گنجور

حاشیه‌ها

فردوس برین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۴ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:

درود

بسیارعالی بود لذت بردم پاینده باشید ومانا

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

دخترکم گفت: بابا، شعر بخونم. گفتم: بله، حتماً، نفس بابا. گفت: چی بخونم؟ گفتم: نفس بابا، هرچی دوست داری بخون. گفت: حالا که اینجوری شد نفس بابا دوست داره نفس باد صبا را بخونه و بعد شروع به خوندن کرد و منم کیف کردم از نفس بابا و نفس باد صبا.

محمد بابک در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۷ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

درود فراوان بله فردوسی در این ابیات در شاهنامه هم تاکید داره زمان ضحاک جادوگری زیاد شده و این نشان دهنده  علاقه و شاید وارد بودن ضحاک رو به این کار دانست

مجتبی سیادت در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

این شعر توسط علیرضا افتخاری در محفلی خصوصی خوانده شده

حمید در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳:

صد آفرین براین نوشتار که از خود شعر دلنشین تر است 

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶:

اگر به کویِ تو باشد مرا مجالِ وصول

رسد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول

مجال یعنی فرصت و امکان، وصول یعنی رسیدن، و رسیدن به کویِ معشوق مقدمه ای ست برای وصال که حافظ می فرماید اگر برایِ عاشق امکان پذیر باشد، رسیدنِ به وصالِ معشوق نیکبختی و دولتی خواهد بود که به اصول است یعنی کارِ معنویِ راهروی چون حافظ برای رسیدن به معشوق در راه و مسیرِ اصولیِ خود یعنی راهِ عاشقی پیش خواهد رفت.

قرار برده ز من آن دو نرگسِ رعنا

فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مکحول

نرگس استعاره از چشمِ زیبایِ معشوق است و رعنا نیز به معنیِ زیبا و همچنین بلند قامت آمده است،‌بنظر می رسد بکار بردنِ صفتِ بلند بالایی برای چشمِ معشوق کنایه از بینش و جهان بینیِ رفیع و متعالیِ او باشد که جهان را یکسره زیبا می‌بیند و چنین نگرشی به هستی از صفاتِ خداوند است، در مصراع دوم فَراغ یعنی آرامش و آسودگیِ خیال و جادویِ مکحول کنایه از سرمه ای می باشد که افزون بر زیباییِ چشم در قدیم می پنداشتند موجبِ افزایشِ قوَتِ چشم و بینایی می گردد، و حافظ آن سرمه را دو جادویی در نظر گرفته که فَراغ و آسودگی را در دو نوبت از او گرفته است، بنظر میرسد نوبت اول در الست و هنگامی باشد که حافظ یا انسان عکسِ رُخِ یار و آن چشمِ رعنا را در پیاله دیده است و دیگر بار هنگامی که در این جهانِ مادی آن رُخ و عهدِ الست را به یاد آورده و با این دو چشمِ جادو قرار و فَراغِ خود را از دست داده است چنانچه در غزلی دیگر می‌فرماید؛" آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت..."

چو بر درِ تو منِ بی نوایِ بی زر و زور

به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دخول

کجا روم، چه کنم، چاره از کجا جویم؟

که گشته ام ز غم و جورِ روزگار ملول

پس حافظ ادامه می دهد انسانی که به فقر و بی نواییِ خود واقف باشد عاشق می شود و در سرِ کویِ معشوق منزل می گزیند در حالیکه نیک می داند نه زَر و دارایی هایِ مادیِ اینجهانی و نه قدرت و مقامِ دنیویِ او برای نیلِ به منظورِ او که دیدارِ دیگرباره معشوق است کارآیی نداشته و جواب نمی دهند و همچنین او که می داند نه باب و دری برای ورود به ساحتِ کبریاییِ او وجود دارد و نه امکانِ خروج از کویِ حضرتش، چرا که هیچ جایی نیست که در حیطه‌ی اقتدار و پادشاهیِ او نباشد، و در بیتِ بعد که اصطلاحن آنرا موقوف المعانی می گویند می فرماید پس به این ترتیب حافظ یا عاشقی که از جور و جفا و غمِ روزگار یا فلک ملول و دلگیر شده است به کجا رَوَد و چاره کار را از که جویا شود، یعنی که پناهی جز او وجو ندارد. جور و جفایِ روزگار وقتی گریبانِ انسان را می گیرد که از منظرِ نرگسِ جادو و رعنایِ خداکند جهان را ننگرد، در این حال است که روزگار رویِ خوشش را از انسانی که جهان را با چشمِ جهان بین و نه جان بین نگاه می کند دریغ می دارد تا به این وسیله یادآوری کند که باید از طریقِ نرگسِ رعنا و زیبایِ او جهان را ببیند.

منِ شکسته ی بدحال زندگی یابم

در آن زمان که به تیغِ غمت شوم مقتول

پس حافظ ادامه می دهد انسانی که از جور و جفایِ روزگار ملول گشته است و به هر دری می زند بجز درد و محنت نصیبی نمی بَرَد و شکست خورده و بد حال می شود  آنگاه به زندگیِ حقیقی دست می یابد که علتِ اینهمه ناکامی هایِ خود را در تغییرِ نگرش به جهان و دیدن بر حسبِ نرگسِ رعنایِ زندگی یا خداوند بیابد و این تغییرِ نگاه حاصل نمی گردد مگر اینکه به تیغِ غمِ عشقِ حضرتش مقتول و کشته شود، تا دلش به عشق زنده و دیده‌ی جان بین یابد، یعنی فقط با کشته شدن به خویشتنِ تنیده شده بر حسبِ ذهن است که انسان می تواند نگاهی عاشقانه به زندگی و جهان داشته باشد و هم و غمش عشق باشد که در اینصورت حالِ بیرونی او نیز خوب و زندگی خواهد یافت.

خراب تر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت؟

که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول

معشوقِ ازل دلِ عاشق را که پیش از این خرابِ غمهایِ ناشی از جفایِ روزگار بوده و به آنها خو کرده است مناسب ترین مکان برایِ نزولِ اجلاسِ غمِ اصلی و ارزشمندِ عشق می داند، پس‌ تردید نکرده و دلِ تنگِ عاشق را قرارگاهِ این غمِ جدید قرار می دهد که برطرف کنندهٔ سایرِ غمها ست.

دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد

بُوَد ز زنگِ حوادث هرآینه مصقول 

جواهرِ مهر همان نقطهٔ جوهرِ عشق است که جانِ اصلیِ انسان و برگرفته از ذاتِ خداوند می باشد و بواسطهِ همین جوهرِ یگانه است که دلِ انسان قابلیتِ صیقلی شدن را دارا می باشد، پس حافظ ضمنِ اشاره به این مطلبِ مهم می فرماید حوادثی در طولِ زندگیِ هر انسانی رقم می خورند که القایِ جور و جفایِ روزگار را می کنند و بدلیلِ این حوادث است که غم و محنت و درد وجودِ انسان را فرا می گیرند، غم و دردی که موجبِ زنگ و زنگار بر دل و مرکزِ انسان می شوند اما خبرِ خوب اینکه انسان بواسطۀ همان جوهرِ مهر و عشق که خمیرمایه وجودیش را تشکیل داده است می تواند هر آینه و هر لحظه که اراده کند با باز کردنِ فضایِ درونی و شرحِ صدر این زنگ را از دل بزداید و مهر را جایگزینِ غم و دردهایی چون حسادت و دشمنی و کینه توزی کند. البته که واژهٔ آینه چگونگیِ ساختِ آینه در قدیم را نیز به ذهن متبادر می کند که با صیقلی کردنِ آهن و فلزات ساخته می شد.

چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرتِ تو

که طاعتِ منِ بی‌دل نمی شود مقبول

در این بیت حافظ مقصودِ خود از جان و دلِ متنِ غزل را بوضوح بیان می کند که حضرتِ دوست است و او را مخاطب قرار داده، می خواهد بداند چه عواملی موجبِ قبول نشدنِ طاعتِ بی دل و عاشقی چون حافظ می گردد، طاعت در اینجا یعنی همان صیقلی کردنِ دل از زنگِ حوادث و اتفاقاتی ست که موجبِ ناکامی، غم و رنجشِ انسان می شود و بنظر می رسد منظور این است که تا دلِ عاشق از کینه توزی ها و خشم و حسادت و سایر دردها که جُرم تلقی می گردند زدوده نشود طاعت و عبادتهایِ تقلیدی و ذهنی تاثیری در زنده شدنِ دلِ سالکِ عاشق به عشق یا خداوند ندارد.

به دردِ عشق بساز و خموش کن حافظ

رموزِ عشق مکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

درد و غمِ عشق مونس و همنشینِ عاشق است و گفتار به هر صورتی که باشد این خلوت و غمِ خوشِ عاشق را بر هم می زند، پس حافظ می‌فرماید شایسته است رهپویانِ راهِ عاشقی نیز خاموشی گزیده، با دردِ عشق بسازند و از بیانِ رموزِ عشق در قالبِ کلام نزدِ اهلِ عقول از هر نوعش که باشند پرهیز کنند چرا که اهلِ عقول که فلاسفه  نیز از آن جمله هستند با این رموز بیگانه هستند، آنان تنها با استدلال‌های عقلی آشنایی دارند و البته که کارِ عاشقی کارِ عقل و استدلال نیست.

حریمِ عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

 

 

 

 

 

 

 

nabavar در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲:

غزلی در عزای دل کارگر

از عباس نیای نوری


کارگر

عمری گذشت ، لیک به خون جگر گذشت
دنیا به  رنج  و  کار  من ِ کارگر گذشت
هر جا نشانه ایست  به  تاریخ   از هنر 
هرگز گمان مبر  به بر ِ سیمبر  گذشت
دست  من  و  نشانه ی   والای   همتم
بر جای جای آن  اثر چون گهر  گذشت
اهرام مصر را چو بنا کرده ام به زجر
پشتم خمیده گشت  و به درد کمر گذشت
در ساختار مزرعه و جنگل و حصار
روزم به همنشینی داس و تبر گذشت
من جان نهادم و دگری بهره اش ببرد
بنگر چه رنج من به هبا و هدر گذشت
در منتهای فقر و  فلاکت  گذشت عمر
آبم چو زهرگشت و به جان نیشتر گذشت
آنرا که کشت کردم و حاصل شد از زمین
ارباب برد و خورد و زما بی خبر گذشت
از بس نکوهش از در و دیوار آمده
روزم سیاه گشت و شبم بی قمر گذشت
بر من مگیر خرده : چرا فعلگی کنی؟
نان حلال بود و چنین   مختصر گذشت
دیگر مگو ” نیا “ ز غم و رنج  کارگر
خوش آنکه بی طمع زسر سیم و زر گذشت

پور آریا در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵:

به نظرم قافیه اینجا آیَش باشه. مثلا بیت آخر پایَش (ی + فتحه) درسته و به هیچ وجه نمی توان پایِش (ی + کسره) خواند.

پس بیت اول هم "... همه لطفست و بخشایَش / ... همه عیش است و آسایَش". اگر با تامل بخونیم معنی ظریفی خواهد داشت. به معنی بخشش و آسایشی که از جانب اوست. یَش ضمیر سوم شخص می باشد.

البته نمی شه منکر شد که قافیه می تونه فقط حرف ش به تنهایی باشه. بنظر هر دو می تونه درست باشه.

برای مثال بیت دوم "... و باقی جمله آرایش" هر دو فتحه ی (و مابقی جمله آرا ی آن) و کسره ی (و باقی همه آرایِش و فرعیات) صحیح هست. گرچه "جمله آرایَش" معنی کاملتری داره.

Kako Kalahan در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹:

شاید «گر خار براندازی» بوده یا «بر خار گر اندیشی»

استاذان چه گویند؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵:

چنین افسانهء خوش را ، که دل گفت از دهانِ او،

Kako Kalahan در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح شمس الملک:

بیت نهم باید این باشد :چو ما هرشب سر مژگان به در دیده آراید؟ 

یعنی نوک مژگان را به گوهر اشک پیرایه بستن 

سکوت در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:

سلام حضرت مولانا فرمودند 

عاشقم من بر فن دیوانگی 

سیرم از فرهنگی و فرزانگی !

 

و ادب حقیقی را فقط در حضور بودن می دانند و بس 

آیا در حضور هستید ؟ اگر خیر .بی ادبید ولو در زبان مبادی آداب باشید !

پویا سلیمانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹:

دروود اصلاح بفرمایید و اطلاعات اشتباه ندید شعر از رابعه بلخی است

احمدرضا نظری چروده در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۹ - چگونه‌ای؟!:

من اتقاقی این قصیده را دیدم .اما نمیدانم خطاب بهار به کدام شخص است. درمحورعمودی قصیده ازیک شخص که مثل اینکه مغضوب شاه واقع شده  است، حکایت می کندوازاین بابت بهاراظهارخوشحالی می کند.خود بهار به جهت نوشیدن الکل دمدمی مزاج بود وخیلی نمیشود به گفته هایش اعتماد کرد و آن رافکت قرارداد.اصولا چرا باید گفته یک شاعرحجت ودلیل قطعی تلقی شود.اما میتواند روایتی ازتاریخ عصرش تلقی گردد.

حمید در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۹ در پاسخ به جمشید پیمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

شعر بسیار عالی و پر معنایی است . هم تراز شعر حافظ پر نغز و زیبا

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

گُلَش بویِ تغیّر ، سوسنَش رنگِ عدم دارد

بهروز بهروز در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲:

بند پایانی و چند بند دیگر به بررسی نیاز دارند

کرامت در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۶ در پاسخ به نیوتن دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

با درود دوست عزیز  فرزند از کدام روش نیکوی پدر منحرف شده ، مگر نه اینکه پدر بهشت خدا را به گندمی فروخته. اگر میفرمودید

 برای ادامه راه و روش (فراغ از نیک و بد روش) بهتر بود .ضمناً شاعر فریاد میزند بدنبال خداجوی و رحمت اوست نه دنیا.   عذر خواهم

سید محمد رضا مصطفائی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۲ در پاسخ به مريم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶:

احتمال زیاد منظورش از چار ارکان عناصر اربعه یعنی خاک، باد، آب و آتش باشد

عباس سلیمیان ریزی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:

زنده باشی دکتر جان. 

 

۱
۵۲۷
۵۲۸
۵۲۹
۵۳۰
۵۳۱
۵۴۸۳