nabavar در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:
غزلی از کتاب ” هلهله “ در همین وزن و قافیه
درگاه دلبر
هر دم در انتظار ، فلک را چه در سر است
بر ما هر آنچه می رود آیا مقرر است ؟
تو در خیال ، روضه ی رضوان بپروری
آنجا که حوری و می و ساقی و ساغر است
میخا نه اش مدام و شرابش حلال و می
جامش ز لؤلؤ و قدح ش حوض کوثر است
جوی روان و سا یه ی طوبا و شهد و شیر
شاید به حلق نوشتر از شیر مادر است
عطر ی ز زلف ماهوشان میرسد که بوش
بهتر ز بوی نافه ی تاتار و عنبر است
غلمان به صف نشسته که تا رخ نشان دهی
ورد زبانشان همه الله و اکبر است
خوش عالمی ست عالم رویا و خواب ناز
هر روز و شب بخاطر و ذهن ات مکرر است
ما را بهشت و باغِ ارم جایگاه نیست
تا روی ما به درگه و در بار دلبر است
یک لحظه روی دوست به از صد هزار حور
چون آتشست عشق و” نیا “ را به مجمر است
علیرضا بدیع در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۴:
وزن شعر اصلاح شود: فاعلاتن 3 بار فاعلن
علیرضا بدیع در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸:
مصرع نخست بیت 6 در پایان یک هجا کم دارد.
علیرضا بدیع در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۶:
وزن شعر اصلاح شود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
امیر صغیر در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۲:
سید خلیل الدین عالی نژاد این قطعه را به زیبایی اجرا کردند
پریسا لنگرودی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۹ در پاسخ به سعید نوری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:
به نظر میاد حضرت حافظ این شعر را در وصف شاه شجاع سروده،چون مرید شاه شجاع بود.
Arash در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۷:
ایرج میرزا هنرمندی بود بی نظیر که به جد میتوان گفت یکصد سال جلوتر از زمان خود مینگریست
در آن زمان با اینهمه تعصبات مذهبی و عدم آگاهی توام در جامعه مذهبی ایران سرودن چنین ابیاتی صرفا برای روشنگری مردم ایران بسیار شجاعت میطلبد و هنر
صد البته کمتر شاعری به زیبایی ایرج توصیف و وصف موضوعات را بیان مینماید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۳ در پاسخ به منصور دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:
هر شاعری زبانی دارد که عین اثر انگشت، اختصاص به خودش دارد و در این بین، زبان سعدی از همه روشنتر است.
سعدی هیچگاه از تیر محبوب فراری نیست بلکه خود را هدف و آماج آن قرار می دهد
برای این که مشخص شود این بیت ها از سعدی نیست نیاز نیست راه دوری برویم، به بیت هفتم همین غزل نگاه کنید:
ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم
و گر مقابله بینم که تیر میآید
و نیز
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
خلاف شرط یاران است سعدی
که برگردند روز تیرباران
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن
این مشتی از خرمن گلهای سعدی است.
با این وجود سعدی چگونه میتواند توصیه کند که:
نگه به گوشه آن چشم مست مکن
کناره گیر از آن گوشه تیر می آید
بیت دومی هم که اشاره نمودید خودش با زبان روشن میگوید که من از ادبیات سعدی نیستم و همین چند وقت اخیر توسط یک فرد تازهکار، سروده شدهام.
ساسان پروانه در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:
تو این بیت ها ناخوداگاشو دیده، اون شدوها و سایه هاشو، و داره در اغوش میکشدش😍:
(آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمتآمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و می فشانمتآمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمتآمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمتگل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمتجان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت)
اینجا صیدش کرده
و دیده لایه های انکارشو:(صید منی شکار من گر چه ز دام جستهای
جانب دام بازرو ور نروی برانمتشیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت)
اینجا میگه برای بقا طراحی شدیم نگران نباش شجاع باش و زخم بخوری نمیمیریم و به اون استدلالها و انکار ها گوش نده تا بتونیم پر قدرت حرکت کنیم 😍😍 خودمونو زندگی کنیم :
(زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمتاز حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت)
اینجا داره میگه هیجان زده نشو و چیزی نگو به سامانه یکه میگه که از ویژگیهای این سامانه هست بیدرنگ تصمیم میگیره
داره میگه صبر کن و با درنگ تصمیم بگیر:
(هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همیپزانمت)
اینجام میگه تو منی و من حکم میکنم و تو میدوی
و منم دارم به واسطه اینکه تو میری به واسطه حکم رفتنت دنبال تو میام
اشاره به وجود فرمانده و فرمان بر در اراده
و اینکه ناخوداگاه رو میشه دوباره کدش کرد و رولش کنی و منظم انجامش بدی از یه جایی به بعد خودش میدوه و تو باید حالا دنبالش بدویی 😍😍:
(گوی منی و میدوی در چوگان حکم من
در پی تو همی دوم گر چه که میدوانمت)
ali asgari.۹۷ در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۸:
معنی واژه ی مجه چیه ؟ کسی میدونه ؟ دهخدا گفته نوعی گیاهه . در این مصرع چطور معنی میشه ؟
مهدی هزاران در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:
سلام بر دوستان عزیز
در مورد بیت دوم میشه این گونه هم برداشت کرد
من همت کردم و هر چه را فقط از خداوند متعال خواستم، به بهترین وجه ممکن و تمام و کمال به من بخشید.
یعنی اراده بنده در راستای اراده خداوند
غلامعلی کشانی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
سلام بر دستاندرکاران سایت بسیار مفید و موثر گنجور!
سلام بر همهی دوستان.
حافظ کسی است که شعرش را صادق خلخالی میخواند و تصور میکند که زبانحال خودش است، پرویز ثابتی هم همینطور، امامِ راحل هم همینطور، و خیلی از آدمهای دیگری که ما آنها را خیلی بیربط با حافظ میدانیم.
این ایرادِ سخنِ زیبایی است که هم ایهام دارد و هم ابهام که کژفهمی پیش میآورد در مخاطب!
بخش بزرگی از کلام متفکر-شاعرانِ تاریخمان این چنین سرنوشتی داشتهاند و خواهند داشت.
سخن اینان بهدلایل مختلف، عمدا یا سهوا، آراسته به ابهام و ایهام است و به همین جهت کشدار.
اما حافظ سخن بسیار صریح هم دارد.
شاهد: همین غزلِ در اوجِ حکمت و نظرِ هستیشناسانه.
باور نمیکنید؟ پس گوش کنید و لذت ببرید و ببینید که در لحظاتی و در سطرهایی این آدمِ معمولی، اما رند، تا چهقدر توانسته مثل بعضی آدمهای دیگر در طول تاریخ مکتوبِ بشر و تاریخِ بشر مکتوب، از سطح زمین بالاتر برود و با چشم پرنده و چشم سحابی، زندگیِ خود و مردمان را نظاره کند و با خودش راهِ زیستن را واگویه کند و چه خوش واگویههایی.
=======
اما با همهی این احوال، حافظ باز هم برای منِ شاگرد بچه آدمی است با احتمال ضعفهای رفتاری-اندیشگیای که از هر کس باید گمان برد و برایاش احتمال داد.
بهتر است به ادب چارزانو بزنیم و در سکوت در این سخنانِ حافظ تامل کنیم: نک:
پادکست رواق، راغ ادبی ۱
احمدرضا نظری چروده در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷:
به نظرم معنی رباعی باید این باشد
هان ای کوزه گر هوشیار باش، چقدر می خواهی با گل مردمی که وجودشان به خاک تبدیل شده والان دردستان تو قرار دارد وبرچرخ کوزه گری اینها رافرم میدهی،تعدی وگستاخی کنی؟ مواظب باش با احترام با گل وجودی پادشاهانی چون فریدون وکیخسرو(هردومحبوبند) رفتارکنی.یعنی ما هرجا پا بگذاریم البته می تواند زیرپایمان خاک وجودی هزاران نفرباشد وشاید مخلوطی ازگل پادشاهان بزرگ ایران باشد.
ابوالعلا معری گوید: صاح هذی قبورنا تملا الرحب/فاین القبور من عهد عاد
خفف الوط مااظن ادیم ال/ارض الا من هذه الاجساد
معنی ای دوست من/صاح مخف یا صاحبی است منادای مرخم است
ای دوست من اینها قبرهای ماست، پس قبرهای مردم روزگاران قوم عاد کجاست؟
آهسته پا برزمین بگذار، زیرا سفره روی زمین چیزی جز این جسدهای انسانها نیست
والبته این شعر ابوالعلا یاد آور رباعی خیام بزرگ است.
هرسبزه که برکنارجویی رسته ست
گویی زلب فرشته خویی رسته ست
پا برسرسبزه، تا ، به خواری ننهی
کاین سبزه زخاک لاله رویی رسته ست
احمدرضانظری چروده هیئت علمی دانشگاه
فرهود در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۴۲ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۷ - حکایت بازرگان و جواهرساز چنگنواز:
حکایت بالا به زبان ساده:
بازرگانی بود که مرواریدهای بسیاری برای سفتن و سوراخ کردن داشت. مردی گوهرساز را به روزی صد دینار به مزد گرفت که دُرها را سوراخ کند. مرد گوهرساز وقتی به خانه بازرگان آمد ساز چنگی را دید و به آن خیره شد بازرگان پرسید: «بلدی بزنی؟» گوهرساز پاسخ مثبت داد و بازرگان از او خواست قدری چنگ بنوازد. گوهرساز شروع به ساز زدن کرد، خوش زد و تمام روز بازرگان مشغول شنیدن ساز شد. در پایان روز گوهرساز مزد کارش را خواست. بازرگان نپذیرفت و گفت «برای کار نکرده مزد میخواهی؟» گوهرساز گفت: «تمام روز در خدمت تو بودم و آنچه گفتی کردم» بازرگان مجبور شد و صد دینار را داد؛ کار مانده و مزد آن پرداخته.
Ahmad در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:
داستان این شعر از این قراره:
روزی خوشحال و مسرور بودم و داشتم زندگیمو می کردم، تا اینکه نامه ای از شروانشاه بهم رسید.
توی نامه اش بهم گفت داستان لیلی و مجنون رو به نظم در بیار:
بالای هزار عشق نامه
آراسته کن به نوک خامه
در زیور پارسی و تازی
این تازه عروس را طرازی
دانی که من آن سخن شناسم
کابیات نو از کهن شناسم
تا ده دهی غرایبت هست
ده پنج زنی رها کن از دست
بنگر که ز حقهٔ تفکر
در مرسلهٔ که میکشی دُر
ترکی صفت وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید
او را سخن بلند باید
وقتی که شنیدم میخواد لیلی و مجنون رو به نظم بیارم، روز خوبم کلا خراب شد
( چون حلقهٔ شاه یافت گوشم
از دل به دماغ رفت هوشم).
بعدش پسر محمد نظامی نشست کنارم و برام توضیح داد که آره بابا تو خسرو و شیرین رو گفتی کل ملت عشق کردند همه جا می خونند و بهت آفرین میگن، حالا هم لیلی و مجنون رو بگو تا اثرت جفت بشه و یه جفت داستان عاشقانه خوب رو به نظم آورده باشی.
خسرو شیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی
لیلی مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت
منم بهش گفتم حرفت درست، اما علت ناراحتیم اینه:
لیکن چه کنم هوا دو رنگ است
اندیشه فراخ و سینه تنگ است
دهلیز فسانه چون بود تنگ
گردد سخن از شد آمدن لنگ
میدان سخن فراخ باید
تا طبع سواریی نماید
این آیت اگرچه هست مشهور
تفسیر نشاط هست ازو دور
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هردو سخن بهانه ساز است
بر شیفتگی و بند و زنجیر
باشد سخن برهنه دلگیر
در مرحلهای که ره ندانم
پیداست که نکته چند رانم
نه باغ و نه بزم شهریاری
نه رود و نه می نه کامگاری
بر خشکی ریگ و سختی کوه
تا چند سخن رود در اندوه
باید سخن از نشاط سازی
تا بیت کند به قصه بازی
و خلاصه اینکه این دلایل رو میگه علت ناراحتیم هست .
فرهود در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۸ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان:
حکایت به زبان ساده:
شبی مردی از صدای پای دزدان بر بام خانهاش بیدار شد. زنش را بیدار کرد و بهآرامی و طوری که دزدان نشنوند نقشهای را که کشیده بود با زنش در میان گذاشت. سپس طوریکه دزدان از روزن سقف خانه بشنوند، زن از او پرسید: «این همه مال و ثروت را چطور بدست آوردی؟» مرد گفت: «این را مپرس که مردم از راز آن آگاه میشوند!» زن بر دانستن اصرار کرد. مرد گفت: «من سابقا دزد ماهری بودم و راز کار من جادویی بود که میدانستم و آن این بود که پشت دیوار خانه ثروتمندان میایستادم و هفت بار تکرار میکردم «شولم» و دست در نور ماه میزدم و خود را بر بام خانه میدیدم و بر سر روزن بام، هفت بار میگفتم «شولم» و به همان روش از روزن به داخل خانه پرواز کرده و فرود میآمدم. هفت بار دیگر میگفتم «شولم» و تمام نقدیات و جواهراتِ خانه در پیشم جمع میشد و به همان روش به بام خانه برمیگشتم. به وسیله این افسون و جادو ثروتمند شدم و تا به امروز مرا کسی در دزدی ندیده و نگرفته است. این افسون را به کسی نگویی که بسیار فسادها از آن زاید» دزدان گفتهها را شنیدند و شادیها کردند؛ رییس دزدان بر سر روزن آمد و هفت بار تکرار کرد «شولم» و در روزن گام نهاد. قدم نهادن همان و افتادن همان. مرد صاحبخانه با چوبدستیاش به جان او افتاد و گفت: «یک عمر زحمت کشیدم و مال جمع کردم تا توی دزد به یکبار بر پشت ببندی و ببری؟ بگو که هستی؟» مرد دزد پاسخ داد: « من همان نادانی هستم که افسون و جادوی تو مرا بر باد نشاند و به اینجا آورد. هوس کرامات کرده بودم و سزای آن را چشیدم حالا مشتی خاک در پشت سرم بریز که زحمت کم کنم و بروم!» (پشت سر کسی خاک ریختن برعکسِ معنی «آب ریختن» است یعنی «بروی و برنگردی!»، روزن یعنی هواکش و نورگیر سقف خانه)
سفید در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادهست
حامد فرجی در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۵۸ در پاسخ به مهدی اختیاری دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:
چرا رطب و یابس میبافید؟!. اینکه فلان پانترک داره مولانا رو مصادره میکنه مشکل مغزی خودشه وگرنه میفهمید که مولانا وقتی اشارۀ مستقیم به زبان میکنه میگه:" دانم همینقدر که به تُرکی است آب سو". در جاهای دیگر وقتی میگوید:" اصلم ترک است اگرچه هندی گویم" بدیهی است که تُرک به معنی زیبا است و مولانا با شکسته نفسی میخواهند بگوید من هم از نَسَب والا هستم اگرچه خودم از روی تواضع ادعاهای اینچنینی نمیکنم!. سعدی هم که در جایی میگوید:" ترک من پرده بر انداز که هندوی تو ام". سعدی یک شیرازی بوده و نه هندی!. آمدن دو واژۀ "هندو و ترک" در یک بیت اشاره به بردگان ترک و هندو دارد و اینکه ترکان زیبارو و قیمتی بودند و هندوها معمولا به کارهای پست تر گماشته میشدند و زیبایی ترکان را نداشتند و قیمت کمتری هم داشتند!. همین موضوع را به نحوی دیگر در شعر خاقانی میبینیم که در تحسین ساسانیان میگوید:" این است همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم مَلِک بابِل، هندو شه ترکستان". هندوها در ترکستان شاهی نمیکرده اند!. بلکه منظور خاقانی این است که: این درگاه (دولت ساسانی) همان درگاه است که کمترین بندگانش (که در اینجا هندو هستند) شاهان ترکستان بودند و بندگان ارجمندش (دیلمیان) شاهان بابِل بودند!. یعنی از فرارود تا میانرودان خادم ساسانیان بودند و سرزمین پَست تر (ترکستان) حاکم کم درجه تر داشته و سرزمین آبادتر(بابِل) حاکم ارجمندتر!. درک این نوشته ها سخت نیست اگر غرض و مرض بگذارند!. امتیازات فرهنگی رو نمیشه با یه امضا واگذار کرد تا چند نفر که مدام نق میزنند را خشنود کرد. خود نظامی صراحتا در شعر (همه عالم تن است و ایران دل...) هم از علاقهش به ایران میگه و هم اینجا میگه سخن پارسی و تازی شاه حرف هستند و باید در آن حروف سخن را صرف کرد و سخن ترکانه سزا نیست و تُرکی را پَست میشمارد و میگوید که چون از نَسَبی والا است باید سخنی والا بگوید!. کار را در جعل و دستبرد به متون حاضر به جایی رسانده اید که چرند بافی را ابراز هویت و تحریف تاریخ را که مرتکب آن شدید به ایرانیان وطندوست آذری که من نیز با افتخار از همان گروه هستم نسبت میدهید. شرم کنید.
محمد حسین در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:
دوستی رسول و آل رسول
نزد مؤمن کمال ایمان است
H Hj در ۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۹: