گنجور

حاشیه‌ها

سجاد جولا زاده در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

توحید و مباحث پیرامون آن، از اساسی‌ترین مطالبی است که پیامبران موظف به آموزش آنها به مردم بوده‌اند و تمام تلاش مخالفتِ آنها با مخالفین‌شان، برای برحذر داشتن مردم از بت پرستی و جسم دانستن خداوند بوده است! اما مولوی در داستان شبان،  سخنانی در مورد خداوند بیان می‌کند که برای خداوند متعال جسم قائل شده و او را مانند یک بشر فرض کرده؛ در صورتی که این آموزه، در تعارض با تعلیمات انبیاء الهی است.

هیچ در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:

نمیدونم چرا بعضی دوستان قران رو رندان میخونن.اتفاقا بیت بعد هم دلیل موفقیتش رو بندگی صاحب دیوان کردن عنوان میکنه که با دولت قران قرابت معنایی داره.

مهدی نظری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

پیر مغان به گفته خود حافظ هر انسانیست که به تایید نظر حل معما بکند
تایید نظر یعنی بدون حرف و کلام..
شاید مثالش زمانیست که عمر برای بریدن سر پیامبر راهی مسجد شد و بر در مسجد که رسید پیامبر نظری بر وی کرد و عمر بیهوش بر روی زمین افتاد و زمانی که بلند شد عاشق پیامبر شد و قسم خورد شمشیرش را در راه بریدن سر دشمنان پیامبر از غلاف بیرون کند
پیر مغان هر کسی می تواند باشد اما به جایی رسیده باشد که با یک نظر همه سوال های ما را پاسخ دهد
شاید که پیر مغان در هر زمانی که باشد فردیست که این توانایی را داشته باشد که با یک نظر ترا عاشق کند و از دست عقل نجات دهد.

سجاد جولا زاده در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۹ - در آمدن ضریر در خانهٔ مصطفی علیه‌السلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیه‌السلام کی چه می‌گریزی او ترا نمی‌بیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم:

سلام. در هیچ کدام از منابع اهل‌سنت و شیعه، چنین داستانی در مورد عایشه بیان نشده و استاد سید حعفر شهیدی و استاد بدیع الزمان‌ فروزانفر به این مسئله اشاره کرده‌اند. و در منابع اهل سنت شبیه به این داستان در مورد ام سلمه و میمونه و در روایتی دیگر در مورد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نقل شده است. چرا مولوی این داستان را در مورد عایشه نقل کرده است؟؟

مهدی نظری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۳ در پاسخ به جاوید مدرس اول رافض دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

تا بریدم ز نیستان، غم مهرش افزود
ناله افتاد بدل در غمش از نای وجود
در ازل چشمۀ مهرش دل عشاق ربود
( بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدید ش و از دور خدا یا میکرد )

عالی

 

مهدی نظری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۰ در پاسخ به امید امیرنیا کارشناس انفورماتیک اهواز دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

عالی

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:

اگر پیر میکده، شراب حال خوش به رندان برساند، خداوند هم از گناهان چشم‌پوشی و هم بلاها را دور می‌کند(خانلری: دفع وبا، ایهام در کاربرد شراب در طب قدیم برای دفع وبا)
۲- اکنون ای ساقی! با پیمانه‌ای یکسان و در خور هر سالکی شراب بریز، تا آه درویشی جهان را دامن‌گیر بلا نکند( جام عدل در علم مکانیک قدیم- علم الحیل-به صورتی بوده که اگر اندکی بر مایع آن بیفزایند تمام مایع خالی می‌شود، در برابر جام جور که مقداری شراب هم در قسمت پنهان آن جاسازی می‌شده است.شرح شوق، ۲۳۵۴)
۳- بی‌تردید اگر سالک حقیقت به پیمان درونی خویش وفادار باشد، در پرتو آن، غم‌ها به پایان می‌رسند(برای خودش یا برای همگان)
۴- گرچه ای خردمند! چه راحتی و چه ناراحتی و غم از سوی خداوند است(تضاد ذاتی جهان، شب و روز، فرشته و دیو...)
۵- و اصلا چه جای تامل است در این موضوع؟! وقتی خرد و فهم آدمی به راز هستی پی نمی‌برد، حدس و گمان بیهوده است(خانلری: در کارخانه‌ای که ره علم و عقل نیست، وهم ضعیف رای فضولی چرا کند)ایهام: ضعیف رای یا رای فضولی کردن.
۶- پس ای نوازنده خوش نوا! ترانه‌ای خوش بیاور که هیچ کس جز در وقت معین، از جهان نمی‌رود و هر که جز درک لحظه حال را بجوید خطاکار است!( خانلری: بساز عود)
۷- ما که از درد عشق و خماری از میان رفتیم، یا دیدار معشوق و یا شراب حال خوش به فریادمان خواهد رسید.
۸- آری جان فدای این شراب شد و حافظ به عشقش سوخت، کجاست نفس زنده کننده‌ای که چون مسیح دوباره زنده‌مان کند؟!( تولد دوباره در هر لحظه- پوست اندازی هر لحظه جان)

 پیوند به وبگاه بیرونی
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۳ - ذکر حسن بصری رحمة الله علیه:

133- و گفت: فکر آینه ای است که حسنات و سیئات تو بدو به تو نمایند.

***

[یزدانپناه عسکری]

کفران نعمت آگاهی، تداخلِ و پوشیدگی ذهنِ در سایه است (1) با سَیِّئَات‏ (2) و هَرَس می کند حَسَنَه تابش و پرتو آگاهی در سینه و بر روی و بیرون پوسته انسان را (3). رشد پرتو آگاهی (4) به قصد قربت و آهنگ  سیر الی الله و تکفیر است (5) با مغلوب نمودن و گریز ذهنِ در نوسان سایه.

_____

1- (فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطان‏ - طه : 120)

2- سیّئات: هر آن چه در زندگی بشر وارد می شود و به او طمع، ولع و بزدلی و حماقت می دهد و در امور دنیوی و اخروی  اندوهگین می سازد.

3- (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَة - الأعراف : 131)

4- (فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا - یونس : 76 ، جاء ربَّک)

5- (فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ - یس 83)

رضا پروا در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۰ - فی النعت خلفاء الراشدین:

بر مثال بی مثال آل، طمغا می زنند

عباس جنت در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

مولانا توسط شمس با یک حقیقت روحانی‌ اشنا شده بود  که زنگی او را دگرگون کرده بود

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

و جرات کفتن آن را هم نداشت

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

باقیش بفرما تو ای خسرو دریاخو

بستم چو صدف من لب یعنی که گهر دارم

 در این شعر این احساس را بیان می‌کند

مولانا و تخلص خمُش، خامُش و خاموش و خمش‌کن

به نوشتهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی:" در دیوان شمس تبریزی بعضی غزل‌ها فاقد تخلص است و بعضی خمُش، خامُش و خاموش و خمش‌کن در پایان غزل دارد که تخلص مولوی است. در حدود صد غزل یا کمتر با تخلص به نام حسام‌الدین چلبی و نیز صلاح‌الدین زرکوب دارد، و بقیهٔ غزل‌ها به نام شمس و شمس تبریز و شمس‌الحق تبریز است ."

مولانا پس از تعمق در دریای کلمات الهی به رموز و اسراری آشنا شد که قادر نبود آنها را بیان کند و مردم زمانش آمادگی شنیدن این اسرار را نداشتند و گوش شنوایی نبود

بس کن و خاموش مشو صدزبان / چونک یکی گوش نیاورده‌اند

اجازه هم نداشت که فاش گوید

خاموش که سرمستم بربست کسی دستم / اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

 فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم / خود شرح این بگوید یک روز آن امیر

  خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش / مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا

خاموش میماند میترسد زبانش آتش به هستی زند

در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل / درکش تو زبان را که زبان تو زبانه‌ست

 سخن های بسیاری دارد ولی نمیتواند فاش گوید

سخن‌ها دارم از تو با تو بسیار / ولی خاموشیم پند عظیمست

هر آن کز بیم تو خاموش باشد / اگر چه خر خردمند عظیمست

خمش کن همچو عشق ای زاده عشق / اگر چه گفت فرزند عظیمست

رکاب شمس تبریزی گرفتم / که زین شمس زرکند عظیمست

زرکند =  چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد

اسراری که میداند اسرار پوشیده است برای مردم زمانش نیست وسبب رمیدن آنها میشود

دم نزدم زان که دم من سکست / نوبت خاموشی و ستاریست

خامش کن که تا بگوید حبیب / آن سخنان کز همه متواریست

 سک = میله‌ای نوک‌تیز برای راندن چهارپایان؛ سیخونک  متواری =  پنهان‌شده؛ پنهان؛ پوشیده

اگر گفته شود دشمن پیدا خواهد کرد مانند ابو لهب عموی پیغمبر اکرم که با او بدشمنی بر خواست

خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا / در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد

 بی حرف سخن میگوید

خاموش اگر توانی بی‌حرف گو معانی / تا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد

زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم / هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم

همینطور

خمش کردم زبان بستم ولیکن / منم گویای بی‌گفتار امشب

در جایی دیگر هیچ کس را محرم راز نمی بیند:

من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون / گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک / تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است / گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود

ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش / چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود

ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین / می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت / کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای / هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع / با سگان طبع کآلودند از مردار خود

 ویا

 خاموش و نام باده مگو پیش مرد خام / چون خاطرش به باده بدنام می‌رود

یگی از این رموز اسم اعظم خدا است در احادیث اسلامی است کت هر کس اسم اعظم خداوند را پیدا کند به مقامات بالای علمی خواهد رسید.

کان فسون و اسم اعظم را که من / بر کر و بر کور خواندم شد حسن

بر که سنگین بخواندم شد شکاف / خرقه را بدرید بر خود تا بناف

برتن مرده بخواندم گشت حی / بر سر لاشی بخواندم گشت شی

شیخ بهایی هم اسم اعظمرا کشف کرده بود میگوید:
موسی از پرتوی این اسم.به طور /  یافت گفتار تجلی با نور .
عیسی این اسم چو خواند بر اموات  /  یافت از اثر اسم.حیات .
هر چه از عالم از این اسم بپاست /  زان که این اسم کنوز اسماست.
وه چه اسمی است که بسیار کسی / نیستش بر سر ان دسترسی .

 در احادیس هست که اسم اعظم خدا در دعای سحر حضرت علی (ع) گفته شده این دعا با این عبارت شروع میشود:

"اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِک بِاَبْهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِیُّ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِبَهاَّئِکَ کُلِّهِ"

ما بها و خونبها را یافتیم / جانب جان باختن بشتافتیم

و او را شناخته بود ولی مولانا از ترس جان جرئت گفتن نام و نشان او را ندارد

 " چون زهره ندارم که بگویم که فلانی"

گر نام نگوییم و نشان نیز نگوییم / زین باده شکافیده شود شیشه جانی

خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی / سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا

 کالیوه  =حیران و سرگردان

نفخه = دم؛ نفس  نفخهٴ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می‌دمد و مردگان زنده می‌شوند (کلام الهی در وقت ظهور)

 یا در جایی دیگر میفرماید:

ساقی تو شراب لامکان را / آن نام و نشان بی‌نشان را

بفزا که فزایش روانی / سرمست و روانه کن روان را

یک بار دگر بیا درآموز / ساقی گشتن تو ساقیان را

چون چشمه بجوش از دل سنگ / بشکن تو سبوی جسم و جان را

بستم سر سفره زمین را / بگشا سر خم آسمان را

تا مسجد و بتکده نماند / تا نشناسیم این و آن را

خاموش که آن جهان خاموش / در بانگ درآرد این جهان را

ویا

بیا ای عید اکبر شمس تبریز / به دست این و آن مگذار ما را

چو خاموشانه عشقت قوی شد / سخن کوتاه شد این بار ما را

 خاموش کن و بی‌لب خوش طال بقا می‌زن / می‌ترس که چشم بد بر طال بقا کوبد

طال بقا = جمله ٔ دعائی  یعنی زندگانی او دراز باد یا جاودان باد

خاموش که گفتار تو ماننده نیلست / بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد

خاموش که گفتار تو انجیر رسیدست / اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد

تین = انجیر

خاموش کن امروز که این روز سخن نیست / زحمت مده آن ساقی اصحاب درآمد

خاموش که مشکلات جان را / جز دست خدای برندارد

چون لب خموش باشد دل صدزبان شود / خاموش چند چند بخواهیش آزمود

 بس کن و خاموش مشو صدزبان / چونک یکی گوش نیاورده‌اند

می‌زنم من نعره‌ها در خامشی / آمدم خاموش گویان ای پسر

 ما نعره به شب زنیم و خاموش / تا درنرود درون هر گوش

تا بو نبرد دماغ هر خام / بر دیگ وفا نهیم سرپوش

 خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود / کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش

 اشارت می‌کند جانم که خامش که مرنجانم / خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک

 تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد / دهان خاموش و جان نالان ز عشق بی‌امان اینک

 خاموش کز این عشق و از این علم لدنیش / از مدرسه و کاغذ و تکرار رهیدیم

خاموش کز این کان و از این گنج الهی / از مکسبه و کیسه و بازار رهیدیم

 چو ماهی وقت خاموشی خموشیم / به وقت گفت ماه بی‌غباریم

 هله خاموش که سرمست خموش اولیتر / من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم

شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است / من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم

 هین قرائت کم کن و خاموش باش / تا بخوانم عین قرآنت کنم

 خاموش باش فتنه درافکنده‌ای به شهر / خاموشیش مجوی که دریاست جان عم

 گر چه دهان پر است ز گفتار لب ببند / خاموش کن که پیش حسودان منکریم

 خاموش باش اگر چه به بشرای احمدی / همچون مسیح ناطق طفل گواره‌ایم

در عشق شمس مفخر تبریز روز و شب / بر چرخ دیوکش چو شهاب و شراره‌ایم

 

ferry A در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل:

دریغا مردی و نام بلندم کمان و تیر و شمشیر و کمندم

دریغا مردی و نام بلندم

کمان و تیر و شمشیر و کمندم 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

دو نکته ای که فرمودید ایراد دارد

اولا بین حافظ و شاه شجاع فاصله نیست

حافظ هم معاصر و ندیم شیخ شاه ابو اسحاق بوده، هم معاصر مبارزالدین محمد (محتسب - گربه زاهد) و هم معاصر و ندیم شاه شجاع

به علاوه گدای شهر منظورش شاه یا شاهزاده نیست. منظورش خود شخص حافظ است که توسط شاه شجاع به مصطبه و مقام رسید هرچند بعدها بینشان اختلاف افتاد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

دوست (شاه شجاع) مرا به صدر مصطبه می نشاند و گدای شهر (حافظ مفلس) را ببین که امیر و بزرگ مجلس شاه شد

فرهود در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵ - در معراج:

ریخته نوش از دم سیسنبر‌ی بر دُم این عقربِ نیلوفر‌ی

سیسنبر یا سوسنبر علاج عقرب‌گزیدگی است.

فرهود در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴ - در نعت رسول اکرم:

همچو الف راست به عهد و وفا اول و آخر شده بر انبیا

اول و آخرین حرف کلمه انبیا الف است.

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۳ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:

آقا رضا دست مریزاد

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدایی جدایی

یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا(فرقان آیه 28)

وای بر من، ای کاش که فلان (کس) را دوست نمی‌گرفتم.

غبار .. در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

حناست آن که ناخن دلبند ...

رنگ دستت نه به حناست که خون دل ماست...

عزیز رادیو در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۴۳ در پاسخ به محمد رضا فرهادی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

به باب این حکایت داشته باشید. در این بخش از گلستان شیخ اجل به نصیحت کردن پادشاهانو امرا پرداخته است. ایشان قصد دارد بگوید که پادشاه در بارزه با فساد نباید ریسک کند و جامعه را به خطر بیاندازد. بلکه باید قوی و بی رحم باشد و فساد را ریشه کن نماید.
در باب روانشناسی هم چیزی نمی دان ولی عزیزالدین نسفی صوفی بزرگ در کتاب انسان کامل می فرماید هر کس را در زمان بسته شدن نطفه استعدادش نیز مشخص می شود و شغل هر کسی در زمان بسته شدن نطفه معین است و مادر را مسئول این امر می داند. البته این علمی است که هنوز دانشمندان به آن دست نیافته اند. اما موریانه ها و مورچه ها و زنبورها و تمام جاندارانی که کلونی تشکیل می دهند به ان واقفند.
همچنین 4 مرحله برای تربیت هر فرد قائل است:
1. قبل از بسته شدن نطفه: در واقع بچه داری آدابی دارد که شش ما قبل از مجامعت شروع می شود.
2. زمان بارداری
3. از بدو به دنیا آمدن تا سن بلوغ
4. از سن بلوغ تا آخر عمر
ظاهرا این جوان در آخرین مرحله تربیت بوده و احتمال تغییر در ان بسیار ضعیف است.

فرهود در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

به میان بیست مطرب چو یکی زند ...

به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف/ همه گم‌کنند ره را چو ستیزه شد قلاوز

چند اصطلاح موسیقی در این بیت هست:

ره یعنی مقام (یا شاید آهنگ) 

مخالف زدن: تغییر مقام (یا شاید در اینجا اشتباه زدن)

چه رَه بود این که زد در پرده مطرب؟ (حافظ)

قلاوز (رهبر دسته نوازندگان که نوازندگان باید پیوسته به او توجه می‌کرده‌اند در عکس برخی از گروه‌های موسیقی دوره قاجار که مانده است در کنار نوازندگان و خواننده، شخصی هم دیده می‌شود که طوری می‌نشسته که نوازندگان او را ببینند منبعی ندیده‌ام که رهبری به چه شکل بوده مسلما از سایرین تجربه بیشتری داشته و شاید گاهی با گروه ساز می‌زده است یا شاید همیشه بدون ساز بوده است عکس نمونه‌ای را در اینجا می‌گذارم  از نوازندگان دوره قاجار؛ نفر آخر سمت راست احتمالا قلاوز بوده و نفر آخر سمت چپ خواننده )

البته شیوه موسیقی در زمان مولوی با دوره‌های اخیر متفاوت بوده است. آن‌طور که سلطان ولد در شعری گفته‌است مولوی پول زیادی را صرف پرداخت به نوازندگان می‌کرده است طوری که سلطان ولد می‌گوید برای مطرب‌ها در مجلس سماع مولانا رمقی باقی نمی‌مانده است و خواننده دیگر توان خواندن نداشته است اما مولانا همچنان چرخ می‌زده و سماعش ادامه داشته است. سلطان ولد می‌گوید در قونیه قوالی (خواننده‌ای) نمانده بود که گلویش از زیاد خواندن نگرفته باشد.

سیم و زر را به مطربان می‌داد

هرچه بودش ز خان و مان می‌داد

یک نفس بی‌ سماع و رقص نبود

روز و شب لحظه‌ای نمی‌آسود

تا حدی که نماند قوّالی

کو ز گفتن نگشت چون لالی

همه‌شان را گلو گرفت از بانگ

جمله بیزار گشته از زر و دانگ

(ولدنامه)

 

ضمنا قلاوز رهبر کاروان هم معنی می‌دهد که راه را به کاروانیان نشان می‌داده است.

 

 

عبدالرضا ناظمی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰:

درود  شعر در رثای شهید بلخی است چنانکه رودکی بزرگ می فرماید :

کاروان شهید رفت از پیش

وآن ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

توشهٔ جان خویش ازو بربای

پیش کایدت مرگ پای آگیش

آن چه با رنج یافتیش و به ذل

تو به آسانی از گزافه مدیش

خویش بیگانه گردد از پی سود

خواهی آن روز؟ مزد کمتر دیش

گرگ را کی رسد ملامت شاة

باز را کی رسد نهیب شخیش

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

سپاس, درود و آفرینِ فراوان به رضای عزیز برای همه یِ دل نوشته هایش.

۱
۴۵۹
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۵۲۶۸