گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

سحر چون خسروِ خاور عَلَم بر کوهساران زد

به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد

سحر نوید بخشِ صبح است و نور و روشنایی، خسروِ خاور یا خورشید نمادِ خداوند است و کوهساران نمادِ جهانِ جسم و ماده، پس‌حافظ با بهره گیری از چنین نمادهایی می فرماید پس از صدها هزار سال که جهان در تاریکی و شب روزگاران را سپری می نمود اکنون اراده آن یگانه خورشید جهان بر تابیدن به این جهان قرار گرفت پس با امرِ اهبطو بوسیله آدم علمِ خود را بر کوهساران و جهانِ فُرم برافراشت تا نورِ خود را در گیتی بسط دهد، تا پیش از این جهان از خرد و هشیاری جسمی برخوردار بود و خداوند در اجسام، نباتات و حیوانات جلوه داشت اما جهان نیازمند نور و هُشیاریِ دیگری بود تا خداوند در صفات نیز علمِ خود را برافرازد و حافظ در غزلِ پیشین گفت که این کار تنها از عهده آدم بر می آید، در مصراع دوم امیدواران انسانهایی هستند که با حضور در این جهان امیدوار شدند تا  اراده و خواستِ آن خسرو و پادشاه جهان را برآورده کنند و همه انسان‌هااز چنین قابلیتی برخوردار هستند که امیدوار باشند، پس دستِ مرحمت و عنایتِ حضرتش درِ چنین انسانهایی همچون پیامبران، حافظ و بزرگانِ دیگر را می زند تا با همتِ والای خود یار و یاورِ خورشید گشته و نور را برای همه باشندگانِ جهان به ارمغان آورند و حافظ آن خسرو را نیز  یار و یاورِ امیدواران  در این امرِ مهم می نامد .

چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مهرِ گردون چیست

بر آمد خنده ای خوش، بر غرورِ کامگاران  زد

مهرِ گردون نیز همان خورشید، خسروِ خاور یا زندگی و خداوند است، پس‌ حافظ ادامه می دهد وقتی که اولین انسان منظور از حضورِ خود در جهان را درک نمود که گمان می رود ابراهیمِ خلیل باشد و بوسیله او صبح دمید و جهان غرقِ نور شد، پس‌ حال یا منظورِ مهرِ گردون یا خداوند از برافراشتنِ عََلَمِ خود بر کوهساران و جهانِ اجسام معلوم شد ، در مصراع دوم کامگاران همان فرشتگانی هستند که پیوسته در حضور و در جوارِ خداوند بوده و دنیا به کامشان است و با غرور خود خلقتِ انسان را بیهوده و کاری عبث می‌پنداشتند و بر خداوند برای چنین خلقِ جدیدی خُرده گرفتند و اگر بر انسان سجده کردند نیز بنا بر امرِ خداوند بود و اگر از خود اختیاری داشتند چه بسا همچون ابلیس از این کار سر باز می زدند، اما اکنون با روشن شدنِ اولین چراغ در جهانِ اجسام، زندگی خنده ای خوش سر داده و طعنه بر کامگاران  می زند که هان ببینید آنچه را که از رازِ  آن آگاه نبودید.

نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو  و بر دلهایِ یاران زد

نگار یعنی نقشی که از خداوند در انسان است یا جانی که ادامه جانان است و هزاران سال در  انتظارِ چنین لحظه ای بسر می برد تا اولین انسان چراغِ ایزدی را در جهان بر افروزد، پس اکنون با رسیدنِ اولین انسان به حضور گره از ابرو گشاده و شادمانانه به عزمِ رقص و پایکوبی از جای بر می خیزد و این گره را که از ابروانِ خود باز نموده است بر دلِ یاران و دیگر انسانها می زند تا آنان نیز عاشق شده و یارِ خسروِ خاور و مهرِ گردون شده، در جهان نور افشانی کنند. 

من از رنگِ صَلاح آن دم به خونِ دل بشستم دست

که چشمِ باده پیمایش صَلا بر هوشیاران زد

صلاح در اینجا یعنی مصلحت اندیشی و رنگِ صلاح ترکیبی ست نزدیک به رنگِ ریا، چشمِ باده پیما یعنی چشمِ نظرِ نگار یا جانِ اصلی انسان که باده و شراب را پیمایش می کند و در پیمانه می ریزد، صلا یعنی ندایی که انسان را فرا می خواند برای دریافتِ جامِ باده، هوشیاران اغلبِ ما انسانها هستیم که هوشیاریِ جسمی داشته و با چسبیدنِ به جهانِ فُرم هوشیارانه به تعلقاتِ دنیوی و اعتبارات ذهنیِ خود می افزاییم و منظورِ اصلی حضور در این جهان را فراموش کرده ایم، پس‌حافظ می‌فرماید وقتی چشمِ زندگی باده را در پیمانه ریخته و بانگِ صلا بر هوشیاران زد او دانست که باید از رنگِ مصلحت اندیشی و ریا کاری دست شسته و حقیقتن تصمیم بگیرد باده عشق را بنوشد تا از این هوشیاری رها و مستِ لایعقل به عشق زنده گردد، و البته که به این سادگی ها نیست و خونِ دلها باید خورد تا موفقیتی در دست شستن از این صلاح بدست آورد، انسان هوشیار و عاقل می‌ترسد از او کم شود، پس با مصلحت اندیشی هرگونه خدشه ای را به این هوشیاری و داشته هایِ ذهنیِ خود بر نمی تابد ، بزرگانی همچون حافظ با شنیدنِ بانگِ رسا و با صلابتِ صلا می دانند که زندگی بسیار جدی ست، پس‌ بلادرنگ پیمانه را از دستِ زندگی می ستانند و خالصانه می خواهند که مست شده و از این هوشیاری و عقلِ جسمانی که مانعی ست بزرگ برایِ منظور اصلی زندگی و عَلَمِ  خسرو در این جهان، رها گردند.

کدام آهن دلش آموخت این آیینِ عیّآری

کز اول چون برون آمد رهِ شب زنده داران زد

انسانهایی که می ترسند و مصلحت نمی دانند جام و پیمانه شراب را از دستِ نگار بستانند واز هوشیاریِ جسمیِ خود آزاد شوند درواقع می خواهند در شبِ ذهن بیدار بمانند اما نمی دانند که این نگارِ زیبا روی همان ابتدا که آهنگِ رقص و شادی نمود راهِ شب زنده داران را عیّارانه خواهد زد، حافظ می‌فرماید خداوند یا زندگی که در عینِ عطوفت و مهربانی بسیار آهنین دل است این شیوه عیّاری را به او آموخته است تا انسان از هر سوی و جهتی که می رود راه را بر او بسته و داشته هایِ ذهنی و مادیِ او را بدون هیچگونه ترحمی برُباید، پول و ثروت،  مقام و منصب،  شهرت و اعتبارهای علمی، اعتقادی و سیاسی، آبروهایِ خودساخته ذهنی و حتی همسر و فرزندان از جمله داشته ها و تعلقاتی  ست که آن نگارِ زیبا رو عیّارانه یک به یک از انسانِ شب زنده دار می رُباید تا او سرانجام بوسیله دردهایِ ناشی از این عیّاری ندایِ صلا را بشنود ، پیمانه را از دستِ آن نگار ستانده و از تاریکی و جهالت بیرون بیاید و تسلیمِ نور گردد.

خیالِ شهسواری پخت و شُد ناگه دلِ مسکین

خداوندا نگه دارش که بر قلبِ سواران زد

خیالِ شهسواری پخت یعنی تدبیرِ آن خسروِ خاور یا پادشاهِ جهان کارگر افتاد و حداقل برای انسانهایی چون حافظ خوب جواب داد و دلِ او فقیر و مسکین یا محتاج شد به اصلِ خود، یعنی دانست که هر چیزِ بیرونی را که در دل قرار داده است باید رها کند و چنین دلی به یکباره از دست شد یعنی عاشق شد ، در مصراع  دوم حافظ از خداوند می خواهد حال که جانِ اصلی انسان یا آن نگارِ عیّار اینچنین کارِ خود را به نحوِ احسن انجام می دهد و بر قلبِ سواران یا لشگرِ هم هویت شدگی ها و دلبستگی های انسان می زند ، پس‌او و این شیوه عیّاری را حفظ کند .

در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد

 بیت با بیتِ بعد موقوف المعانی ست پس‌ حافظ در شرح حالِ خرقه پوشانی که با باورهای خود هم هویت و در واقع مذهب پرست شده اند می فرماید اما این تدبیر و خیالِ شهسواری برای آنان کارگر نیفتاده است هرچند که این گروه خون دلها خوردند و جان کندند و کتاب‌ها نوشتند تا نقش و تصویری ذهنی از خداوند را بدست آوردند، این نقش برای خودِ ایشان تحولی ایجاد ننمود، اما برایِ دیگران و مخاطبانی که عاری از رنگِ صلاح و جان سپاران بودند، یعنی حقیقتن جانِ خویشتنِ ذهنی را قربانی نمودند موثر واقع شد و آنان در زمره اول پیشگامان قرار گرفتند اما خرقه پوشان، خود از راه باز ماندند، گفته اند که حافظ در آغاز جوانی در مکتبِ چنین پشمینه پوشانی به تحصیلِ علوم دینی پرداخت اما هرگز زندانیِ باور و اعتقاداتِ آنان نشد، از علومِ قرآنی که برای کسبِ معرفت مفید بود بهره برد و خرافات و اعتقاداتِ بی پایه و اساس آنان را بدور افکند و بدین ترتیب در زمره جان سپاران در آمد و از آنان پیشی گرفت.

منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم 

زره مویی که مژگانش رهِ خنجرگزاران زد

زره موی کنایه ای ست از حضرت دوست است که انسانِ عاشق می تواند با او به وحدت رسیده و یکی گردد اما بازهم زرهی مستحکم به اندازه و ضخامتِ سرِ مویی مانعِ رسیدنِ عاشق به ذاتِ حضرتش می‌باشد، پشمینه پوشان فرقه ای از صوفیان بودند که خرقه ای پشمی می‌پوشیدند تا از ضُمختیِ پشم بدنشان زخم خورده و رنج ببرند چنانچه گویی با نوکِ خنجر بر خود زخم می‌زنند و به گمانشان با زخم و رنجی که بر خود وارد می کنند گناهِ آدم بخشیده و به خداوند نزدیک یا به بهشت باز می گردند، حافظ در مصراع دوم  آن پشمینه پوشان را خنجر گزاران نامیده است تا دقیقآ این گروه را از صوفیانِ حقیقی که بقولِ مولانا" از هزاران یکی زان صوفیند " تفکیک کند، گُزار به معنیِ نیشتری آمده است که در حجامت بکار می رود و بوسیله آن بر بدن و پشتِ بیمار زخم می زنند ، و حافظ معتقد است خداوند راهِ این پشمینه پوشانِ خنجرگزار را می زند ، یعنی این تفکر را برنمی تابد و وقعی به این قبیل کارها نمی گذارد، پس خود را مثال زده می فرماید انسان با اینچنین تفکراتِ خرافی که در همه مذاهب و مکاتب نیز وجود دارند کجا می تواند به حضرتِ حق متصل گردد و او را با چنین کمند و ابزارهایی صید کند ، آنان حتی اگر تمامِ عمر یا حق یا حق بگویند ذره ای در آن زرهِِ به اندازه مو نفوذ نخواهند کرد، به گمانم در روزگارِ حافظ قمه زنی رایج نبوده است وگرنه شاید او به گونه ای دیگر این بیت را می سرود تا برای ما ملموس تر باشد.

نظر بر قرعه توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است

بده کامِ دلِ حافظ که فالِ بختِ یاران زد

نظر در اینجا موردِ نظر بودن است و توفیق یعنی کامیابی و رسیدنِ به مقصود، پس حافظ منظور از سرودنِ چنین غزلِ عارفانه و زیبایی را بیانِ قرعه و شانسی برای انسان عنوان می کند که با هبوط و برافراشتنِ عَلَمِ خسروِ شرق در این جهانِ مادی برای او فراهم شده است تا یُمن یا خیر و برکتی که موجب دولت و سعادتمندیِ شاهانه است نصیبِ او ( انسان ) گردد، توفیقی که شرفِ دستیابیِ به آن قرعه و قسمتِ انسان گردید و دیگر باشندگانِ عالمِ غیب از آن محروم شدند،در مصراع دوم فالی که حافظ می زند، فالِ نیک است که به نیتِ بخت و سعادتمندیِ یاران می‌زند، فالِ نیک زدن یعنی نفسش خیر است و انشالله که همه خیر و برکات و سعادتمندیِ ذکر شده نصیبِ یاران گردد پس در ازای آن از حضرت دوست می خواهد تا کامِ او را که وصل است و زنده شدن به عشق برآورده کند، منظور از یاران می تواند همه انسانهای این کره خاکی بصورتِ بالقوه باشد که می توانند با دست شستن از صلاح با خون دل، آن را به فعل درآورده و یار و همراهِ حافظ گردند. این بیتِ تخلص غزل است و غزل در اینجا پایان می یابد اما حافظ با رندی و زیرکی چند بیت دیگر پس از آن سروده است تا حاکمانی که معنایِ این ابیات را درک نمی کنند کُلِ غزل را در مدحِ خود پندارند و به این ترتیب از  لذتی واهی و لحظه ای برخوردار شوند و حافظ نیز به مقصودِ مورد نظر خود یعنی دستیابی به مجالس و امکاناتِ فرهنگی که در اختیارِ حُکامِ وقت بود برسد.

 

 

 

 

احمدکریمی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

حافظ در این زمانه که خاموشی به هزااار زبان در سخن است، تو از این هزار، هزاری

امیرالملک در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:

غزلسرایان قدیم انگار تعهد خاصی به سادگی در غزل داشته اند.

در دوره ماقبل از دوره سعدی هیچگاه غزل رنگ تکلف به خود نمیگیرد و اوج این سادگی در غزل نبوغ آمیز سعدی است.

شاید از آنروست که غزل بیش از هر قالبی به سرّ آدمی مستقیم تر است. 

امیرالملک در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

ور بر سرم نبشته نبودی قضای تو

شهری پر از بتان، به تو چون اوفتادمی؟

This is not you who choose the path, but the path chooses you

 

 

افسانه چراغی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۲ در پاسخ به سوزان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

سلام سوزان عزیز. واژه‌های طرب و زنده‌کنش درست است.

طرب، شادی عمیق و دائمی و مستمر است چون به منبع شادی که حضرت معشوق است، متصل است.

عاشق اگر از هستی خویش بگذرد و در پای معشوق خود را بکشد، آنگاه یار با رخ زنده‌کن خود که همانا عنایت و توجه او به عاشق است، او را زنده می‌کند. 

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل ثامن - اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان:

22-  «وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا». آفرینندۀ ما و آفرینندۀ عَمَل ما، اوست.

***

[یزدانپناه عسکری]

خَلق و خُلق

 وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورا (الفرقان : 23)

وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ - النجم1

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ إِلی‏ جَهَنَّمَ وِرْدا – مریم86

وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاق - القیامة29

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُون‏ - القلم42

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۸ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل ثامن - اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان:

16- «وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» (اسراء 70) همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلَ لَهُ مَخْرَجاً» (الطلاق 2) آینۀ این هر دو شده است: یعنی «اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «وَرَزَقْناهُم مِن الطَیِّبات» ایشان را غذا می‬دهد که «وَیَرْزُقُهُ مِن حَیْثُ لایَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّی یُطْعِمُنی وَیَسْقین» بر این مقام گواهی میدهد.

***

[یزدانپناه عسکری]

«وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» : هر دو بازتاب یک ناشناخته اند.

«اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ»

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل خامس - شرح ارکان پنجگانۀ اسلام:

6- «ما کان اللّهُ لِیُنْذِرَ المؤمنین علی ما أَنْتُم علیه حتی یُمَیِّزَ الخبیثَ مِنَ الطیب» (آل عمران 179) گفت: مرد، مؤمن نباشد تا خبیث را از طیب پاک نگرداند! خبیث، جرم آدمیت و بشریت است، و طیب جان ودل است که از همه طهارت یافته است.

***

[یزدانپناه عسکری] 

تفکیک و پالایش نیروی حیات (طیب) از مجموعه تجربیات (خبیث)

وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ - النجم1

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ إِلی‏ جَهَنَّمَ وِرْدا – مریم86

وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاق - القیامة29

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُون‏ - القلم42

نیمه پنهان ماه در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

من وفادارتر از خار ندیدم با گل / عشق یا عقل کدامند؟ نمیدانم من.  نه ساحت عقل بی عشق است نه ساحت عشق بی عقل. دو پیچکند از هم و در، هم. عقل ، عشق را زاید و عشق، عقل را. این دو، نه تعریف دارند نه توصیف تا درونشان نروی نیابی شان. و چون به درون روی، زبان بیرون ندانی پس نتوانی. از بیرون هر چه گوییم آن نیست که در درون میبینیم.

 

 

 

علیرضا آساره در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۴:

در باب بد صدایی

علیرضا آساره در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۳:

در باب بد صدایی

علیرضا آساره در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۲:

در باب اهمیت گفتن عیب دیگری به او 

علیرضا آساره در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۱:

در باب اهمیت توجه به امور اولویت دارتر 

علیرضا آساره در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

در باب سنجیده سخن گفتن است 

علیرضا آساره در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۸:

در باب اهمیت رازداری می‌باشد.

کامران هیچ در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:

خیام در این چهارپاره لذت پادشاهی ، مذهب و دین و عرفان عرفا را در هم میکوبد

 

الان زیرآب زنها میان متن منو گزارش میزنند ریپورت میشه 

چقدر اینجا آدم پست و حقیر داره

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۷ در پاسخ به پرواز دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

مولانایِ قبل از شمس, حداکثر یک خطیب و امام جمعه و فقیه بود مثلِ هزاران هزار دیگر!

آیا مولانا در دیوان شمس که نزدیک ۲۹۰۰ غزل است از زیباییهایِ شمس گفته است! این عشقِ به شمس, مولانا را به سرودن وا داشت!

در رابطه با حافظ و شاه شجاع هم ایرادی وارد نیست و شاه شجاع بهانه ای است برای سرودن اشعار چند وجهی عاشقانه!

اگر شما جایِ شاه شجاع یک معشوق دیگر را که بابِ میلِت است جایگزین کنی, به ارزشِ شرح هایِ حافظانه و رندانه یِ رضا پی خواهی برد! من همیشه خودم را جایِ حافظ یا عاشق می زارم و جایِ معشوق, معشوقِ از دست رفته یِ خودم! و بسیار لذت می برم! شما هم همین کار کن, بهت قول میدهم که از حاشیه یِ بدی که نوشتی شرمگین شوی!

دوست گرامی نیاز به نیش و طعنه زدن به کسی که حافظانه نوشته است نیست. اگر فقط همین حاشیه هایی که رضا در همین گنجور نوشته است را مکتوب کنیم, شاید جامع ترین شرح بر دیوانِ حافظ  خواهد بود!

بازرگان> میسان> عراق {۱۰ مِی ۲۰۲۳}

امید نبوی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۷ - پند دادن پدر مجنون را:

احسنت و هزار مرحبا آقای نظامی که حال دل ما رو چنین زیبا نشون می‌دی، حقا که کس نیست که نیست بر وی این زور

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

هر بار به رنگی بت من روی نمودی - آن بار به رنگ همه اطوار برآمد

و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت - بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد

فی‌الجمله برآورد سر از جیب بزودی - هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد

***

[یزدانپناه عسکری]

تآکید بر محمل شدت انرژتیک و یا نبودن آغاز و پایان است و بی کرانگی فیضان فیض وجود. علی الرغم سیلان و نوسان دنیاهای ادراک شده درون آن می باشد. فقط اجزاء ادراک شده ی درون آن فیوضات تغییر کرده و یا محو شده و یا تبدیل شده است.

نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ ۖ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلًا - انسان 28

107:293/1

رضا ب در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۲ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:

(بود آیا که در میکده ها بگشایند /گره از کار فروبسته ما بگشایند/ اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند/ دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند) میکده مشخصا منظور شاعر هست در اکثر ابیات

۱
۶۲۵
۶۲۶
۶۲۷
۶۲۸
۶۲۹
۵۲۶۳