شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد
نه ازین آمد، بالله نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد
مهرگان آمد، در باز گشائیدش
اندرآرید و تواضع بنمائیدش
از غبار راه ایدر بزدائیدش
بنشانید و به لب خرد بخائیدش
خوب دارید و فراوان بستائیدش
هر زمان خدمت لختی بفزائیدش
خوب داریدش کز راه دراز آمد
با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد
سفری کردش و چون وعده فراز آمد
با قدح رطل و قنینه به نماز آمد
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد
نگرید آبی وان رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامعهٔ عتابی
پرز برخاسته زو، چون سر مرغابی
وان ترنج ایدر چون دیبهٔ دیناری
که بمالی و بمالند و بنگذاری
زو به مقراض ارش نیمه دو برداری
کیسهای دوزی و درزش نپدید آری
وانگه آن کیسه ز کافور بینباری
در کشی سرش به ابریشم زنگاری
نار مانند یکی سفر گک دیبا
آستر دیبه زرد، ابرهٔ آن حمرا
سفره پر مرجان، تو بر تو و تا بر تا
دل هر مرجان چو لؤلؤکی لالا
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگکی در سر او پیدا
نگرید آن رز، وان پایک رزداران
درهم افکنده چو ماران ز بر ماران
دست در هم زده چون یاران در یاران
پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران
برگهای رز چون پای خشنساران
زرگون ایدون همچون رخ بیماران
رزبان شد به سوی رز به سحرگاهان
که دلش بود همیشه سوی رز خواهان
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسمالله و اندر شد ناگاهان
تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان
دست بر بر زد و بر سر زد و بر جبهت
گفت بسیاری لاحول و لا قوت
تاک رز را گفت: ای دختر بیدولت
این شکم چیست، چو پشت و شکم خربت
با که کردستی این صحبت و این عشرت؟
بر تن خویش نبودهست ترا حمیت
من ترا هرگز با شوی ندادستم
وز بداندیشی پایت نگشادستم
هرگز انگشت به تو بر ننهادستم
که من از مادر باحمیت زادستم
به قضا حاجت پیش تو ستادستم
وز حلیمی به تو اندر نفتادستم
چون ترا دیدم از پیش بدین زاری
کردم از پیش رزستانت دیواری
بزدم بر سر دیوار تو من خاری
کنجکی گرد تو همچون دهن غاری
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری
زدمت بر در یک قفل سپاهانی
آنچنان قفل که من دانم و تو دانی
چون شدم غایب از درت به لرزانی
نیکمردی بنشاندم به نگهبانی
با همه زیرکی و رندی و پردانی
نخل این کار برآورد پشیمانی
گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی
از نکوکاران و ز شرمگنان باشی
پاکتن باشی و از پاکتنان باشی
هر چه من گفتم «ارجو» که چنان باشی
شوی ناکرده چو حوران جنان باشی
نه چنان پیرزنان و کهنان باشی
من دگر گفتم ویحک تو دگر گشتی
روزبه بودی چون روز بتر گشتی؟
گهرت بد بد با سوی گهر گشتی
همچنان مادر خود بارآور گشتی
دختری بودی، بر بام و به در گشتی
تا چنین با شکمی بر چو سپر گشتی
راست بر گوی که در تو شدهام عاجز
به کدامین ره بیرون شدهای زین دز
راست گویند زنان را نگوارد عز
بر نیاید کس با مکر زنان هرگز
بر هوا رفتی چون عیسی بیمعجز
یا چو قارون به زمین، وین نبود جایز
تاک رز گفتا: از من چه همیپرسی
کافری کافر، ز ایزد نه همیترسی
به حق کرسی و حق آیتالکرسی
که نخسبیده شبی در بر من نفسی
هستم آبستن، لیکن ز چنان جنسی
که نه اویستی جنی و نه خود انسی
نه ستم رفته به من زو و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی
جبرئیل آمد روح همه تقدیسی
کردم آبستن، چون مریم بر عیسی
بچهای دارم در ناف چو برجیسی
با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی
اگرت باید، این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من
ور نبایدت به زادن نگرایم من
همچنین باشم و نازاده بپایم من
و گر استیزه کنی با تو برآیم من
روز روشنت ستاره بنمایم من
اگرم بکشی، برکشتن تو خندم
من چو جرجیس تن خویش بپیوندم
ور بدری شکم و بندم از بندم
نرسد ذرهای آزار به فرزندم
گرچه بکشی تو مرا، صابر و خرسندم
که مرا زنده کند زود خداوندم
او به رز گفت که ویحک چه فضول آری
تو هنوز این هوس اندر سرخود داری
بکشم منت، «لک الویل» بدان زاری
که مسیحت بکند زنده به دشواری
نه بسندهست مر این جرم و گنهکاری
که مرا باز همی ساده دل انگاری
جست از جایگه آنگاه چو خناسی
هوس اندر سر و اندر دل وسواسی
سوی او جست، چو تیری سوی برجاسی
با یکی داسی، مانندهٔ الماسی
حلق بگرفتش مانندهٔ نسناسی
بر نهادش به گلوگاه چنان داسی
باز ببرید سر او به جدال او
وانهمه بچگکان را به مثال او
پس به گردونش نهاد او و عیال او
گاو و گردون بکشیدند رحال او
در فکندش به جوال و به حبال او
سر با ریش همیدون اطفال او
برد آن کشتگکانرا به سوی چرخشت
همه را در بن چرخشت فکند از پشت
لگد اندر پشت آنگاه همیزد و مشت
تا در افکند به پهلوشان پنج انگشت
گفت کم دوش پیام آمده از زردشت
که دگر باره بباید همگی را کشت
به لگد کرد دوصد پاره میانهاشان
رگهاشان ببرید و ستخوانهاشان
بدرید از هم تا ناف دهانهاشان
ز قفا بیرون آورد زبانهاشان
رحم ناورده به پیران و جوانهاشان
تا برون کرد ز تن شیرهٔ جانهاشان
داشت خنبی چند از سنگ به گنجینه
که در و بر نرسیدی پیل را سینه
مانده میراث ز جدانش از پارینه
شوخگن گشته، از شنبه و آدینه
رزبان آمد، با حمیت و با کینه
خونشان افکند اندر خم سنگینه
بر سر هر خم ، بنهاد گلین تاجی
افسر هر خم چون افسر دراجی
عنکبوت آمد و آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی
چون بر ایشان به سر آمد شب معراجی
رزبان آمد، تا زنده چو حجاجی
آهنی در کف، چون مرد غدیر خم
به کتف باز فکنده سر هر دو کم
بر سر خم بزد آن آهن آهن سم
بفکند از سر خم تاج گلین خم
بر شد از دختر رز تا فلک پنجم
بوی مشک تبت و نور بر از انجم
رزبان گفت که مهر دلم افزودی
وانهمه دعوی را معنی بنمودی
راست گفتی و جز از راست نفرمودی
گشتهای تازه از آن پس که بفرسودی
این عجبتر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی
بد کردم که به جای تو جفا کردم
نه نکو کردم، دانم که خطا کردم
سرت از دوش به شمشیر جدا کردم
چون بکشتم نه ز چنگال رها کردم
هم به زیر لگدت همچو هبا کردم
بیگنه بودی، این جرم چرا کردم
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت
با طرب دارم و مرد طرب آرایت
با سماع خوش و بربرط و با نایت
بر کف دست نهم، یکدل و یکرایت
وانگه اندر دهن خویش دهم جایت
رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را کامی را
برگرفت از لب رف سیمین جامی را
بر لب جام نگارید غلامی را
داد در دستش آهخته حسامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را
بزد اندر خم جام و قدح ساده
برکشید از خم آن جام چو بیجاده
بادهای دید بدان جام در افتاده
که بن جام همیسفت چو سنباده
گفت نتوان خوردن یک قطره ازین باده
جز به یاد ملک مهتر آزاده
آن خداوند من آن فخر خداوندان
دو لبش درگه گفتن خندان خندان
قوتش چندان وانگه خردش چندان
که درو عاجز گردند خردمندان
مایهٔ راحت و آزادی دربندان
خدمتش را هنر و جود چو فرزندان
... این دو بیت ساقط شده ...
...
...
...
پیکر ظلم ز انصافش در زندان
در گذر تیر جگردوز وی از سندان
میرمسعود که رایات جهانداری
زده اقبالش بر طارم زنگاری
شه اجرامش با آن همه سالاری
سجده آرد به کله گوشهٔ جباری
خجل از خاک درش نافهٔ تاتاری
... این مصرع ساقط شده ...
شاه محمود پدر ناصر دینش جد
وز سعود فلکی طالع او اسعد
قدرش اکلیل به فرق از گهر فرقد
جاهش آراسته بر اوج زحل مسند
شده با فر و بها زو شرف و سودد
در او معبد خلق و کرمش مقصد
میرجاوید بماناد و همی شادان
گنجش انباشته و ملک وی آبادان
کف کافیش که خرمدل ازو رادان
باد چون ابر گهربار به آزادان
از نکوکاران و ز فرخ بنیادان
در خطش از ری تا ساحت عبادان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره شادی و جشن مهرگان است، که نماد آغاز فصل برداشت و زمانی برای شکرگزاری به دلیل فراوانی نعمتهاست. شاعر از آمدن کاروان مهرگان سخن میگوید که با آواز و بانگ به سرزمینها میآید. از مردم دعوت میکند که با تواضع و احترام آن را پذیرا باشند و از غبار راه بزدایند.
شعر روی تصویرسازیهای زیبایی از سفرههای پر از مرجان و گلها صحبت میکند و توصیفاتی از زیباییهای طبیعت و عشق به رز دارد. در ادامه، داستانی درباره یک تاک رز و دیالوگی میان آن و معشوقش روایت میشود، که اشاره به بحثها و جنجالهای عاشقانه آنها دارد.
شاعر همچنین به چالشهایی که افراد با آن مواجه هستند، اشاره میکند، اما در نهایت حس امید و شادی در فضای جشن و با مردم همراه است. جشنی که نه تنها نماد برکت است بلکه نشاندهنده دوستی، عشق و اتحاد میان مردم نیز میباشد.
هوش مصنوعی: بچهها، خوشحال باشید که جشن مهرگان در راه است و صدای شادمانه کاروانها به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: کاروان جشن مهرگان از جنگلهای سرسبز به ما نزدیک شده است یا از دورترین سرزمینهای چین به اینجا آمده است.
هوش مصنوعی: این اتفاق نه به خاطر این دنیاست و نه به خاطر آن دنیا، بلکه از بهشت برین و از آسمان آمده است.
هوش مصنوعی: مراسم مهرگان فرا رسیده است، در را باز کنید و او را به داخل بیاورید و با احترام برخورد کنید.
هوش مصنوعی: بگذارید غبار راه را از او دور کنند، او را بنشانید و با خرد و فهم خوب به او غذا بدهید.
هوش مصنوعی: هر زمان که خوبیها و صفات مثبت را تحسین میکنید، سعی کنید به آنها بیشتر و بهتر خدمت کنید.
هوش مصنوعی: او را به خوبی دارید که با زحمت و تلاش بسیار از راه دور آمده و با شادی و محبت وارد شده است.
هوش مصنوعی: او سفری کرد و زمانی که وعدهاش به پایان رسید، با یک لیوان بزرگ و جامی زیبا به نماز آمد.
هوش مصنوعی: از سفر خوشی که داشتم، این جشن به خوبی برگزار شد و خیلی دلپذیر و پرثمر بود.
هوش مصنوعی: نگاه نکنید به آبی و رنگ رخ که به خاطر این چرخش دایرهی تنگ، آبی شده است.
هوش مصنوعی: چهره او مانند چهره آن زاهدی است که در عبادت مشغول است و بر رخسارش نشانهای از موهای بافتنی و زیبا دیده میشود.
هوش مصنوعی: یکی لباس زرد رنگی مانند لباسی از عتاب به پا کرده، همچون سر یک مرغابی که از آب بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: ترنجی که در اینجا دیده میشود، مانند پارچهای از دیبای خوشبافت و باارزش است که آن را میمالند و به آن مینگرند.
هوش مصنوعی: اگر از قیچی به او قسمتی را ببری، باید مانند دوختن کیسهای عمل کنی که درز آن پنهان نماند.
هوش مصنوعی: سپس آن کیسهای که پر از گیاه خوشبو و معطر است را برمیداری و سر آن را به پارچهای نرم و رنگی میپیچی.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و ظرافت یک سفره ی زریخته میپردازد که نارها و ابریشم زرد را به تصویر میکشد. در آن به رنگهای گرم و جذاب اشاره شده و به بیانی هنرمندانه از زیباییهای طبیعت و هنر استفاده شده است.
هوش مصنوعی: سفرهای پر از مرجانها و زیباییها در دنیای تو قرار دارد و دل هر مرجان همچون مرواریدی درخشان و بینظیر است.
هوش مصنوعی: سری که در درونش چیزی هست، به عمد پوشیده شده و بهطور ناخواسته نشانههایی از آن در بیرون پیدا است.
هوش مصنوعی: گل سرخ نگریست و پایکهای گلفروشان را مانند ماران درهمتنیده دید.
هوش مصنوعی: دستها را به هم انداختهاند مانند دوستانی که در هم گره خوردهاند، و پیچیدگیشان مانند زلفهای زیبا و افسونگر است.
هوش مصنوعی: برگهای گل سرخ مانند پاهای کسانی است که به زینت طلا آراستهاند و همینطور مانند چهره بیمارانی که رنگپریدهاند.
هوش مصنوعی: زبان به سمت گل رفته و در سپیدهدم به آنجا میرسد، زیرا دل او همیشه به سوی گل مشتاق بوده است.
هوش مصنوعی: در را با افتخار و بزرگمنشی شاهان باز کرد و گفت: بسمالله، و ناگهان وارد شد.
هوش مصنوعی: تاک وقتی به گلرز نگاه کرد، دید که آن را به شکلی پر و آماده به بارآوری میبیند، گویی که شکمش از میوه پر شده است، مثل دمی که به شکل روباهها در آمده است.
هوش مصنوعی: دستش را به سرش زد و با نگرانی گفت که هیچ قدرت و نیرویی نیست.
هوش مصنوعی: تاک به رز گفت: ای دختر بیصبر! این شکم چیست که مثل پشت و شکم خربزه بزرگ شده است؟
هوش مصنوعی: با چه کسی این گفتگو و این خوشگذرانی را انجام دادی؟ غیرت و غیرتورزی در وجود خودت نبوده است.
هوش مصنوعی: من هرگز تو را به کسی واگذار نکردم و به خاطر بداندیشی، در زندگیات را به روی کسی باز نکردم.
هوش مصنوعی: هرگز به تو دست دراز نکردم چون از ابتدا با غیرت و شجاعت به دنیا آمدهام.
هوش مصنوعی: من در پیشگاه تو دست نیاز دراز کردهام و به خاطر خشوع و فروتنیام نتوانستم به تو نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: زمانی که تو را دیدم، به خاطر ناراحتی، از اینجا گریه کردم. مثل اینکه دیواری از گلهای رز، مرا از تو جدا کرده است.
هوش مصنوعی: من بر دیوار تو ضربهای زدم و مانند خار زشتی در گوشهای از تو قرار گرفتم، درست مانند دندانههای یک غار.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از دروازهای سخن میگوید که با سنگ ساخته شده و برای آن به جای آهن معمولی، از آهن با کیفیت هندی استفاده شده است تا این دروازه محکم و مقاوم باشد. به عبارتی، او تأکید میکند که این دروازه به گونهای طراحی شده که هیچ چیزی نمیتواند به آن آسیب برساند.
هوش مصنوعی: من به در قفل سپاهانی زدم، قفلی که فقط من و تو از آن آگاهیم.
هوش مصنوعی: وقتی از در تو غایب شدم، مردی باایمان را به عنوان نگهبان به خدمت گرفتم تا از من محافظت کند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه خیلی باهوش و زیرک هستی، اما این کار در نهایت موجب پشیمانی تو خواهد شد.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای زن، تو باید از همه زنان بهتر باشی، از نیکوکاران پیشی بگیری و در عین حال از شرمگانی که کمرو هستند فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: اگر تو پاکدل و نیکوکار باشی، هر چه من دربارهاش سخن گفتم، امیدوارم که چنین باشی.
هوش مصنوعی: اگر مانند حورهای بهشت باشی و کاری نکرده باشی، نباید مانند پیرزنان و زنان کهن سال به نظر بیایی.
هوش مصنوعی: من دیگر نمیگویم، وای بر تو! چرا تو تغییر کردی؟ چرا طوری شدهای که مانند روزها، بدتر از قبل گشتهای؟
هوش مصنوعی: گاهی تو به سمت جواهرات بدی میروی، مانند مادری که فرزندش را به دنیا میآورد.
هوش مصنوعی: دختری بودی که بر بام و در خانه میگشتی و حالا با شکمی بزرگ مثل سپری شدهای.
هوش مصنوعی: برو و بگو که من در تو درمانده و ناتوان شدهام، به کدام راهی رفتهای که از این دزد بیرون آمدهای؟
هوش مصنوعی: زنان راستگو را عزت و وقار میبخشند و هیچکس نمیتواند با حیلهگری به موفقیت برسد.
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی به آسمان رفتی، بیکوچکترین معجزه، یا مانند قارون به زمین افتادی، و این رفتن و افتادن در اینجا روا نبود.
هوش مصنوعی: رُز به من گفت: چرا از من سوال میکنی؟ تو که کافر هستی، چرا از خدا نمیترسی؟
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و وجاهت آیتالکرسی و حق آن، شبی در کنار من نفسی آرام نگرفته است.
هوش مصنوعی: من در حال انتظار فرزند هستم، اما از نوعی که نه روحی از عالم جن دارد و نه از نوع انسان.
هوش مصنوعی: نه ظلمی به من رسیده و نه ترفندی که بتواند مرا در دامی بیندازد.
هوش مصنوعی: جبرئیل به سراغم آمد و روح همه چیز را با تقدس پر کردم، مانند مریم که عیسی را به دنیا آورد.
هوش مصنوعی: من فرزندی دارم که مانند دژی محکم و استوار است، با زیبایی همچون یوسف و عطری خوشبو مانند عطر بلقیس.
هوش مصنوعی: اگر مایل باشی، من این بچه را به دنیا میآورم و نقاب را از چهرهاش کنار میزنم.
هوش مصنوعی: اگر تو نباید به زایشی نگاه کنی، من هم همینطور باشم و بدون زایش خود را بپایم.
هوش مصنوعی: اگر مرا به چالش بکشی، من نیز در مقابلت میایستم و در روز روشن همچون ستارهای خود را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بکشی، من به مرگ تو میخندم و مانند جرجیس، جان خود را به تو میپیوندم.
هوش مصنوعی: اگر چه من به زنجیر دچار باشم و از زمین و زمان آسیب ببینم، اما هیچ آسیبی به فرزندم نمیرسد.
هوش مصنوعی: هرچند که تو مرا به قتل برسانی، من با صبوری و خوشنودی میپذیرم، زیرا خداوند من را به زودی زنده خواهد کرد.
هوش مصنوعی: او به گل سرخ گفت: "ای خوشگل، چرا اینقدر بیجهت یقهزنی؟ هنوز هم در دل خود این آرزو را داری؟"
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر تو زجر بکشم، واقعاً عذابآور است که شاید یک روز تو به خاطر مسیحیت خود، در مورد من بیندیشی، ولی با سختی بسیار.
هوش مصنوعی: نه تنها به این گناه و خطا بسنده نکن، که تو هنوز مرا به سادگی و بیگناهی مینگری.
هوش مصنوعی: وقتی که از جای خود حرکت میکنی، همچون فردی پرشور و شوق میشوی که افکار پراکنده و وسوسههای مختلفی در ذهن و دلش میگذرد.
هوش مصنوعی: به سوی او بشتاب، مانند تیری که به سمت هدف خود پرتاب میشود، با زیبایی و درخشانی همانند الماس.
هوش مصنوعی: او گردن او را مانند کسی که به شدت عصبانی شده، گرفت و چنان فشاری به او آورد که نفسش به سختی بالا میآمد.
هوش مصنوعی: بروید و سر او را برای مقابله با او ببرید و همه آن بچهها را به عنوان نمونۀ او بیاورید.
هوش مصنوعی: او به آسمان خود و خانوادهاش، گاو و وسایل زندگیشان را میدانند و سفرشان را آغاز کردند.
هوش مصنوعی: او را در کیسهای گذاشت و با طناب به خوبی مانع از خروجش شد، و کودکان او نیز با موهای پریشان به او نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: کشتگان را به سمت چرخش خود برد و همه آنها را در عمق چرخش خود انداخت از پشت.
هوش مصنوعی: او به شدت به پشت آنها ضربه میزد و با مشتهایش به آنها حمله میکرد تا اینکه قادر شد با یک ضربه، آنها را به زمین بیندازد.
هوش مصنوعی: شخصی از زردشت پیام آورده که باید دوباره همه را از بین برد.
هوش مصنوعی: با پا لگد کردند و دوصد تکه شدند، رگهایشان بریده شد و استخوانهایشان شکست.
هوش مصنوعی: دهنهاشان را از هم شکافتند تا زبانهاشان از پشت بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: رحم نکردن به پیران و جوانان باعث میشود که آنها از زندگی و حیات خود دور شوند و جانشان از دست برود.
هوش مصنوعی: داشتی چند سنگ کوچک در گنجینهای که نمیتوانی به سینهٔ فیل نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: از گذشته فقط خاطرات باقی مانده و حالا زندگی تبدیل به یک شوخی شده است، فرقی نمیکند که روز شنبه باشد یا جمعه.
هوش مصنوعی: زبان آمد و با اشتیاق و عداوت، خون آنها را در درون سنگینی که در خم بود ریخت.
هوش مصنوعی: در کنار هر پیچ جاده، تاجی از گل گذاشته شده است، مانند افسری که در لباسش زینتهایی دارد.
هوش مصنوعی: عنکبوت وارد شد و سپس مانند یک بافنده، به هر تاجی که وجود داشت، پوششی از پارچه زرق و برق دار اضافه کرد.
هوش مصنوعی: وقتی شب معراج به پایان رسید، زبانی از عالم آمد تا مانند حجّاجی (زائران خانه خدا) در این دنیا زنده بماند.
هوش مصنوعی: آهنی در دست دارد، مانند مردی که در غدیر خم ایستاده و سرش را به آرامی به دو طرف کج کرده است.
هوش مصنوعی: در کنار خم، ضربهای به آن زد، تا اینکه سر خم، تاجی از گلها را بر زمین افکند.
هوش مصنوعی: بوی خوش مشک از دختر گل تا آسمان پنجم پخش شد و نوری از ستارهها تابید.
هوش مصنوعی: زبان گفت که عشق و محبت تو به دل من افزوده شده و این سخنان تو معنای واقعی همه ادعاها را نشان داد.
هوش مصنوعی: تو درست گفتی و جز حقیقت چیزی نگفتی. از زمانی که از گذشت زمان خسته شدی، تغییر کردهای.
هوش مصنوعی: این تعجبآور است که وقتی تو رنگینپوست بودی، کسی از نسل رومی از تو خواستگار شد و به سرعت از خواب غفلت بیدار شدی.
هوش مصنوعی: من به جای تو بدی کردم و جفا روا داشتم، نه کار نیک. میدانم که اشتباه کردم.
هوش مصنوعی: من سرت را با شمشیر از بدنت جدا کردم و وقتی که کشتمت، هیچ راه فراری به تو ندادم.
هوش مصنوعی: من همچون باد نرم و بیگناه زیر پاهایت نرمش کردم، حالا چرا باید به خاطر این کار بیگناه مجازات شوم؟
هوش مصنوعی: از این پس من خدمتگزار تو خواهم بود و تو سرور من خواهی بود، و من چاکر و بندهای بیش نیستم که خاک پای تو باشم.
هوش مصنوعی: من با شادی و نشاط در کنار مردی هستم که مایه خوشحالی است، با موزیک خوب و نواهای خوش و زیر نور ماه.
هوش مصنوعی: من همه احساسات و نیتهایم را بر روی دستم مینویسم و سپس آن را در دهانم جای میدهم.
هوش مصنوعی: زبان به سوی گل سرخ حرکت کرد و هدفی، آرزویی و کامی را دنبال میکرد.
هوش مصنوعی: دست یک جوان زیبا، جامی را از لب یک محبوب برداشت و بر لب آن جام، نقش و نگار زیبا ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: در دستش یک چکش قرار دارد و در دست دیگرش یک جام پر از نوشیدنی.
هوش مصنوعی: در یک محفل، کسی خوشحال و بیخیال است که در حال لذت بردن از نوشیدنیاش است. او به راحتی از ظرفی پر از نوشیدنی، جامی را بیرون میآورد و از آن مینوشد، مثل اینکه در یک مسیر بیواسطه و راحت حرکت میکند.
هوش مصنوعی: در یک جلسه، نوشیدنیام را دیدم که در لیوان افتاده بود و مانند پودر سنبل، به زیبایی و شگفتی درون لیوان میدرخشید.
هوش مصنوعی: نمیتوان از این شراب حتی یک قطره نوشید مگر اینکه به یاد آن بزرگوار آزاد مردی باشیم.
هوش مصنوعی: خداوند من، آن کسی که برترین است، لبخند بر لبانش نمایان است و همیشه در حال سخن گفتن و خوشحال است.
هوش مصنوعی: او به قدری قوی است و در عین حال به قدری باهوش که حتی افراد دانا و با تجربه هم در برابر او ناتوان میشوند.
هوش مصنوعی: راحتی و آزادی زندانیان به هنر و بخشندگی او بستگی دارد، مانند این که فرزندانش به او وابستهاند.
هوش مصنوعی: در زندگی، گاه با کارهایی روبرو میشویم که به نظر میرسد دیگر فرصت جبران نداریم و باید بیشتر بر روی احساسات و افکار مثبت تمرکز کنیم تا بتوانیم از چالشها عبور کنیم. مهم است که به یاد داشته باشیم امکان تغییر و بهبود همیشه وجود دارد و باید به دنبال روشهایی برای پیشرفت باشیم.
هوش مصنوعی: به هر دلیلی که در زندگی با آن روبهرو میشوید، میتوانید بر آن غلبه کنید و به جلو بروید. هرچند چالشها سخت باشند، همواره امیدی وجود دارد که شما را به ادامه مسیر هدایت کند.
هوش مصنوعی: بدن ظلم با انصافش در زندان در حال گذر است و تیر جگردوزی او را از جایگاهش دور میکند.
هوش مصنوعی: میرمسعود که به خاطر سلطنت و قدرت خود، در زندگیاش بسیار خوش شانس بوده و در جایگاه بلندی قرار دارد.
هوش مصنوعی: سلطنت و بزرگی شه با همه عظمتش، مانند سجدهای انجام میدهد که به قدرت و عظمت خداوند اشاره دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به احساس شرم و احترام نسبت به خاک اشاره دارد و در واقع بیانگر تحسین و ارادت به زیباییها و نعمتهای طبیعی است. در آن، زیبایی و جذابیت چهرهای خاص با ملاحظه به خاک و زمین تداعی میشود، که نشان از وابستگی عمیق انسانی به طبیعت و عناصر آن دارد.
هوش مصنوعی: شاه محمود، پدر ناصرالدین شاه، از نسل جد بزرگ و با افتخار خود، سعادتمندترین و خوشبختترین فرد به شمار میآید.
هوش مصنوعی: ارزش او مانند تاجی است که بر سر دارد، و جایگاهش به زیبایی در بلندای سیاره زحل قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: او با زیبایی و ارزشش، مقام و سودش در میان مردم در پرستشگاههاست و کرامتش هدف اصلی است.
هوش مصنوعی: میرجاوید میماند و در کنار او، شادمانی گنجشکها جمع شده و سرزمین او آباد است.
هوش مصنوعی: دستهای تو همچون ابرهایی هستند که مرواریدهای نیکو از آنها میبارد و افرادی با دلهای خوش و آزاد از آن بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: از نیکوکاران و مردم خوشذات تا سرزمینهای مختلف، آثار و نشانههای خوبی دیده میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.