گنجور

 
عرفی

از بس که در معارضه دیدم مثال‌ها

عاجز شدم ز کشمکش احتمال‌ها

با آن که هیچ مطلب ممکن روا نشد

دل خوش نمی‌کنیم مگر از محال‌ها

آنجاست برگ عیش که هرسو فشانده‌اند

پروانه‌های سوخته پرها و بال‌ها

مشغول درد خویش چو مستان عشق باش

هم‌درد هم‌نشین عنانی‌ست حال‌ها

در ملک عشق هر که شفا یابد از مرض

رسوای خلق گردد و گویند سال‌ها

صد ره گشود دیده و بشناخت چشم عقل

با آن که آشنا شده بود از مثال‌ها

گه‌گه فتد ز طاق دل دوستان ولی

خورشید را زیان نرسد از زوال‌ها

عرفی دگر به انجمن بی‌غمان نشست

کز جام جم شراب کند در سفال‌ها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ای از بنفشه ساخته بر گل مثال‌ها

در آفتاب کرده ز عنبر کلال‌ها

هاروت تو ز معجزه دارد دلیل‌ها

ماروت تو ز شعبده دارد مثال‌ها

هرروز بامداد برآیی و بر زنی

[...]

ادیب صابر

رونق به فر دولت او یافت حال‌ها

ورنی نبود حال جهان بی‌محال‌ها

خوبی نداشت حال جهان بی‌وجود او

بی‌روی خوب، خوب نباشند حال‌ها

سودای مهتران همه در حفظ مال‌هاست

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای دیده گوشمال ز جود تو مال‌ها

پاینده باد دولت تو دیر سال‌ها

ننگاشته به خامهٔ اندیشه تا ابد

نقّاش ذهن مثل تو اندر خیال‌ها

بر چرخ مشتری که سعادت ازو برند

[...]

سعدالدین وراوینی

جائی رسیدهٔ که نبیند محیطِ تو

گرسوی چرخ بر شود اندیشه سالها

روزی که روزگار بنایِ تو می‌نهاد

ناهیدرودها زد و خرشید فالها

نظام قاری

هرچند روی دوست نبینیم سال‌ها

ما را بود هنوز امید وصال‌ها

دارم بسی ز ریشه‌پوشی خیال‌ها

یابم ز عقد طره دستار حال‌ها

با رخت رقعه رقعه که وصله زدم برو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه