گنجور

حاشیه‌ها

عاری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

درود بر اهتمام یکایک فرهیختگان گنجور؛ حقیقتا کاری بس با ارزش انجام دادید. 

پناه در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

با سلام

تشکر و سپاس فراوان از سرکار خانم زندی بابت معانی ابیات و غزل ها، معلمی بازنشسته و دغدغه مند که در راستای تسهیل در روان سازی و معانی ابیات سرداران شعر وادب فارسی برای این کمترین ها در تلاش و زحمت و تکاپو هستند.

 

علیرضا محبی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

همچنین در مصرع اول  بیت سوم هم غلط واژه وجود دارد

حرف مقصود نمی ریزد  از او 

خامه طالع من تنگ شق است 

در مورد این بیت بنا به تجربه ۳۵ ساله خودم در هنر خوشنویسی نظر دادم و از آن کاملا مطمئنم 

علیرضا محبی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

بنظر بنده 

در بیت دوم  ،  عشق میگویم صحیح باشد چون بنده چندین جا در نسخ خطی عشق میگویم را دیدم  که بخط میرزا غلام رضا اصفهانی موجود است 

 

همچنین در بیت سوم مصرع دوم غلط تایپی وجود دارد 

کلمه خامه ( به معنای قلم) صحیح است که در اینجا خانه نوشته شده 

در خوشنویسی، قلم دارای یک فاق در وسط زبانه قلم است  که اگر شق( شکاف) آن تنگ باشد مرکب را بدرستی بر روی کاغذ انتقال نمیدهد و بکارگیری واژهی تخصصی یک حرفه در شعر دلیل بر آگاهی یا مهارت شاعر در آن حرفه ( خوشنویسی ) است

آرامش در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶:

پیوند به وبگاه بیرونی

بیت اول با خط ثلث ، تقدیم به دوستان 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریز
مسمط مخمس
..................
میکند توصیف این شعر وزین تبریز را
تا  که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را
هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را
....................
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف
بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلف
مرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف
.................
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
  طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگ
بیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ
ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ
.................
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگر
نغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگر
ماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر
............‌‌‌‌‌
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگین
گوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین
تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین
.............
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطری
تا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعری
ای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری
.‌.‌‌‌‌..............
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر
جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذر
من ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر
...............
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَر
چشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کمان
نیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهان
شهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان
.‌‌.‌.......................
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمال
هر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیال
عاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال
.‌.‌‌...........
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزند
بس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزند
شاعران گویند وصفش بی ادله جایزند
.‌..............
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رو
مردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو
شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو
..‌...‌‌‌‌‌........
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
رافضا در یاب و دُر  این جان ،جان تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۵ در پاسخ به رند دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریز
مسمط مخمس
..................
میکند توصیف این شعر وزین تبریز را
تا  که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را
هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را
....................
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف
بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلف
مرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف
.................
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
می‌نهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
  طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگ
بیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ
ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ
.................
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگر
نغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگر
ماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر
............‌‌‌‌‌
روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر
با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگین
گوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین
تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین
.............
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطری
تا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعری
ای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری
.‌.‌‌‌‌..............
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری
چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر
جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذر
من ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر
...............
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَر
چشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کمان
نیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهان
شهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان
.‌‌.‌.......................
گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن
وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمال
هر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیال
عاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال
.‌.‌‌...........
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزند
بس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزند
شاعران گویند وصفش بی ادله جایزند
.‌..............
چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند
چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆
می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رو
مردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو
شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو
..‌...‌‌‌‌‌........
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
رافضا در یاب و دُر  این جان ،جان تبریز را
☆☆☆☆☆☆☆

ماهی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

مفهوم بیت ۵ رو کسی میتونه بگه لطفا

امین در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱ - در مناجات باری تعالی:

درود بر حکیم انوری بزرگ

اشعار ایشان و بطور کلی شاعران قرن ششم واقعا در درجه‌ای دیگر از اشعار زبان پارسی است. روان همگیشان شاد باد

به عقیده این حقیر اولا واژه اول moqadder هست نه moqaddar. که خداوند مقدر کننده است نه مقدر شده. اما واژه نخست مصرع دوم باید کنی باشد نه کند... چرا که در چامه خداوند مخاطب است.

پیرامون بیت ۱۷ هم فکر میکنم «طیر» درست است که به اشتباه طبر نوشته شده...

 

 

سوما اسمعیلی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۳ در پاسخ به هادی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

«تا که قبول افتد و چه در نظر آید »

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۶:

هزار و چهل چوبه شمشیر داشت
شمارش شمشیر چوبه است و چوبه غلاف را گویند که بیشتر از چوب و چرم خشک مانند چوب بود
نیام واز عربی به چم خوابگاه است و غلاف نیز واژی عربی به چم پوسته است به پوست  نری مرد نیز غلفه گویند
 ایرانیان  شیوه دیگری برای زبان و واژگان خود داشتند  جای شمشیر را  پوشه پوست  چوبه  کالون میگفتند  واژه پوسته نیز  خود پوشته از پوشیده  است

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳:

بیت 75 : چنین داد پاسخ مر او را هُجیر / که شاید بُدن کآن گَوِ شیرگیر

بیت 76 : کنون رفته باشد به زاولسِتان / که هنگام بزم است بر گلسِتان

"شاید بُدَن" در بیت 75 = شاید بودن , احتمال دارد

بیت 79 : مرا با تو امروز پیمان یکی است / بگوییم و گفتار ما اندکی است

"پیمان یکی ست" در بیت 79 = یکی پیمان است ( پیمانی است). یعنی من امروز با تو پیمانی دارم ( عهد می بندم), به اختصار سخن بگوییم

بیت 85 : "سخن ,گفت, ناگفته چون گوهر است/ کجا ناپسوده به سنگ اندر است"

بیت 86 : "چو از بند و پیوند یابد رها / درخشنده مُهری بوَد با بها

کجا = که . 

ناپسوده = نابسوده = دست نخورده , لمس نشده .

به سنگ اندر = در سنگ 

مُهر = گویا به معنای نگین انگشتری , زیرا مُهر را بر روی نگین انگشتری نقش می کنند

بی بها = آنقدر ارزشمند که قیمت نمیشه روش گذاشت . درانتهای بیت 86  در بعضی نسخ "با بها" هم ضبط شده بنده "با بها" را بیشتر درست میدانم

یعنی : (خسرو) گفت : سخنِ گفته نشده مانند گوهری دست نخورده در اندرون سنگ است و چون از قید سنگ آزاد شود نگینی درخشان و گرانبها میشود

سردار دکامی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - خاقانی این قصیده را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند.:

"سیلِ خون از جگر آرید سوی باغ دماغ؛ ناودانِ مژه را راهِ گذر بگشایید".

به نظرم در مصرع اول باید "بامِ دماغ" باشد؛ هم به قرینه‌ی "ناودان" در مصرع دوم این بیت و هم به قرینه‌ی بیت بعدی: "از زَبَر سیل به زیر آید و سیلابِ شما/ گر چه زیر است رهش سوی زبر بگشایید".

"نخل بستان و ترج سر ایوان بِبُرید". یحتمل "ترنج سَر ایوان" درست باشد.

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۶:

چو پالای سیصد به زرین ستام
 پالا  = اماده داشته برای پیشامد اسب جنیبت  -بهترین اسبهای زمان را می اراستند و  پیوسته به شاه ننزدیک بودو هرگاه شاه جایی میرفت پیشاپیش شاه انرا میکشیدند

واژه پالهنگ از همین پالا است پالا هنگ  پالا کش

Flynn Rider در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:

عشق دقیقاً همین شکلی است. ترکیبی از زیبایی و درد. واقعاً درمانی هم برایش نیست. کاش معشوق‌ها اینقدر بی‌وفا نبودند.

امیرهوشنگ در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در عزت نفس:

فریدون مشیری در شعر "همراه آفتاب" کتاب "با پنج سخن‌سرا" تضمیناتی زیبا از این قطعه داره.

امیرهوشنگ در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

فریدون مشیری در شعر همراه آفتاب کتاب با پنج سخن‌سرا این مصرع رو اینگونه نقل کرده:


او پادشاه ملک سخن بود، بی‌گمان
"روی زمین گرفته به تیغ سخنوری"
با منکرش بگو که بیا روبرو کنیم!
با مدعی بگو، بنشیند به داوری

الیا آزاد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

بسیار زیباست.

فرشته چمنت در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۴ در پاسخ به م شریعتی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۷ - قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت‌گری:

سلام

رفتم و خوندمش و جقدر خوبه 

فقط لینک کانالش رو نمی‌تونم پیدا کنم

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۵:

شور و شوقی را زعشقت تا به جان انداختیم
بانگ سرمستی از آن ما در جهان انداختیم

منجلابی بود از کید وریا تقوی و زهد
خرقه را ازدوش و زنار از میان انداختیم

لعبتان را سلسله گفتیم باز از سر کنید
شیخ ومفتی را از آن آتش به جان انداختیم

نام میآمد که نام آور شویم اندر جهان
نام جُستیم و خود از نام و نشان انداختیم

آشیان میساخت غمها اندک اندک در وجود
مرغ غمها را برون از  آشیان انداختیم

تا فنا گشتیم و رفتیم از میان شد وحدتی
زان،، انالحق در جهان را بر زبان انداختیم

تا ز ،خُمً وحدت آمد غلغل و جوش مُدام
نیز ما این جوش و غلغل جاودان انداختیم
گفتمش ای تُرک و جنگاور، کنون صلحی بیار
گفت جنگ عشق را ما در جهان انداختیم

گفتمش تا کی ستیزد این کمان ابروان
گفت رو ،با غمزه ما خم در کمان انداختیم

گفتم آخر چیست این بانگ اذان مستی دهد.
گفت ما صد فتنه درصوت اذان انداختیم

رافضا آخر ز درویشی چه عاید شد ترا
گفت ما از فقر خود را  در توان انداختیم

جاوید مدرس رافض

 

۱
۶۵۲
۶۵۳
۶۵۴
۶۵۵
۶۵۶
۵۵۲۴