nabavar در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
غزلی از عباس نیای نوری ” نیا “ بر همین وزن و قافیه:
آزاد
عاشقی را ز من آموز که من استادم
که چنین زار در این دام بلا افتادمبسکه من شکوه نمودم ز فلک در غم یار
چرخ شاکی شده و من ز فلک ناشادم
روزگاری به جوانی دل شیدایم بود
پهلوان قَدَر صحنه ی بی بنیادم
تیشه ها میزنم از سوز دلم بر دل کوه
گاه یاد آور سوز جگر فرهادم
اشک از چشم ، نگو ، جوی بگو آب روان
ناله ای نیست ، گلو پاره شد از فریادم
آنچه پر کرده شبم غصه ی تنهایی نیست
خاطراتی ست که هرگز نرود از یادم
چون شهابی که ز آرامش شب بیزار است
تیر مژگان بزند بر دل من صیادم
باده ی خاطره هایی که دمادم نوشم
جام زهری ست که آخر بدهد بر بادم
قصهٔ غصهٔ خود را به ” نیا “ گفتم دوش
خنده زد گفت : که من شکر خدا آزادم
محسن زیدی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۷ در پاسخ به رضا آذری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
برادر عزیز توجه شما رو به چند نکته جلب میکنم:
۱- بهتره مطالعات خودتون رو دربارهی اعتقادات اسلامی چه شیعه و چه شنی بیشتر کنید و سپس با این قاطعیت از ریشه نداشتن منجی یا هر اعتقادی در اسلام اظهار نظر کنید. هم شیعه و هم سنی به منجی آخرالزمان معتقد هستند با اختلاف نظرهایی و اینکه اسلام پیامبرش رو خاتمالانبیا میدونه ربطی به این قضیه نداره. و در قرآن هم اشاراتی به این قضیه شده است.
۲- به نظر شما بیشتر اصرار دارید که حافظ رو باورمند به باورهای زرتشتی و ... نشون بدید ولی خود حافظ میگه «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم» .
۳- آثار ادبی فارسی اکثرا متاثر از فرهنگ عرفان اسلامی هستند و البته که به زبان و عباراتی فارسی و ایرانی اما در اصل پایهی مذهبی و اسلامی آثاری مثل حافظ و مولوی و سعدی و... نباید شک کرد هرچند بعضی معانی دینی رو به وضوح نتوان از این متون دریافت کرد.
۴- اشتراکات ادیان چیز عجیبی نیست و اینکه قریب به اتفاق علمای اسلامی دین زرتشتی رو دین الهی میدونن و نیاز به این همه بحث نیست.
۵- روا نیست برای ترویج نگاه ملی گرایانه، مسلمات تاریخی رو نادیده بگیریم و بخش بزرگ ادبیات فارسی که به واسطه فرهنگ قرآنی و اسلامی به ما ارث رسیده رو با این قاطعیت و به طور مستقیم مرتبط با آیین پیش از اسلام بدونیم.
موفق و پیروز باشید
nahal n در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:
مسیح در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:
داشتم به این جهان و اینهمه مرده ها و زنده هاش فکر میکردم، همشون حاکی از این بودند که: در بند خالق و مخلوق و مناسبات انسانی نباش...
خیام اگر ز باده مستی، خوش باش.
با ماه رخی اگر نشستی، خوش باش.
چون عاقبت کار جهان *نیستی* است،
انگار (بپندار)،
که نیستی،
چوهستی،
خوش باش.
مجتبی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و صف انتظار بشکن
م. امین در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶:
این رباعی قدرت اینو داره که زندگی افراد زیادی رو تغییر بده...
هوتن دهقان در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
بیت اخر مرتبط با آیه وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ میباشد. میبدی در کشف الاسرار تفسیر جالبی در رابطه با این آیه بیان میکند که به نظر میرسد ارتباط معنایی جالب توجهی با این شعر حضرت حافظ دارد:
چون سلیمان به سرزمین موران رسید، با مورچه ها سخن گفت و از جمله مور از او پرسید:«ای سلیمان! از عطایا که خداوند تو را داد یکی بگوی». گفت:« باد را مرکب من ساخته، غدوها شهر و رواحها شهر، در یک شبانه روز دوماهه راه بَرَد. گفت:« ای سلیمان دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی هر تو را دادم از ملکت دنیا همچون باد است، در آید و نپاید و برود!
بدین معنی که سلیمان که باد به فرمان او بود، در هنگام مرگ، چیزی جز باد به دستش نبود (کنایه از دست خالی بودن). خواجه شیراز در جای دیگری چنین مضمونی را تکرار میکند:
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مثل مور با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت؟
برگرفته از کتاب قصه ارباب معرفت، راهب عارفی
علی ک در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۳ - پیدا کردن سلیمان علیهالسلام کی مرا خالصا لامر الله جهدست در ایمان تو یک ذره غرضی نیست مرا نه در نفس تو و حسن تو و نه در ملک تو خود بینی چون چشم جان باز شود به نورالله:
بوته، ظرف گدازنده طلا و نقره را گویند.
ادبیات در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
فکر نکنم کسی از نژاد بشر بتواند چنین شعر بسراید، سعدی تو کیستی.. روحت شاد، رحمت خدا برمادری که تو را زایید🌹🌹.
محمد رضایی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:
سلام لطف میکنید ارایه های ادبی کامل ، متن جامع بعلبک رو بیان کنید
سید ادیب در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » سایر اشعار » شماره ۲۶ - مناجات نامه:
خیلی عالی بود
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۸:
چون فلاخن بیستون بر گرد ●می● گردد مرا
سید مجید نجفی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸:
فلیم غریب با بازی بابک حمیدیان را دیدم واز مرام و انسانیت بروجردی لذت بردم أما غزل آخر فیلم أثر وخشی بافقی حالم را دگرگون کرد و اشک در چشمانم جمع شد این غزل خیلی تأثیر گذار است آفرین بر سلیقه نویسنده فیلم نامه ، دست مریزاد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:
گر ●سخن● گویم علاج جسم لاغر می کنم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:
رشته از گوهر به خود میبالد و تن از سخن
گر......... گویم علاج جسم لاغر میکنم
مشخص است که کلمه ای افتاده است
دکتر امین لو در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در موعظه و گوشهگیری:
توضیح طشت و خایه در بیت ۱۵
این توضیح را از دوست دانشوری نقل می کنم
بازی طشت و خایه، از خاقانی تا نیوتن
داستان《 طشت و خایه》یک بازی علمی که از قدیم رواج داشته و خاقانی آن را در بیت ۱۵ این قصیده آورده است.
داستان از این قرار است که در قدیم، بازیگرانی بودند که در جشن ها، مردمان را سرگرم می کردند. یکی از بازی های آنان، بازی طشت و خایه بود. شکل بازی از این قرار بود که یک خایه یا همان بیضه مرغ را برداشته، تهی کرده، و درون آن «شبنم و افشک» قطرات آب می ریختند و در آن را کاملا می بستند. آنگاه آن را در یک طشت رویین یا مسین می نهادند. زمانی که هوا گرم می شد، (یا با آتشی که زیر آن روشن می کردند)، این قطرات آب داخل تخم مرغ، تبدیل به بخار شده و بیضه از داخل طشت برخاسته به بالا می رفت. هرچه این گرما بیشتر بود، این خایه بیشتر اوج می گرفت.
مردم عامی که شاهد ماجرا بودند، تصور می کردند، بازیگر، با نیروی افسونگر خود، این خایه را به بالا فرستاده است.
اکنون اگر شما مدخل «طشت و خایه» را در دهخدا هم ملاحظه فرمایید، این یک سطر توضیح در باره آن آمده است. این اقدام بر اساس یک روش علمی است، گرچه در فیزیک قدیم، شاید توجیه روشن علمی بسان امروز نداشت، اما روشن بود که یک اتفاقی است که می تواند توضیح علمی داشته باشد و دست کم می توانست علامت سوالی در ذهن ایجاد کند.
اکنون خاقانی این نکته را در این شعر آورده و چنین گفته است:
طشتی است این سپهر و زمین خایه ای در او
گر علم طشت و خایه ندانسته ای بدان
این بازی، می توانست یک پرسش علمی، با پاسخی که بسا تدریجا می توانست دقیق تر باشد، داشته باشد و فضای آن را از «بازی» به «امر واقعی» سوق دهد، آنچنان که مردمانی که شاهد و ناظر ماجرا بودند، تصور نکنند که «افسونی» در کار است.
اما کار بازیگر بازی بود نه توضیح علمی!
پاسخ فریب کارانه ای هم که برای این کار شگفت در ذهن مردم بود، و این که این کار نوعی افسون است یک مسیر غیر علمی بلکه ضد علمی بود.
اما اکنون که یک شاعری مسأله را مطرح کرده، آیا ممکن نبود این سوال مطرح شود که چرا این تخم مرغ بالا می رود، تخم مرغی اندکی قبل روی زمین بود حالا به هوا می رود؟ مثل این که سیب به درخت است و به زمین می افتد؟
این بار خاقانی، بحث را به کلی به مسیر دیگری می برد و اساسا «پرسش علمی» را نابود می کند.
او در شعر خود طشت را همین سپهر و زمین را همان بیضه دانسته و برای ما توضیح می دهد که همه چیز این عالم مادی ـ زمین و قواعد آن ـ کشک است. زمین عاقبت به آسمان می رود و هیچ چیزی از او نمی ماند، بهتر است دل به آن نبندید و بدانید و آگاه باشید که عالم ماده بی پایه و اساس است.
این بیت که در این قصیده آمده، یکسره پرهیز دادن از عالم ماده، و بردن آدمی در عالم معنا با تفسیری است که او دارد. اگر قرار است طاق و رواقی بسازیم، بهتر است آن را در «دروازه عدم» بنا کنیم، چرا که:
بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کاندک بقاست آن همه چون سبزه ی جوان
و این که اساسا این زمین ««خاکدان دیو» است و نباید دل را فریفته او کرد «آبی است بد گوار و ز یخ بسته طاق پل». بنابر این اصلا قابل اعتماد نیست و باقی اشعار.
ببینید ما چگونه فرصت های دست یابی به دانش را با این قبیل نگاه ها از دست داده ایم.
سهیل قاسمی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۷ در پاسخ به سیاوش مرتضوی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را:
از مصدر ِ ریستن. ره ریان: جمع ِ رَه ری. رَه ری: کسی که در راه میریَد. به طعنه این واژه را در مقابل ِ رهروان آورده است. یعنی خودت را از رهروان و سالکان مشمار. تو هم صحبت ِ کسانی هستی که در راه می رینند!
فرهود در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۴ در پاسخ به سیدمحمدحسین میرفخرائی دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۹ - داستان بلبل با باز:
سنجری در اینجا به معنی عام شاهی است
فرهود در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمهسار:
در قدیم یکی از خصوصیاتی که نجبا و بزرگان و اشرافزادگان را با آن میشناختند نحوه نشستن آنها بر اسب بود. و مردم معتقد بودند کسی که بزرگمنش است نه تصنعی بلکه بطور ناخودآگاه بر اسب راست قامت مینشیند.
از این روست که نظامی میگوید: شیرین، خسرو را دید همچون سروی بر خدنگ اسب.
منظور راست نشستن خسرو بر اسب است.
یاسر در ۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶: