهن و نفس ما را از بین می برد چشم توست).

- بخت و اقبال و ستاره ، جرم و گناهی مرتکب نشده اند.

 

۵- آن جانان را  همچون هلال ماه فقط با چشم پاک( چشمی که از غرور- حسد- کینه - کبر - فخر و .. پاک شده باشد) می توان دید و هر کسی نمی تواند جلوه او را ببیند.

( محبوب خود را در هر دیده ای جای نمی دهد و در هر دیده ای جلوه نمی کند).

 

۶- قدم نهادن در راه رندی( که همان راه عشق است و نیاز به هوشیاری و زیرکی دارد) را از دست نده،که این راه که در مقابل تو گشوده شده است،

- راهی نیست که بر هر کس و هر وقت گشوده شود.

( راه عشق همچون نقشه گنج است و عموما برای همه افراد آشکار نیست).

 

گریه و اشک حافظ (  لطیف شدن روح / تواضع) بعنوان راهی برای به رحم آوردن دل محبوب و وصل  او اثر نکرد،

- من حیران از آن دل محیوب هستم که دست کمی از سنگ خاره( تخته سنگ) ندارد.

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴:

مصراع دوم این رباعی تصویر سازی بی‌نظیری دارد که می توان در بین بهترین رباعیات سبک هندی جایش داد.

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱:

با وجود کلمات دشوار و گاه تخصصی هنوز هم یکی از زیباترین اشعاری است که در مدح پیامبر (ص) گفته شده و واقعا در آهنگ خاک جناب امیر آرام هم بسیار زیبا خوانده شده.

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - در مدح غیاث الدین محمد مسعود ملک‌شاه:

الحق والانصاف تغزل این قصیده به قدری زیباست که مورد توجه بسیاری از شعرای بعدی قرار گرفته آن هم بر همین وزن و قافیه و ردیف دشوار و گوشنواز آینه، اما بعید می دانم که به پای استاد خود رسیده باشند.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:

به نام او

حجاب چهره جان می شود غبار تنم        خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

تن من غباری است که بر چهره جان نشسته است . من یک وجود بدون وجود هستم که آنچه که موجودیت من است در ظاهر این تن من می باشد که آنهم عاریه است و چون غباری است که بر چهره جان که وجود دارد نشسته و آنرا از دیدگان من پنهان داشته است! 

به عبارت دیگر موجودیت من با دو عامل تن و جان تعریف می شود که یکی در دنیای ظاهر و دیگری در دنیای باطن است. تن مرا به دنیا وابسته کرده و جان مرا به عالم بالا می کشاند!

بهترین زمان آنهنگام است که این غبار تن را از روی جان برمی دارم و آزادانه در فضای یکتایی جان ها به پرواز در می آیم.

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴۴:

سلام 

    بنده در فهم  معنی مصرع دوم بیت ششم دچار اشکال شدم  میشه دوستان توضیح بفرمایند 

اگه این جوری نوشته میشد شاید بهتر منظور رو میرسوند  شاید هم همینجوری بوده 

این چه رسمی است که ارباب سخاوت صائب

به کسی خون دل خود نخورد ،نان ندهند

محسن در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:

درود به همه اساتید بزرگوار

شاید در خصوص بیت  "نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش/ بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد" بتوان ایهام ظریفی در کلمه دستان یافت به نوعی که علاوه بر اشاره به لقب زال، دستان به معنی "دست های" باشد. در آن صورت وقتی او(جانان مولانا) دست های من(مولانا) باشد، رستم هم در برابر من محکوم به مرگ است.

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۹ - حکایت:

افطار: عربیِ صبحانه و صبحانه خوردن است, حال گویی که صبحانه هم یک کلمه عربی است و فقط ما ایرانیان فارسی زبان استفاده می کنیم.

 

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹:

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

رو بر رهش نهادم یعنی چشم به راهش بودم اما آن یار بر من گذر نکرد و اگر هم گذر کرد بر‌من که صدها چشمداشتِ لطف و عنایت از وی داشتم حتی با یک نظرِ لطف نگاهی نکرد، بیت مربوط به دعاهای برآمده از ذهن و "منِ" انسان است که انسان با روی نهادن و عبادتهایی سطحی تقاضاهای بسیاری از خداوند دارد و اصولأ روی نهادنش به طمعِ برآورده شدنِ صدها خواسته مادی و یا طلب خیرِ دنیا و آخرت برای خود و دیگرانی ست که خودی هستند و طلبِ مرگ و ذلت و بدترین ها برای غیر خودی ها و دشمنان، اما خداوند هیچگونه وقعی به خواسته هایِ ریز و درشت چنین انسانهایی نگذاشته و حتی یک نظر هم توجهی به او و خواسته هایش نمی کند .

سیلِ سرشک ما زِ دلش کین به در نبرد

در سنگِ خاره قطره باران اثر نکرد

کین در اینجا به معنیِ خونخواهی آمده است ، پس‌انسانی که تعلقاتِ بسیاری به جهانِ مادی و حتی به اعتقاداتِ خود دارد هرقدر هم که زاری نموده و اشک بریزد در خداوند تاثیری ندارد به گونه ای که قطره هایِ باران در سنگِ خارا اثر می کند اما حتی سیلِ اشک نیز در برآورده شدنِ تمنا و دعاهایِ انسان کارگر نمی افتد و خداوند حتی یکی از آن صدها چشمداشتِ لطف را برآورده نمی کند و حتی آن اشک و زاری ها منجر به چشم پوشیِ خداوند از خونخواهی و بیرون رفتنِ کین از دلش نخواهد شد، به بیانِ دیگر خداوند قصدِ ریختنِ خونِ خویشتنِ توهمی انسان را دارد که چیزهایِ مادی و ذهنی و جمیع تعلقات را در دل و مرکز خود قرار داده و از آن چیزها توقعِ قرار و خوشبختی دارد اما سیلِ سرشک و آه و زاری نیز نمی تواند این کین یا خونخواهی را از دلِ او بیرون و از این کار باز داردش .

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه دار 

کز تیرِ آهِ گوشه نشینان حذر نکرد

پس حافظ دست به دعا بر داشته و از خداوند  می خواهد تا آن جوانِ دلاور یا پهلوانی را که پای در راهِ عاشقی گذاشته است  بر عهد و میثاق خود پابرجا نگه دارد ، در مصراع دوم گوشه نشینان کنایه از بزرگانی چون حافظ است که با غزل و ابیاتی که  بسانِ تیرِ آه جوانان و دلاورانی را شکار و در جرگه عاشقان قرار می دهد ، پس خداوندا آن جوان و پهلوانی را که از تیرهایِ آه و نفسِ مسیحاییِ گوشه نشینی چون حافظ حذَر نمی کند و سپری در دست نگرفته و مقاومت نمی کند در راهِ عاشقی و بر عهد و پیمانش استوار بگردان، حافظ با این بیت علاوه بر انتقالِ مفهوم مورد نظر چگونه دعا گفتن را نیز به ما می آموزد.

ماهی و مرغ دوش ز افغانِ من نَخُفت

وان شوخ دیده بین که سر از خواب بر نکرد

خوابِ مرغان و ماهیان بسیار سطحی و سبک است و با کوچکترین صدایی از خواب می پرند، پس حافظ انسان هایی را که پس‌از شنیدنِ چند بیت و آه و نفس‌ِ حافظ بلافاصله از خوابِ ذهن بیدار شده و دیگر نمی خوابند همان مرغانی می نامد که خیالِ پرواز و عروج دارند و یا ماهیانی که خواب‌شان نیز عینِ بیداری ست و قصدِ شنا در بحرِ یکتایی را نموده اند، در مصراع دوم اما هستند بسیاری که نگرشِ شوخ و گستاخانه ای به هستی دارند و هرچه که حافظ و دیگر بزرگان فریاد برآورند نیز سر از خواب بلند نمی کنند و درواقع خود را به خواب می زنند.

می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع

او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

وقتی خورشید بر آید شمع خواهد مرد و دیگر کاربردی ندارد، پس‌حافظ می‌فرماید او یا انسان عاشقی که در طلبِ آن یگانه خورشیدِ هستی ست و می خواهد تا شمعِ خویشتنِ متوهم و عقلِوجزوی را در راهِ قدومِ آن خورشید قربانی کند، این طلب و خواست البته که شرطِ اولیه عاشقی ست اما به تنهایی کفایت نمی کند، بلکه لازمه دمیدنِ خورشید، گذرِ همچون نسیمِ حضرتِ دوست است تا نسیمِ مسیحایی او گُلِ جانش را شکوفا کند و آنگاه است که خورشیدِ او نیز از مشرقِ درونش طلوع خواهد کرد.

جانا کدام سنگدلِ بی کفایت است

کو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد

حافظ می‌فرماید با اوصافی  که رفت اگر انسان همچنان از خوابِ سنگینِ خود بیدار نشود بسیار سنگدل و بی کفایت است، یعنی شایستگی بر دمیدنِ خورشیدِ درونش را ندارد و چنین بی کفایتی بجای اینکه جانِ تعلقات و خویشتنِ توهمیِ خود را سپر کند تا حضرت دوست با کین و خونخواهی آن  جان را از میان بردارد، با دعاها و سیلِ اشک از خداوند می خواهد تا چنین جانی را مورد هدفِ تیر و تیغِ جان بخشِ خود قرار ندهد و حتی شوخ و گستاخانه برای افزودن و فربه کردنِ چنین جانی، روی بر راهش نهاده و دست به دعا بر می دارد.

کِلکِ زبان بریده حافظ در انجمن

با کس نگفت رازِ تو تا ترکِ سر نکرد

حافظ با شکسته نفسی اینچنین بیانِ شیوایی را کِلک و زبانِ الکن خوانده و می فرماید آن هنگام که حافظ ترکِ سر و جانِ ذهنی و توهمیِ خود را نمود و از درونِ عدم شده سخن گفت موفق به بیانِ حقیقتِ هستی و رازهایِ زندگی شد، یعنی با زبانِ سر و جان ذهنی که شمع است و دارایِ عقلِ جزوی، رازِ خورشید را نتوان که به بیان و لفظ در آورد ، 

 

 

 

 

 

صادق نایبی ایرانی خراسانی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۳۵ - گدای عشق:

گلهای رنگارنگ شماره ۲۴۹

مجتبی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

بهترین درودها

تقریبا بیشتر نظرات رو خوندم خیلی جالب بود

و به نظرم نکات جناب مهدی عسگرپور متفاوت و جالبتر اومد

تشکر از سایت گنجور که این زمینه رو فراهم کرده و کامنتها از ۱۵ سال پیش تا حالا داخلش هست

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف:

اگر تنگدستی مَرو پیشِ یار /وگر سیم داری بیا و بیار

وگر روی بر خاکِ پایش نِهی /جوابت نگوید بدستِ تهی

تهیدست در خوبرویان مپیچ /که بی سیم مردم نیرزد به هیچ

 

عینا به تجربه ثابت شد!

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف:

۱۰۰ هزار دینار معادل ۵۵ هزار سکه تمام بهار آزادی بوده است.

 اگر هر سکه تمام بهار آزادی را معادل ۴۵۰ دلار آمریکا بگیریم معادل ۲۵ میلیون دلار نقد به این پسرِ ناخلف رسیده بوده!

رضا تبار در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

معنی ابیات

۱- زاهد ظاهر پرست( عابد ظاهر بین) از صفای دل ما باخبر نیست،

- پس هرچه زاهد درباره ما بگوید ،ما از گفته های او با وجود کریه بودن نمی رنجیم.

 

۲- در مسیری که روی به خدا دارد ، هرچه برای عارف پیش آید خیر اوست،

- در مسیر الی الله گمراهی دیگر معنا نمی دهد.

( گمراهی موقعی است که انسان در راه نباشد  و در بی راهه قدم زند).

 

۳- جهان مانند صفحه شطرنج میدان بازی است و اتفاقات زیادی در آن روی می دهد.مانند یک شطرنج باز ابتدا مهره بیدق( پیاده) را حرکت می دهیم.

- در میدان شطرنج امکان حرکت دادن شاه نیست.

(شطرنج باز هنگامیکه حرکت موثری به ذهنش نمی رسد،بناچار و برای گذرانیدن وقت و رسیدن به فرصت مناسب پیاده ای را حرکت می دهد و منتظر بازی حریف میماند.عرصه شطرنج مجال نمی دهد تا مهره شاه را حرکت داده و کیش و مات شود.)

 

۴- حقیقت این آسمان ساده و پر از نقش چیست و در چه مسیری حرکت می کند و چه نقشی در عالم دازد؟

- هیچ دانایی در آن حد دانش ندارد که از معماهای این عالم آگاه شود( جز اینکه در مسیر رجوع به حق گام بردارد).

 

۵- ای پروردگار عالم ! این چه بی نیازی از خلق و این چه حکمت نیرومندی است،

- که نسبت به زخمهای نهانی که زاهدان تنگ نظر بر جان عاشقانت می زنند مجال آه کشیدن هم نیست.

 

۶- آنقدر نسبت به ما بی توجهی شده که صاحب دیوان( لقبی که به وزیران داده می شد)گویا از روز حساب باکی ندارد،

- که در این طغرا( منشور و فرمان) خبری از مهر حسبی الله نیست( مهری که در کنار فرمان ها می زدند حاکی از اینکه این فرمان از محاسبه الهی دور نیست).

 

۷- بگو هرکس می خواهد بیاید و هر چه می خواهد بگوید 

- در این درگاه(آستان الهی) پرده دار و دربان غرور و نازو افاده ندارد.

 

۸- رفتن به میخانه ( مکان عرضه انس الهی)  کار عاشقان یکدل و یکرنگ است( کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد)،

- هرگز خودنمایان ریاکار را بکوی می فروشان  راه نمی دهند.

 

۹- ای قادر حکیم، هر عیب و نقص و اشکالی که هست و هر زخمی که به ما می رسد از خود ما است( اشکال از آنهایی است که وقتی الطاف تو شامل حالشان شده گمان کرده اند که رخصت و فرصتی برای تجاوز به حقوق انسانها به آنها داده شده است)،

- وگرنه احسان تو بر همه کامل است.

 

۱۰- من ارادتمند پیر مغانم( پیر دانا/ انسان کامل ) هستم که  لطف ربانی او سراسر زندگی مرا فرا گرفته و دایمی است،

- این غیر از حالتی از دیانت است که شیخ و زاهد در مقابل من قرار می دهد،حالتی که پایدار نیست و نمی توانم با آنها زندگیم را معنا ببخشم.

 

۱۱- حافظ اگر زندگی ساده و مردمی پیشه کرده و صدر نشینی( قبول منصب) را طالب نیست،از بلند نظری او است،

- زیرا عاشق عارف در بند مقام و مال نیست.

محمد سالاری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - ایضا در مدح شیخ ابواسحاق و ایوانی که او در شیراز میساخت میگوید:

در بیت 6، سبزه مفتون طرهٔ سنبل، صحیح است.

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵ - دیوانه و پری:

دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت

تا به هوش آمدم از ناله ی مرغ سحری.....

...

منش آموختم آئین محبت لیکن

او شد استاد دل‌آزاری و بیدادگری...

...

سرو آزادم و سر بر فلک افراشته‌ام

بی‌ثمر بین که ثمر دارد از این بی‌ثمری :)

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۵ - حکایت‌ِ عابد با شوخ‌دیده:

نکته جالب این است که طرف ادعا می کند ده دَرَم(۱۰ درهمِ نقره ) بدهی دارم که دو زَر (۲ دینارِ طلا) دریافت می کند.

با توجه به اینکه هر دینار معادل ۱۰ درهم است, مردِ عابد بغیر از پرداخت بدهی کذایی, به همان مقدار هم پول برایِ کمک به خودِ اون فرد پرداخت می کند که نشان دهنده یِ کرم و بخشش وافر او بوده است.

هر دینار تقریبا معادل نیم سکه بهار آزادی بوده است.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۵ - حکایت‌ِ عابد با شوخ‌دیده:

این ۷ حاشیه بالا فوق العاده راه گشا و آموزنده بود.

همگی دست مریزاد 

‌ جعفری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۱ در پاسخ به الیوت الدرسون دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴:

سعدی هم اشتباه می‌کند

ه طالبی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

تو خواه جهان هفت شمر خواهی هشت

 

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

۱
۶۹۰
۶۹۱
۶۹۲
۶۹۳
۶۹۴
۵۲۶۸