کیست از دوران خونبارش دل صد پاره نیست
همچو آبی گرد نا اهلیش بر رخساره نیست
هیچ عاشق دیده خوش در وجود
کز رقیب دیدها سوی عدم آواره نیست
ای رفیقان عالم ترکیب اضداد است از آنک
بوی گل بی خار و رنگ لاله بی رخساره نیست؟
بالغه گر می کند دنیایتان تن در دهید
هیچ دلوی نیست در عالم که هر دم پاره نیست؟
چشمشان چون دید حس بر آسمان انداخت آز
بوالعجب شمعی که بیخاصیتش دواره نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی رنج و دردهای عاشقان پرداخته است. شاعر بیان میکند که در دورانهای سخت و پرخون هیچ کسی دلش سالم نیست و همه زخمهای عاطفی را تجربه کردهاند. او به این نکته اشاره دارد که عشق واقعی در وجود کسی نمیتواند بدون درد و رنج باشد. همچنین، شاعر به تضادهای زندگی اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز زیبا بدون چالش و سختی وجود ندارد. در نهایت، او از قدرت عشق سخن میگوید و به این نتیجه میرسد که عشق در تمامیت خود حاوی محتوا و ارزش است، حتی اگر در لحظاتی بیخاصیت به نظر برسد.
هوش مصنوعی: کیست در این دوره پر از مصیبت که دلش پارهپاره نشده باشد؟ مثل آبی که بر صورت یک دیوانه میافتد، هیچکس در این وضعیت آرام نیست.
هوش مصنوعی: هیچ عاشقی که دلش شاد باشد، در وجود خود از دیدن رقیب به سرنوشت بد و نابودی نمیافتد.
هوش مصنوعی: دوستان، دنیا از تضادها و چیزهای متضاد ساخته شده است. از این رو، بو و عطر گل بدون خار و رنگ لاله بدون زیبایی چهره وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر دنیا به شما حالی میدهد و بر شما سخت نگذارد، باید تسلیم باشید. هیچ دلی در این جهان نیست که هر لحظه شکسته نشود.
هوش مصنوعی: چشمانشان هنگام مشاهده حس، به آسمان نگاه کرد. شمعی که خاصیتی ندارد، به دور خود نمیچرخد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیست
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
[...]
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست
چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان
خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست
آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر
[...]
کیست کز سودای تو از خان و مان آواره نیست
آخر ای جان آن دلِ سنگت ز سنگ خاره نیست
بی دلان در عرصه ی کوی تو سرگردان عشق
هم چو من هستند امّا هم چو من بیچاره نیست
میرِ دادی نیست ور باشد مجال آن که راست
[...]
ساقیا چون گل شکفت از میْپرستی چاره نیست
صورتی بیجان بود کو وقت گل میخواره نیست
نوعروس گل ز مهد غنچه میآید برون
بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست
این زمان کز خرمی صحرا بهشتآسا شدست
[...]
ساقیا چون گل شکفت از می پرستی چاره نیست
صورتی بی جان بود گر وقت گل می خواره نیست
تا گل و مل در کنار سبزه ی خوش دلکشست
ای دریغا این گل و مل پیش ما همواره نیست
هر کجا باشد گلی در بوستان با بلبلیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.