گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶:

صبا وقت سحر بویی ز زلفِ یار می آورد

دلِ شوریده ما را به بو در کار می آورد

بعد از سپری شدنِ شب و ظلمت است که سحر و صبح دولتِ انسان دمیده و او به نورِ آگاهی و خرد بیدار می شود، صبا در اینجا به معنی بادِ کن فکان الهی ست و زلفِ یار نشانه کثرت در تجلیِ حضرتِ معشوق در آثارِ حیات و زیبایی های شگفت انگیزش در جهان فُرم است و انسانی که در معرضِ بادِ صبا قرار گیرد سرانجام بویی از این همه زیبایی به مشامش رسیده ، در جستجوی منشآ آن بر می آید و دلش شوریده و عاشق می شود، "بو " در اینجا به معنیِ بُوَد که آمده است که همان[ باش و موجود می شود ]یا قانونِ کن فکانِ خداوندی ست و حافظ می‌فرماید این خداوند است که بوسیله قانونِ قضا و کن فکانش دلِ انسانِ عاشق و شوریده حال را در کارِ معنوی و مسیرِ عاشقی قرار میدهد. بو همچنین می تواند ماهیتِ هر نعمت و جذابیت‌های این جهان و از جمله گُل باشد که ذاتِ هستی یا زندگی ست و هم این بوست که انسان را وادار به اندیشه و تأمل در باره منشأ بو نموده و در کار می آورد.

من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بر کندم 

که هر گُل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد

تا پیش از اینکه دل یا جانِ انسان شیدایی و عاشق شود او در باغ این جهان با چنین زلف و آثارِ شگفت انگیزش تصویرِ ذهنی از آن صنوبر یا بُتها می ساخت و باغِ این جهان را بر اساسِ این تصویرِ ساخته شده بوسیله ذهن می نگریست، در این باغ درختِ صنوبریِ ذهنی روییده است که گُلهایِ بسیاری دارد مانندِ پول و ثروت،  مقام و اعتبار، همسر و فرزندان، اعتقادات و باورها و گلهایِ فراوانِ دیگر و انسان بوسیله تصوراتِ خود و بر مبنای تقلید گمان می بَرَد اساساً به منظور چیدنِ گُل پای در این جهان گذاشته است و هرچند برخی از این گلها شکفته می شوند اما بدلیل اینکه انسان شکل و تصویرِ ذهنی این گلها را در باغِ این جهان می بیند هر یک از این گُلها که شکفته شده و به بار می نشیند بجایِ آرامش و حسِ امنیت، غم و درد برای انسان به ارمغان می‌آورد، کز غمش یعنی از عشقش و قرار دادنِ آن جذابیت و گُل در دل ، حافظ می‌فرماید پس‌از اینکه انسانی دلش شیدایی شد این تصویرِ صنوبری را بَر می کَنَد  و انسان بر حسبِ ماهیتِ آن گُلها به جاذبه های آن نگریسته و دیدی جان بین می‌یابد و اگر غمِ آن گُلها را در دلِ خود قرار نداده و از آنها طلبِ خوشبختی نکند، در اینصورت می‌تواند بجای محنت و درد ، شادی و برکتِ آن گُل را تجربه کرده و بدست آورَد، نمونه ای که بسیار موردی و بارز است شکفتنِ گُلِ همسر در شکلِ صنوبری دل است که انسان با دیدِ ذهنیِ خود از او طلبِ خوشبختی می کند و چون نمی یابد رنجیده خاطر شده و درد و محنت بر او مستولی می‌گردد اما اگر همسرِ خود را با چشمِ جان بین نگریسته و به جایِ شکلِ صنوبری و تصویرِ ذهنی و ظواهرِ ، تجلیِ خداوند را در او دیده و به او مرتعش شود بدونِ شک خوشبختی را در این زندگیِ مشترک تجربه خواهد کرد، این معنی در موردِ سایرِ جذابیت‌ها (گُلها)و چیزهایِ این جهانی نیز صدق می کند .

فروغِ ماه می دیدم ز بامِ قصرِ او روشن

که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می آورد

بام در اینجا دارای ایهام بوده و علاوه بر معنیِ بلندای قصرِ زندگی به معنی بامداد و صبحی ست که پس از سحرِ بیتِ آغازینِ غزل آمده است، حافظ می‌فرماید پس از آنکه دلِ شیدا و عاشق تصویرِ ذهنی صنوبری را بوسیله دیدِ جان بینِ خود بر کند،پرتوی از نورِ ماهِ او بر بلندایِ قصرِ زندگی یا خدا به روشنی دیده می شود ( روشن یعنی مُسَلم و بدیهی ست که دیده می شود و خودِ عاشق نیز این تشخیص را می دهد)، خورشید نمادِ خداوند است که عالمتاب بوده و پرتوش به جهان نور و انرژی می دهد ،پس انسانِ عاشقی که ماهش در همه ابعادِ وجودی بیرون می آید آن خورشیدِ حقیقت را نیز می تواند بوسیله دیدِ عدم بینِ خدایی خود ببیند و اینجاست که در می یابد علیرغم اینکه پرتوی از نورش با او یکی شده و فروغِ نورِ ماهش بر بلندایِ قصر دمیده است، از این درآمیختن با نورِ آن یگانه خورشید که نمادِ زندگی ست شرمسار می گردد و رو در دیوار می آورد زیرا انسانِ عاشقی ست که تمامیِ ماهش بر نیامده است و کجا می توان محدودیت را با بینهایتِ خداوند در قیاس آورد ، پس لازم است ماهِ او تمام و بلکه با آن خورشید درآمیخته و یکی گردد که از ازل نیز منظورِ از ورودِ انسان به این جهان همین امر بوده است تا بقولِ مولانا خورشیدی که در درونِ ذره ذهن است بیرون آمده و با آن یگانه خورشیدِ هستی یکی شود.

زِ بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُر خون رها کردم

ولی می ریخت خون و رَه بدان هنجار می آورد

پس از این است که عاشق در می یابد برای برآمدنِ ماهِ تمامش لازم است تتمه هم هویت شدگی و دلبستگی هایِ ذهنی خود را رها کند، برای مثال دست از باورهایِ موروثیِ خود برداشته و همچنین از شکلِ صنوبری و بدونِ ثمرِ همسر و فرزندانِ خود نیز چشم پوشی کند، اما ترس بر عاشق مستولی می‌شود بنابر این می خواهد این دلِ شیدای پر از خون و دردِ خود را رها کند ، یعنی انصرافِ خود را از عاشقی اعلام کند، اما خداوند یا زندگی وقعی به این ترسِ عاشق نمی گذارد و با هنجار یا قانونِ خود همچنان خونِ دلبستگی هایِ توهمیِ عاشق را بر زمین می ریزد.

به قولِ مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی گه

کز آن راهِ گران قاصد خبر دشوار می آورد

اگر از قولِ مطرب و ساقی می بود معنی دیگری از آن استخراج و معنی آن می شد که آن عاشق گاه و بیگاه از پیغامهاِ زندگی بیرون رفته و منحرف می شد، اما به قولِ مطرب و ساقی نقلِ قولی ست از زندگی که گاه و بیگاه باید انسانِ عاشق در ذهنِ خود رفت و بازگشت داشته و برای رها کردنِ چیزهایی ک گمان می برد خیلی با ارزش هستند در تردید بسر بَرَد تا دریابد که این راهِ عاشقی به این سادگی ها هم نیست و این پیغامِ قاصدِ زندگی یا ساقی از دشواریِ راه را دریافت کند.

سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود

اگر تسبیح می فرمود، اگر زُنّار می آورد

بخشش در اینجا یعنی خواستِ جانان یا زندگی، پس‌ حافظ می‌فرماید هرچه خداوند بخواهد همگی و سراسر از راهِ لطف و احسانِ اوست برای تمام شدنِ ماهِ دلِ شیدا و عاشق ، اگر حکم کند به تسبیح و عبادت که همان گشودنِ فضای درونی یا شرحِ صدر است و اگر بخواهد که انسان از باورهایِ مذهبیِ خود که تقلیدی و در اغلبِ موارد آمیخته با خرافات هستند دست برداشته و اصطلاحن زُنًار بیاورد تا عاشق بر کمر  بسته و از این دینِ ساختگی و ذهنی خارج شود، هرچه که خداوند بخواهد همگی در جهت و طریقِ لطف و احسان است تا ماهِ این عاشق کامل شده و برآید.

عفا الله چینِ ابرویش اگرچه ناتوانم کرد

به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می آورد 

پس‌از اینکه دلِ دلبستگی های انسانِ عاشق توسطِ تُرکِ زندگی غارت و خونِ خویشتنِ توهمیِ انسان ریخته می شود امکانِ اینکه عاشق با ستیزه گری مانعِ غارتِ یک یا چند تایی از چیزهایی گردد که برایِ او اهمیتِ بسیاری دارند و تن به رها شدن از آنها نداده، همچنان آنها را در دل و مرکز خود حفظ کند، اما چینِ ابروی حضرتِ دوست که عتابِ اوست از این کارِ عاشق خشمگین شده، آن چیز را که می تواند فرزند ، همسر یا هر شکلِ صنوبری دیگری باشد از انسانِ عاشق بگیرد و موجبِ ناتوانی ،‌خسارت و یا ضعف و بیماری او شود، عفاالله یعنی عُذر خواهی از زندگی یا خداوند بخاطرِ بیانِ چنین قضاوتی، پس حافظ ادامه می دهد اگر چه که عاشق از چینِ ابروی حضرتش ناتوان و بیمار می‌گردد اما حضرتِ دوست با این غارتگری پیغامی هم بر سرِ بیمار می آورد و آن پیغام این است که عاشق مُجاز به قرار دادنِ تصویرِ ذهنی و صنوبریِ هیچ چیزی غیر از معشوقِ ازلی در دل و مرکزِ خود نیست حتی آبرو و اعتبار،  باورها و یا عزیز ترین کسانِ خود. آقای رضا در شرحِ غزل به زیبایی و درستی شاهدی برای این بیت آورده اند که جایِ سپاس دارد؛ 

عتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بکش 

که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکند

پس در اینجا نیز عاشق بایستی این چینِ ابرو یا عتابِ حضرتِ معشوق را با رضایتِ کامل و خوشنودی و در یک کلام عاشقانه و با رویِ باز پذیرا باشد ، زیرا پس از آن است که یک کرشمه و دیدارِ حضرتش و گوشه چشمی که به عاشق می نمایاند تلافیِ صدها جفایی از این دست را می کند در صورتی که اینها جفا و ستم نبوده و عینِ لطف و عنایتش هستند برای بیدار کردنِ انسان از خواب و توهمی که در آن بسر می‌برد.

عجب می داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه 

ولی منعش نمی کردم که صوفی وار می آورد

حافظ بمنظورِ پرهیز از ریا خود را نمونه بارزِ شوریده دلِ عاشقی که در غزل توصیف شد نمی داند،‌ پس می‌فرماید از حافظ عجیب است اینچنین جام و پیمانه شرابِ عشقی که در دست گرفته و با چنین ابیاتِ زیبایی عاشقانش را از آن سیراب می کند، در مصراع دوم با شکسته نفسی این کارِ خود یعنی گردشِ جام در بینِ دلهایِ شیدایی را به شیوه صوفیان تشبیه می کند که ریاکارانه است (در کوچه و بازار هم که او را فاسق وشرابخوار میدانند)، پس‌ می‌فرماید از این روی است که این بیانات عارفانه وی را جدی نگرفته و مانعش نمی شود و اجازه می دهد به کارِ خود ادامه داده ، غزل را به پایان رسانَد، اما اگر جام و پیمانه را صوفی وار نمی آورد چه ؟ شاید چون محرمِ اسراری نمی یافت منعش می کرد و پیمانه ها را هدر نمی داد و البته که حافظ اگر هم  صوفی وار بیاورد ،  همانندِ آن صوفیِ حقیقی می آورد که بقولِ مولانا از هزاران یکی زان صوفی اند .

 

 

 

 

ایوا سلیمی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴:

با درود و تهنیت بهار ۲۰۲۳.   از گنجور بابت گردآوری بسیار پر ارزش ادبیات ایران‌زمین، سپاسگزارم.

بیشتر نوشته های دوستان خوب را می‌خوانم، بسیار سودمند است. پاینده مانید.

شاهرخ کاطمی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۰:

سلام

بیت آخر می فرمایند جان چهان را از دست 

دادم دیگه برای چی در این جهان پر

از دردسر هستم

Khishtan Kh در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

ضایع میسازد بدست خویش عمر خویش را 

تشنه ای کز پی دود آن چشمه سراب را 

محمد فراهانی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰:

بیت سوم مصرع دوم اصلاح بشه

آتشی باید که تا دودی به روزن بر شود

نیمه پنهان ماه در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۱ - باز آمدن به شرح قصهٔ شاه‌زاده و ملازمت او در حضرت شاه:

عشق را حهنمی است هزاران بار از بهشت والاتر.

آتش هر سرد را سرماعر است ، نرم و شیرینش ز عسل خوشتر است.

گر گناهست این، ز هر نیکی بتر ( بهتر)

گر هلاکست این ز رفعتها به سر ( سر تر )

تا نسوزی زآتشش نادانی اش

تا نبینی خط زرش، ناخوانی اش...

 

 

 

 

 

Khishtan Kh در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۵ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱:

دورود.

اگر بر این باور یقین نبود ک مصرع و بیتش نمیکرد سرکار

 

Ali Sarhaddi در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

سلام این شعر غلیان روحی شاعر رو نشون میده و تهش هم طبق معمول مولانا به خموشی ختم میشه 

یکی از دوستان روانپزشک اعتقاد داشت که جناب مولانا دوقطبی بوده و من هم تا اندازه ای باهاشون موافقم 

فراز و فرودهای شدید در دیوان شمس به چشم میخوره و با توجه به شخصیت کم نظیر مولوی در عرفان اسلامی و هنر بالای ایشان در بیان منظوم و شاعرانه ی آن، این فراز و فرود اینقدر زنده و جاندار است

مجید محمدپور در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » بِسْمِ الله الرحْمنِ الرَّحِیمْ - رَبِّ تَّمِمْ بِالْخَیْرِ:

یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ (خداست که شب را درون [پردۀ] روز پنهان سازد و روز را درون [پردۀ] شب - فاطر – 13)

و یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ( زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد - روم – 19)

مجید محمدپور در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » بِسْمِ الله الرحْمنِ الرَّحِیمْ - رَبِّ تَّمِمْ بِالْخَیْرِ:

إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ (جز کافرهیچ کس از رحمت خدا نومید نمی گردد - یوسف – 87).

مجید محمدپور در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » بِسْمِ الله الرحْمنِ الرَّحِیمْ - رَبِّ تَّمِمْ بِالْخَیْرِ:

نبی اکرم، علیه اسلام، فرمود: بدترین عالمان آن است که به زیارت امیران رود، و بهترین امیران آن است که به دیدار عالمان آید، خوشا امیری که به خانه فقیر آید، و بدا فقیری که به درگاه امیر رود .

کمیل صفوی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۵ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳:

ایول داداش من همش فکر میکردم این غره و سلخ اسم دوتا شهره دمت گرم،سایت یا کتابی هست که معنی اشعار یا تفسیر اینارو گفته باشه؟

ناصر مرادی در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۲ در پاسخ به دکتر امین لو دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹:

البته کشتی نوعی پیاله شراب نیز بوده است.

حامد غفوری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸:

درست این رباعی به این شکل است:

زان می که شراب جاودانی است بخور
سرمایه ی عیش این جهانی است بخور

سوزنده چو آتش است لیکن غم را

برنده چو آب زندگانی است بخور

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷۴ - حکایت سؤال و جواب ذوالنون با آن عاشق مفتون:

حفظ و مراقبت و هیمنه ساحت قرب، امتحانی هولناک است. الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِن‏ / حشر 23 - don Juan Matus  می گوید: بدست آوردن یک چیز به معنی داشتن آن چیز [اشراق] برای همیشه نیست زیرا برای حفظ آن به مبارزه ای دائمی نیازمندیم. مرحوم رجبعلی خیاط ، تداومش را در حالت اشراق  بارها از دست داد و به گریه افتاد که با (طین) که منعکس کننده قصد درونی اش بود آن حالت را مجدداَ بدست آورد.

سهراب در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۴۴ در پاسخ به نوید گروهی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲:

جناب نوید گروهی با سلام و عرض ادب فکر نمی‌کنم بیت سوم در باره‌ی زینت مردان که از کتاب جناب خزایلی آوردید واقعا از  سعدی باشد. به احتمال زیاد از جعلیات افزوده شده به شعر اوست، نه  فقط به خاطر رکیک بودن، بلکه بیشتر به خاطر سطحی بودن شعر است. خیلی سبک و به لحن لات و لوت‌های کوچه بازاری است.  مقایسه کنید با آن شعری که جناب سعدی در آن از واژه‌ی عصا استفاده کرده و کوشیده با ایهام زیبایی یک موضوع جنسی را بیان کند. یا آن بیت « ...تیری که در پهلو نشیند...» که به اعتقاد جناب دکتر غلامحسین یوسفی در کتاب کاغذ زر(ص 7) اشاره به اعضای جنسی دارد. با اندیشه‌های سعدی هم نمی‌خواند که زینت انسان را به طور کلی فقط اعضای جنسی او بداند و بگوید همین بس.

hamid hajian در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - مناظره ادبی:

«نقش سم آهوی چین است بر برگ سمن »

با دروود فراوان

در صورت امکان بقیه شعر بالا را مخواستم

با سپاس

آینهٔ صفا در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:

Your image, from the tablet of my heart and soul
shall never be gone
Your prancing Evergreen stature, from my memory
shall never be gone

 

The fantasy of your Lips
from the mind of I, the vagrant
Even by the cruelty of Heavens
and the sorrow of Fate
shall never be gone

 

At the time before time
my heart made a covenant with your tress
Forever, it shall abide and its pledge
shall never be gone

 

Whatever weighs on my wretched heart
save for your sorrow’s load
Shall be gone from my heart
for, “That” from my heart
shall never be gone

 

Your Love resided
on my heart and soul, much so that
If the head is severed
still, "That” from my heart and soul
shall never be gone

 

If my heart goes after the Beautiful
it should be forgiven
It is in pain, what’s it to do
if not in search of a cure
be forever gone

 

Whoever wishes not
to become a vagrant like Hafez
Should refrain from falling in Love
with the Beautiful and in pursuit of them
should never be gone

 

فرهاد در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳:

مصرع دوم بیت اول : گویی به حجره من و گویی "گِل بَرُو"

"گِل بَرُو" به ترکی یعنی "بیا اینجا"

۱
۶۷۴
۶۷۵
۶۷۶
۶۷۷
۶۷۸
۵۲۶۶