گنجور

حاشیه‌ها

حبیب شاکر در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳:

سلام بر یا ان جان 

جانان پدر فرصت ما کوتاه است. 

عفریت اجل چو سایه ای همراه است 

تا هست مجال شادیت شادی کن 

چون آخر زندگی فغان و آه است 

سپاس از همراهان همیشگی

 

امیرحسین برنا در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۸ - مثال رنجور شدن آدمی به‌وَهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان به‌وی و حکایت معلم:

معنی اشعارو چطوری باید پیدا کنیم؟

J Noori در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸۳:

شبی رفتم به بالینِ نگار آهسته آهسته 

نقاب از روی او کردم کنار آهسته آهسته 

 

بگفتا کیستی ای بی هدف اندر کنار من

بگفتم عاشقِ مجنونِ زار آهسته آهسته

 

فشردم دست هایش را بگفتا با غضب ناکی 

میفشر دست هایم را، بمال آهسته آهسته 

 

دو دستِ نا رسای خود کمندِ گردنش کردم

کشیدم آن پری را در کنار آهسته آهسته 

 

لبِ لعلش چو بوسیدم زروی ناز بامن گفت

که ای نا قابلِ  ناکرده کار !  آهسته آهسته 

 

فلک بر مرگِ من خود را چرا بد نام میسازی

که میمیرم زهجرِ  روی یار آهسته آهسته 

 

(صوفی "عشقری")

 

 

.فصیحی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۴ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

خیلی عالی بود تشکر از برگ بی برگی عزیز

مرتضی کبیری در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن:

از آقای مهدی کاظمی خواهش میکنم به تفسیر زیبای خود ادامه دهید.من خیلی علاقه دارم به خواندن این کتاب اما بدون تفسیر شما چیز زیادی از اون نمی‌فهمم.

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۲ در پاسخ به آوا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

گردان و پهلوانان   خورشید اسمان را هم   با یوز پلنگ میگیرند
یوزپلنگ را برای شکار میپروردند  - اکنون هم نزد عربها با یوز شکار میکنند

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

از جاهایی که خالقی مطلق  بسیار  نابجا ویران کرده  در این داستان است که میگوید
دربازی ترکان هربار خواستند ببرند ایرانیان گوی را ربودند و ترکان بازماندند سیاوش از کار ایرانیان بر اشفت به پهلوی  گفت این میدان بازیست  یا کارزار ؟ بازی است و کارزار نیست  بگذارید انها هم ببرند این فرهنگ  و فرهیختگی سیاوش را نشان میدهد   سواران ایران  گفته سیاوخش را  دریافتند و  آرام  فرمان اسبها  را کشیدند  و اینبار اسبان را  گرم گسی نکردند و هشتند تا ترکان ببرند چو ترکان از شور پیروزی  فریاد براوردند افراسیاب دانست سیاوش بپهلوی چه گفته

فردوسی بسیار زیبا انرا گفته

همی ساختند آن دو لشکر نبرد

برآمد همی تا به خورشید گرد

چو ترکان به تندی بیاراستند

همی بردن گوی را خواستند

ربودند ایرانیان گوی پیش

بماندند ترکان ز کردار خویش

سیاووش  برآشفت از ایرانیان

سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و بخشش روزگار

چو میدان سرآید بتابید روی

بدیشان سپارید یک‌بار گوی

سواران عنانها کشیدند نرم

نکردند زان پس گسی اسپ گرم

یکی گوی ترکان بینداختند

به کردار آتش همی تاختند

سپهبد چو آواز ترکان شنود

بدانست کان پهلوانی چه بود


خالقی مطلق چنین اورده

چو ترکان به تندی بیاراستند

همی بردن گوی را خواستند

سیاووش غمی گشت  از ایرانیان

سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و پیچش و کاروبار



-
این اصلا معنی نمیدهد که انگار  ترکان برده اند و  سیاوش از بردن  ترکان غمی گشته - اگر چنین بود چرا سیاوش  باز به ایرانیان میگوید بهلید ترکان ببرند  بگذریم که غم اینجا  کاری ندارد و  براشفت است و باید بیت ببردند ایرانیان گوی بیش در میان باشد تا معنی  کامل شود


دگر   مغربل  که خالقی هم اورده

 مغربل در شاهنامه؟

نشانه دوباره به یک تاختن
چو پرویزنش کرد از انداختن

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

سواران عنانها کشیدند نرم

نکردند زان پس گسی اسپ گرم
 -
 نکردند زان پس گسی

حبیب شاکر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲:

باسلام خدمت همراهان عزیز 

گفتم به فلک؛خیره سر بی پروا 

با اهل خرد این همه بیداد چرا ؟ 

گفتا ؛به غلط مگو که بی حکم قضا 

هرگز نشود ز شاخه ای برگ جدا 

سپاس از همه دوستان

 

نردشیر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

با پنبه سر بریدن ؟!

فرید وحدت در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۵ در پاسخ به مهدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

دوست گرامی درود.از لطف و توجه شما سپاسگزارم، کاملا"حق با شما است.نخست آنکه من از نسخ ذکر شده بی خبر بودم،که اکنون دانستن نشانی آنها را به شما مدیونم.و دیگر آنکه تصحیح دکتر نیساری بجا ترین واژه ها را در بر دارد.و البته از جهت سکته و لکنت در وزن هم با قرار دادن،پس،به جای پسر کاملا درست می فرمایید.از توجه شما سپاسگزارم و وجود عزیزانی فرهیخته در این زمانه خود نعمت بزرگی است،سپاس⚘️🙏

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱:

بدین سان که گفتار گرسیوز است
ز پرگار بهره مرا  پروزست

پروز یعنی محیط و حاشیه
مگر سخن گرسیوز خوب بوده که در مرکز  جاش باشد ؟  مرکز نیست  پروز درست است

کاوه کاظمی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:

درود و سپاس بی پایان بر گنجور پر گنجینهء فرهنگ و ادب و معرفت ایران زمین و دوستان همیشگی

توانمد و پاینده باشید همیشه

🌷🌷❤🌷🌷

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز:

کنارنگ و نه کنازنگ

nabavar در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹:


هنر
گمان مبر که چو عاشق شدی هنرمندی
چه نکته ها که نهفته به کنج هر بندی
نگار گر چه ترا دل زکف ربوده بسی
مباش غره که درعاشقی خداوندی
هنر از آن تو و عشق پُر لهیب تو نیست
از آن اوست که بر وصلش آرزومندی
به گوشه ی نگهی طاقت تو تاق شده
نشسته بر سر کویش به شوق پیوندی
 ز خالِ گونه ترا دام بر نهاده نهان
به بوی طره ی مُشکین و ناز و لبخندی 
به آب و رنگ و خط و خال یار مفتونی
به غنچه ی دهن و خنده هاش در بندی
ز راه رفته ای و حال خود نمی دانی
ولی به یک اشاره ی ابروی یار خرسندی
ز سنگلاخ و خَم و پیچ  عشق بی خبری
نبوده بر لب کس  زین گذر شکرخندی
هزارجلوه گری گر کند به دل شب و روز
هنوز در تب و تابی ، ز غم پراکندی

چه خوش که سنجش تو ارزش رفیق بوَد
به بوی زلف اگر دل دهی، خردمندی؟
ز ناز و عشوه ی دلدار صد هنر بارَد 
چه خوش ” نیا “ که رهایی ز دامِ  ترفندی

nabavar در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۴:

گرامی فاطمه بانو

برداشت من ازین ابیات:

چنین گفت کای بی‌خرد چنگ‌زن

چه بایست جستن به من برشکن

اگر کند بودی گشاد برم

ازین زخم ننگی شدی گوهرم

کنیز همدم را با کلمه چنگ زن تحقیر می کند و بی خرد می خواند،

می گوید دلیلی نداشت که جسارت کنی و هنر مرا بی قدر جلوه دهی.

که اگر بزرگوار و ارجمند نبودم ازین بی احترامی تو گوهر وجودم خوار، خفیف و ننگین می شد.

جای دیگری می فرماید:

بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر

اسدی هم چنین استقبالی دارد

فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.

شاد زی پایدار

 

Mahmood Shams در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۲ در پاسخ به سعمن دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

ارادتمندم 

بزرگوارید سپاس از شما

Babak Radmehr در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۴ در پاسخ به mary دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹:

Beautiful 

موهبت بعل در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۶ در پاسخ به مسعود قانعی دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم:

البته دوست من، فخرالدین اسعد گرگانی متولد شهر گرگان(گنبد کاووس) است. اگر ایشان زاده استرآباد(گرگان امروزی) بودند آنگاه میشدند همشهری شما :))

بهتر است بگویید هم منطقه ای چون اهل منطقه گرگان هم به حساب می آیند. :))

۱
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۵۲۶۴