گنجور

حاشیه‌ها

واقف محسن زاده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

بوی الکل میداد دستانش 

دهانش آلوده ی آب انگور

دستاری بر زمین انداخت 

گفت .....نماز .....

من نخواندم ......... تو بخوان  #واقف_محسن زاده 

#شعرواقف 

۲۵_۱_۱۴۰۲

محمود قاسمی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹:

چه شاعر زیبا گفتاری چرا تا کنون اسمی ازش نشنیده بودم کم کاری حوزه فرهنگی 

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵:

سلام. متن، اشتباهات زیادی داره!

 

گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد

اوّل بلا به مرغ بلند‌آشیان رسد

 

ای باغبان! ز بستن در، پس نمی‌رود

غارت‌گر خزان، چو به این گلسِتان رسد

 

حرف شب وصال -که عمرش دراز باد-

کوته‌تر است از آن‌که ز دل بر زبان رسد

 

آخر همه کدورت گل‌چین و باغبان

گردد بَدَل به صلح، چو فصل خزان رسد

 

مرهم به داغ غربت ما، کی نهد وطن؟ 

گوهر ندیده‌ایم که دیگر به کان رسد

 

من جغد این خرابه‌ام، آخر هما نی‌ام

از خوان رزق، تا به کِی‌ام استخوان رسد؟ 

 

رفتم فرو به‌خاک، ز سرکوب دوستان

نوبت کجا به سرزنش دشمنان رسد؟ 

 

بی‌بال و پر، چو رنگ ز رخسار می‌پریم

روزی که وقت رفتن از این آشیان رسد

 

پیغام عیش، دیر به ما می‌رسد کلیم! 

می در بهار اگر نکشم، در خزان رسد

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۴ در پاسخ به سحرخیز قدوسی دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - بلبل و مور:

سحرخیز

این داستانِ مورچه و بلبل هیچ شباهتی به داستانِ لُنبک و ابراهیم جهود در شاهنامه ندارد.

در این داستان, پروین از دریچه عقل, پایانِ عاشقی را فقر و تنگدستی و به گدایی افتادن می داند که تا حدی درست است کاش می شد خرد را در خدمتِ دل آورد, خب خیلی ها خواستند اینکار را بکنند ولی نشد! و نخواهد شد!

پروین در کل شبیه به سعدیِ بوستان و گلستان است نه سعدیِ غزلیات یا حافظ و مولانایِ دیوانِ شمس

داستان لُنبک آبکِش(سقا) و ابراهیم جهود مقایسه لُنبکِ فقیر سخاوتمند است که برای پذیرایی از میهمانِ خویش, بهرامِ گور, حاضر است لباس و حتی مَشکِ آب که وسیله یِ کار و ارتزاقش هست را بفروشد با ابراهیم جهودِ خسیسِ ثروتمند که بهرام گور را با اکراه و تهدید در حیاطِ منزلش جای می دهد و بهرام مجبور می شود زینِ اسبِ خود را بجایِ بالش زیرِ سر بگذارد و  حتی فردایِ آن روز مجبور به تمییزکردن سرگینِ اسبِ خویش با دستمالِ گرانقیمتِ خود می شود ! که صد البته داستانی بسیار زیبا و دلنشین است.

جهت اطلاع 

شاید نزدیک به ۵% از شاهنامه مربوط به بهرام گور و پدرش یزدگردِ اول باشد, هرچه که فردوسی بنا بر محدودیت زمانی نتوانست بدان بپردازد, توسط نظامی گنجوی در کتابِ هفت پیکر به آن پرداخته شده که سرشار از داستانهایِ خیال انگیز می باشد.

فَکّه> میسان> عراق {۱۳ آوریل ۲۰۲۳}

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:

بر اهیخت رهام گرز گران
سته شد ز پیکار دست سران
چو  رهام گشت از کشانی ستوه
بپیچید زو روی و شد سوی گوه

خودم به کسی نگویید در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:

شاعرسخن ازجهان اکثریت یا همان مردگان شما میدهدکه مردان مرده تان شاهدان خویش راپیشکش قبله داران وسپس با طبق گل استقبال ودوباره درچنبرسینه آنان.. اما، عجب اینکه هردوبرای بقای آنان وفادارترمیزیندچون ازدرگذشته اند ونوربی درگذشته میتابدو دیگراینکه بعدمرگ هرلحظه وهرروزجگرها ی زندگده گان خودرادرارتش ۷ قبله هفتاودو هوای مرده هفتادودوملت خون کرده اندوکسی جزآن قبله داران مرده صاحب هفتادودو کعبه هذیان ملائک  برای خود دارایی باقی نگذاشته اندوتنها راه التیامشان تعویض چهره بکارنبرده شاهدانشان قبل ازمصرف قبله داران وچهارپایه داران آخرت است وآن هم اگرقبلا با طبق گل جای دیگرنرفته باشند است والی ماشاءالله تا جایی که ذخایر  زمان  به انتها رسد وپس ازتکاپو برای فنای خویش درگوشه وکنارمکان منتظر تکان برچهارپایه هیچگاه ننشسته خویش باشندخداراشکر جگرخون کردنشان فرصت دیدن آن رانمیدهد.

ازچشم خدا دورشده کی اعمی نباشد.

خودم به کسی نگویید در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶:

چوز زلفت خدا بردی خویش

بدان صائب باعث نصحیت مکدرکردی خویش

 

خودم به کسی نگویید در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

آنکه دل داده نجسته شعرداده ازدل تو

بهراین مصرع بجست صددین ازکف تو

کنون به آخرت خویش یافتی حقیقت او

چه سودکنون راه میرود کفرت ازدل جسته با خبرتو

چه دعایت به دار و چه دعای حاجت به دشمن برای او

که را ندامیدهی که ما زخدا واملاقت درجستجوی تو

 

 

 

 

 

 

امیر حسین حقانی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۵ در پاسخ به ... دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

گزم = نوعی پارچه

امیر حسین حقانی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۳ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

چو بیتی پسند آیدت از هزار 

به مردی که دست از تعنت بدار

مجتبی زحمت کش/خاطف در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

دوش از سر مژگانش رفتم در میخانه

گفتم که طلب دارم من هم دو سه پیمانه

خاطف

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶۶:

تا کی توان به خرقه صد پاره بخیه زد
یک بخیه هم بزن به دهان سوال خویش

محسن قنادی عرب در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

سلام و درود بر دوستان جان

وقتی که عارف حدی از یکی شدن و لحظات عرفانی را تجربه میکند و بعد به واسطه حجاب خویشتن بین خود و خویش فاصله ای می یابد

این غم هجران عارف را  به تلاش برای اتصال گسیل میدارد و شعر اینگونه جاری میشود

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

و حتی میبینیم محمد نیز این احساس را تجربه میکرده که سوره ضحی را شنیده است

حسین نامدار (حکیم) در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تاریم منیم:

با سلام و سپاس فراوان. گنجور توجه فرمایند که این شعر ترکی، ازخود  استاد شهریار نیست! بلکه ترجمه ای از غزل معروف فارسی شهریار (نالد به حال زار من امشب سه تار من، این مایه ی تسلی شبهای تار من) است که توسط خوانندگان متعددی در کشور آزربایجان (از جمله کونول خاسی اوا) به صورت آواز در قالب موسیقی مقامی خوانده شده و معروف شده است و بیت مقطع آن نیز با ذکر تخلص "شهریار" خوانده شده است. دقیقا به همین دلیل در بین عامه به اشتباه به عنوان شعر ترکی شهریار شناحته شده است. در حالی که در هیچ کتابی از شهربار چاپ نشده است. زبان آن ناسازگار با زبان شعری شهریار دراشعار ترکی است و نزد اهل ادب و شعرشناسان قابل تمیز است. لذا شایسته است که گنجور این شعر را از لیست شعرهای ترکی استاد شهریار حذف کند، و به آوردن اصل فارسی آن بسنده کند. بی گمان روح شهریار نیز از این اصلاح شاد خواهد شد. سپاسگزارم.

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴:

یا خدا! عجب زبونی!!

برگشته میگه: خواست خدا این بوده که من آزار داده بشم. پس چقد خوش شانس بودم که توسط شمایی که به من انقدر محبت کردید این آزار بهم رسید!!!!!

 

واقعا که چقد شیرین سخنه سعدی:))))

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵:

از پی فاتحه‌ی وصل دعایی گفتم...

تا برین ختم شود فاتحه را آمین کن! :"

فاطمه یاوری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

روزی به دلبری نظری کرد چشم من

زان یک نظر دو جهان مرا از نظر افتاد....!

فرخ مردان در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴:

دو دستش بزنجیر و گردن بغل...یکی بند رومی بکردار مُل:

در ترنر ماکان و ژول مول، "یکی بند رومی بکردار پُل" آمده. چون در مصرع اول تکلیف دست ها و گردن بیژن(که زنجیر هستند) مشخص شده. بنظرم مصرع دوم اشاره به پاهای بیژن دارد.

احتمالا منظور از پل رومی، کُندی هست که حداقل از زمان یونان باستان(2500 سال پیش) استفاده میشده( به انگلیسی stocks ) که شباهت عجیبی هم به پل دارد. برای مطالعه و دیدن عکس ها: پیوند به وبگاه بیرونی

کامران هیچ در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷:

بنازمت استاد خیام 

 

 

حق گفتی

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۶:

سلام. شوربختانه این غزل زیبا، با اشکالات فراوانی ثبت شده که شکل صحیح رو می‌نویسم: 

گفتم: ای سیم ذقن!

گفت: که را می‌گوئی؟ 

گفتم: ای عهد شکن!

گفت: چه‌ها می‌گوئی؟ 

 

گفتم: ای آن‌که نداری سر یک موی وفا

گفت: معلوم شد اکنون که مرا می‌گوئی

 

گفتم: ای جان! ز دل سخت تو فریاد مرا

گفت: با ما سخن سخت چرا می‌گوئی؟ 

 

گفتم: آن زلف پریشان تو یا مشک خطاست؟ 

گفت: تا چند پریشان و خطا می‌گوئی؟ 

 

گفتم: از باد نسیم تو، شنیدن چه خوش‌ست

گفت: تا کی سخن از باد هوا می‌گوئی؟ 

 

گفتم: از دست دل خود به هلاکم راضی! 

گفت: این خود ز زبان و دل ما می‌گوئی

 

گفتمش: کی رسد از بخت پیامی به کمال؟ 

گفت: آن روز که از ماش سلامی گوئی

۱
۶۶۸
۶۶۹
۶۷۰
۶۷۱
۶۷۲
۵۲۶۶