گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

آغاز تاریخ امیر شهاب الدّوله مسعود بن محمود رحمة اللّه علیهما

همی گوید ابو الفضل محمد بن الحسین البیهقی، رحمة اللّه علیه، هر چند این فصل از تاریخ مسبوق‌ است بدانچه بگذشت در ذکر، لکن در رتبه سابق است.

ابتدا بباید دانست که امیر ماضی، رحمة اللّه علیه، شکوفه نهالی بود که ملک‌ از آن نهال پیدا شد، و دررسید چون امیر شهید مسعود بر تخت ملک و جایگاه پدر بنشست. و آن افاضل‌ که تاریخ امیر عادل سبکتگین را، رضی اللّه عنه، براندند از ابتدای کودکی وی تا آنگاه که بسرای البتگین‌ افتاد، حاجب بزرگ و سپاه‌سالار سامانیان‌، و کارهای درشت‌ که بر وی بگذشت تا آنگاه که درجه امارت‌ غزنین یافت و در آن عزّ گذشته شد و کار بامیر محمود رسید، چنانکه نبشته‌اند و شرح داده، و من نیز تا آخر عمرش نبشتم، آنچه بر ایشان بود، کرده‌اند و آنچه مرا دست داد بمقدار دانش خویش نیز کردم تا بدین پادشاه بزرگ رسیدم، و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم‌، چون مجتازان‌ بوده‌ام تا اینجا رسیدم. و غرض من نه آن است که مردم این عصر را بازنمایم حال سلطان مسعود، انار اللّه برهانه‌، که او را دیده‌اند و از بزرگی و شهامت و تفرّد وی در همه ادوات‌ سیاست و ریاست واقف گشته. امّا غرض من آن است که تاریخ- پایه‌یی‌ بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم، چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند. و توفیق اتمام آن از حضرت صمدیّت‌ خواهم و اللّه ولیّ التّوفیق‌ . و چون در تاریخ شرط کردم که در اوّل نشستن هر پادشاهی خطبه‌یی بنویسم، پس براندن تاریخ مشغول گردم، اکنون آن شرط نگاه دارم بمشیّة اللّه و عونه‌ .

فصل

چنان گویم که فاضل‌تر ملوک‌ گذشته گروهی‌اند که بزرگتر بودند. و از آن گروه دو تن را نام برده‌اند یکی اسکندر یونانی و دیگر اردشیر پارسی. چون خداوندان‌ و پادشاهان ما ازین دو بگذشته‌اند بهمه چیزها، باید دانست بضرورت که ملوک ما بزرگتر روی زمین بوده‌اند، چه اسکندر مردی بود که آتش‌وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک‌ و پس خاکستر شد. و آن مملکتهای بزرگ که گرفت و در آبادانی جهان که بگشت، سبیل وی‌ آنست که کسی بهر تماشا بجایها بگذرد. و از آن پادشاهان که ایشان را قهر کرد، چون آن خواست‌ که او را گردن نهادند و خویشتن را کهتر وی خواندند، راست بدان مانست که سوگند گران داشته است و آن را راست کرده است تا دروغ نشود . گرد عالم گشتن چه سود؟ پادشاه ضابط باید، که چون ملکی و بقعتی‌ بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست بمملکت دیگر یازد و همچنان بگذرد و آن را مهمل‌ گذارد، همه زبانها را در گفتن آنکه وی عاجز است، مجال‌ تمام داده باشد. و بزرگتر آثار اسکندر را که در کتب نبشته‌اند آن دارند که او دارا را که ملک عجم بود و فور را که ملک هندوستان بود، بکشت. و با هر یکی ازین دو تن او را زلّتی‌ بوده‌ دانند سخت زشت و بزرگ. زلّت او با دارا آن بود که بنشابور در جنگ خویشتن را بر شبه رسولی‌ بلشکر دارا برد، وی را بشناختند و خواستند که بگیرند، امّا بجست‌ . و دارا را خود ثقات‌ او کشتند و کار زیر و زبر شد. و اما زلّت با فور آن بود که چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید، فور اسکندر را بمبارزت‌ خواست و هر دو با یکدیگر بگشتند، و روا نیست که پادشاه این خطر اختیار کند. و اسکندر مردی محتال‌ و گریز بود، پیش از آنکه نزدیک فور آمد، حیلتی ساخت در کشتن فور، بآنکه از جانب لشکر فور بانگی به نیرو آمد و فور را دل‌مشغول شد و از آن جانب نگریست و اسکندر فرصت یافت و وی را بزد و بکشت. پس اسکندر مردی بوده است با طول و عرض‌ و بانگ و برق و صاعقه، چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد، که بپادشاهان روی زمین بگذشته است و بباریده و باز شده‌، فکأنّه سحابة صیف عن قلیل تقشّع‌ .

و پس از وی پانصد سال ملک یونانیان که بداشت و بر روی زمین بکشید بیک تدبیر راست بود که ارسطاطالیس‌ استاد اسکندر کرد و گفت: مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا بیکدیگر مشغول می‌باشند و بروم نپردازند. و ایشانرا ملوک طوائف خوانند.

و اما اردشیر بابکان‌ : بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آنست که وی دولت شده‌ عجم را بازآورد و سنّتی‌ از عدل میان ملوک نهاد و پس از مرگ وی گروهی بر آن‌ رفتند. و لعمری‌ این بزرگ بود ولیکن ایزد، عزّوجلّ، مدّت ملوک طوائف بپایان آورده بود تا اردشیر را آن کار بدان آسانی برفت‌ . و معجزاتی میگویند این دو تن را بوده است، چنانکه پیغمبران را باشد؛ و خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب‌ بوده است که کسی را نبود، چنانکه درین تاریخ بیامد و دیگر نیز بیاید.

پس اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی‌ آمده است خامل ذکر، جواب او آنست که تا ایزد، عزّذکره، آدم را بیافریده است، تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می‌افتاده است‌ ازین امّت‌ بدان امّت و ازین گروه بدان گروه، بزرگتر گواهی بر این چه میگویم کلام آفریدگار است، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه‌، که گفته است: قل اللهمّ مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر انّک علی کلّ شی‌ء قدیر . پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد، عزّذکره، پیراهن ملک از گروهی و پوشانیدن در گروه دیگر اندران حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده است و کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا بگفتار [چه‌] رسد. و هرچند این قاعده درست و راست است و ناچار است راضی بودن بقضای خدای، عزّوجلّ، خردمندان اگر اندیشه را برین کار پوشیده‌ گمارند و استنباط و استخراج کنند تا برین دلیلی روشن یابند، ایشان را مقرّر گردد که آفریدگار، جلّ جلاله‌، عالم اسرار است که کارهای نابوده‌ را بداند، و در علم غیب او برفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی و آن زمین را برکت و آبادانی، و قاعده‌های استوار می‌نهد، چنانکه چون از آن تخم‌ بدان مرد رسید، چنان گشته باشد که مردم روزگار وی وضیع‌ و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشند و در آن طاعت هیچ خجلت را بخویشتن راه ندهند. و چنانکه این پادشاه را پیدا آرد، با وی گروهی مردم دررساند اعوان‌ و خدمتگاران وی که فراخور وی باشند، یکی از دیگر مهترتر و کافی‌تر و شایسته‌تر و شجاع‌تر و داناتر، تا آن بقعت و مردم آن بدان پادشاه و بدان یاران آراسته‌تر گردد تا آن مدّت که ایزد، عزّوجلّ، تقدیر کرده باشد، تبارک اللّه احسن الخالقین‌ .

و از آن پیغمبران‌، صلوات اللّه علیهم اجمعین، همچنین رفته است از روزگار آدم، علیه السّلام، تا خاتم انبیا مصطفی، علیه السّلام. و بباید نگریست که چون مصطفی، علیه السّلام، یگانه روی زمین بود، او را یاران بر چه جمله داد که پس از وفات وی چه کردند و اسلام بکدام درجه رسانیدند چنانکه در تواریخ و سیر پیداست، و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی‌تر و پیداتر و بالاتر، و لو کره المشرکون‌ .

و کار دولت ناصری‌ یمینی حافظی معینی‌ که امروز ظاهر است و سلطان معظّم ابو شجاع فرخ‌زاد ابن ناصر دین اللّه، اطال اللّه بقاءه‌، آن را میراث دارد میراثی حلال‌، هم برین جمله است. ایزد، عزّذکره، چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود بر روی زمین، امیر عادل سبکتگین را از درجه کفر بدرجه ایمان رسانید و وی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید تا از آن اصل درخت مبارک شاخها پیدا آمد به بسیار درجه از اصل قوی‌تر. بدان شاخها اسلام بیاراست و قوّة خلفای پیغمبر اسلام در ایشان بست‌، تا چون نگاه کرده آید محمود و مسعود، رحمة اللّه علیهما، دو آفتاب روشن بودند پوشیده صبحی و شفقی‌ که چون آن صبح و شفق‌ برگذشته است روشنی آن آفتابها پیدا آمده است‌ . و اینک از آن آفتابها چندین ستاره نامدار و سیّاره تابدار بی‌شمار حاصل گشته است. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد هر روز قوی‌تر علی رغم الاعداء و الحاسدین‌ .

 
sunny dark_mode