گنجور

حاشیه‌ها

هدهد میرزا در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳:

باسلام

از بیت 23 تا 28 باید در ابتدای این قصیده آورده شود.

محمد در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

جناب مجید که 13 سال پیش حاشیه گزاری کرده اید،احوال شما الان چگونه است

ادبیات در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

این بیت حضرت مولانا من بیاد نسییت انیشتن میندازه.مخصوصا این کلمه چرخ به خم انحنای فضا.. 

جهن یزداد در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۴ در پاسخ به محمد بخارایی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲:

شاهکاره این

جهن یزداد در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۳ در پاسخ به فرزاد دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲:

تا تو دستم بخون نیالایی
تا تو دست بخونم نیالایی

حامد پزشکی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ رهی معیری » ابیات پراکنده » دریای تهی:

نشانه پرسش پایانی بهتر است حذف شود.

فرزانه فرزانه در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

این شعر در وصف خداوند متعال است و اگر کسی آشنایی با عرفا داشته باشه متوجه میشه که دیدگاه عارف به خدواند دیدگاه عاشق به معشوق است و در خیال برای معشوق که همان خداوند است صفات انسانی هم قائل میشه 

آقای چاوشی هم به درستی مخاطب این شعر را درک کردند و اول این ترانه الله اکبر را آورند 

برگ بی برگی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید

حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید

معاشران در اینجا یعنی محشور شدگان با علیّین یا همان ساکنانِ صدرِ جلال که در بیتِ پایانی آمده است و مخاطبِینِ غزل می باشد، حریفِ شبانه یعنی هم پیاله و کسی که در بزمِ شبانه پا به پایِ حلقه دوستان به میگساری پرداخته و پا پس‌تمی کشد یا اصطلاحن کم نمی آورد. پس‌ رویِ سخنِ حافظ با معاشران است که با دریافتِ میِ عشق و زیبایی به کمالِ معرفتی دست یافته و ساکنِ صدرِ جلال شده اند و از آنان می خواهد اکنون که به این مقام رسیده اند از حافظ که او نیز در میگساری حریفی قهار و همنشینِ آنان بوده است یادی کنند، در مصراع دوم حقوق به معنیِ استحقاق آمده است و می فرماید آن معاشران بواسطه بندگیِ مخلصانه و از رویِ صداقت استحقاقِ چنین جایگاهی را که امروز به آن رسیده اند به یاد آوردند تا به دیگران نیز بیاموزند فقط بشرطی که صادقانه بندگیِ خداوند را بجای آورند می توانند به مرتبه بلندِ معاشران دست یابند.

به وقتِ سرخوشی، از آه و ناله عُشّآق

به صوت و نغمه ی چنگ و چغانه یاد آرید

پس حافظ از عاشقی که دلش بحضور و عشق زنده شده و در محفلِ معاشران بسر می بَرَد می خواهد تا از آه و ناله هایی که در روزگارِ فراقِ از معشوق متحمل می شده است با صدا و موسیقیِ چنگ و چغاله که از آلات موسیقیِ شادی بخش و حماسی هستند یاد آورید، یعنی که برایِ عاشقی که به وصال رسیده است غم و درد و اندوهِ فراق بسر آمده و موسمِ موسیقی و رقص و شادی فرا می رسد.

چو لطفِ باده کند جلوه در رخِ ساقی

ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید

حافظ در اینجا به معنیِ وصال پرداخته و می فرماید عاشق و معشوق و باده جدایِ از یکدیگر نیستند و اگر عرفا از تعابیری استفاده می کنند که معانیِ متفاوت و جدای از یکدیگر را به ذهن متبادر می کنند صرفاََ به دلیلِ بیانِ مفاهیمِ عالمِ معنا در قالبِ بیانِ صورت است وگرنه باده و ساقی درواقع یکی هستند که هرکدام در زبانِ عرفان جلوه ای از رخِ دیگری می باشد، مولانا نیز در تصویر سازیِ وصال می فرماید" آب گردد ساقی و هم مست آب   چون مگو الله اعلم بالصواب" پس‌حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد پس از رسیدن به وحدت و یکی شدنِ عاشق و معشوق و باده از عاشقان به سرود و ترانه یاد کنید، یعنی تنها با الفاظ و ترانه و زبانِ شعر که همگی بوسیله ذهن و نه در واقعیتِ عالمِ معنا و جان قابلِ بیان است یاد کنید.

چو در میانِ مراد آورید دستِ امید

ز عهدِ صحبتِ ما در میانه یاد آرید

مرادِ عاشق وصل است و رسیدنِ به معشوق، ایهامی در دستِ امید است که یکی حلقه زدنِ دست در میان و کمر معشوق است و در آغوش کشیدن و یکی شدن با او، معنایِ دیگر دست دادن و امیدواری به تحققِ این آرزویِ عاشق است که بنظر می رسد حافظ هر دو معنا را موردِ نظر داشته باشد و می فرماید اگر این رؤیا دست داد و محقق شد در میانه ی این وحدت از عهدِ هم صحبتی و هم نشینیِ خود با حافظ یاد و احتمالاََ گوشزد کن که عاشقِ سینه چاکی چون حافظ نیز در انتظارِ وصال به جانان یا اصلِ خود در آه و ناله هایِ شبانه بسر می برد.

سمندِ دولت اگر چند سر کشیده رَوَد

ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید

سمند و اسب ِ سرکشیده به تاخت می رود که دولت و سعادتمندی است برای عاشقِ واصل، یعنی پس از زنده شدنِ دلِ انسانی به عشق مراحلِ بعدیِ پیشرفت و تعالی لجام‌گسیخته و بصورتِ تصاعدی خواهد بود و حافظ در مصراع دوم میفرماید در این حال این همراهان و یارانی را به یاد آر که از قافله باز مانده اند زیرا به سرِ تازیانه و با زور در راهِ عاشقی طیِ طریق می کنند، یعنی که اگر آن همراهان نیز از رویِ رغبت و با میل و اشتیاقِ باطنی می رفتند دستِ آنها نیز در میانه ی مراد می‌رفت و خیلی زود همچون تو به عشق و زندگی زنده می شدند. اما نکته در این است که همراهان نیز به حالِ خود رها نمی شوند و به سرِ تازیانه ی روزگار و دردهایِ ناشی از آن به این نتیجه می رسند که باید با بندگیِ مخلصانه گام در طریقتِ عاشقی بگذارند یا آماده تازیانه هایِ دردآورتری باشند. بنظر می رسد اشاره به آیه ۸۳ سوره آل عمران باشد چنانچه مولانا نیز در این رابطه می فرماید؛  'ائتیا کرهاََ مهارِ عاقلان / ائتیا طوعاََ بهارِ بی‌دلان"

نمی خورید زمانی غمِ وفاداران

ز بی وفاییِ دُورِ زمانه یاد آرید

اما همه همراهان نیز اینچنین سُست پیمان نیستند که به سرِ تازیانه و دردهایی هایی که از جانبِ روزگار متحمل می شوند بخواهند با اکراه و لنگ لنگان در این راهِ دشوار طیِ طریق کنند، بلکه هستند وفادارانی که به عهدِ الست وفادار مانده اند و مصمم هستند تا بر دشواری هایِ این راه فایق آمده و همچون پیشگامان به مرتبه معاشران برسند، پس حافظ ادامه می دهد اگر چنین وقت و زمانِ زنده شدن به عشق برای آنان نیز فرا رسد دیگر غمِ وفاداران را نمی خورند زیرا می دانند سالکانی که به حقیقت وفادار به عهدِ خود با خداوند هستند نیز می توانند همچون آنان به عشق زنده و در زمره معاشران درآیند، در مصراع دوم می‌فرماید اما چنین راه یافتگان که به صدرِ جلال راه یافته اند از زمان و دورانی که بی وفایی و مرارت ها از دورِ زمانه یا چرخِ گردون کشیده اند یاد آورند، یعنی روزگار و دُورِ هستی که در ابتدایِ حضورِ انسان در این جهانِ فرم به او القاء کرده و متعهد می شود که اگر دل به چیزهایِ این جهانی بسته و از چیزهایی مانندِ ثروت، اعتبار، شهرت، باورها و یا حتی همسر و فرزندانِ خود طلبِ خوشبختی کند، روزگار عهد می کند که به آن خواهد رسید اما حقیقتِ امر این است که بی وفایی می کند و قادر به این کار نخواهد بود، معاشران چنین بی وفاییِ  دُورِ زمان را هرگز فراموش نخواهند کرد.

به وجهِ مرحمت ای ساکنانِ صدرِ جلال

ز رویِ حافظ و این آستانه یاد آرید

ساکنانِ صدرِ جلال و راه یافتگان به آستانِ کویِ حضرتِ معشوق قطعن که وجهِ مرحمت و مهر دارند، پس حافظ از آن معاشران می خواهد تا مرحمت کرده پس از حضور در آستانه ی کویِ حضرتِ معشوق که صدر و بالاترین مرتبه جلال و شوکت و بزرگیِِ انسان است وقتی با شگفتی روی و رخسارِ حافظ که خود از پیشگامانِ این راه بوده است و شاید حتی پیش از معاشران دلش به عشق زنده شده و در آن آستانه حضور یافته است را به یاد آورند.

 

 

Khishtan Kh در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷:

زآن خواهم که لبت ریخت به جام دوش مرا 

که رسد قهقهه تا حد بناگوش مرا 

ز من ای بانی جان تا تو سوا افتادی 

رفت از کف رمق و تاب و توان هوش مرا 

نو نهال املی کآن به امیدت کِشتم

سرو بالا شد و بین گشته سیه پوش مرا

خواب آن زلف نگارین چو شبی من بینم

که میسر نشود خواب چو خرگوش مرا 

تا رسد گوش تو این مرحله حالی که مراست

وقت به تنگ آمد و تاثیر نکند نوش مرا 

قدر آن فاصله نیشت به لبت دلتنگم 

هر سرآی خوش بکامت،کن فراموش مرا 

محمد در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۵:

اسم اعظم نزد ما باشد قدیم

نامِ بسم الله الرحمن الرحیم

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

تضمین غزل حافظ
...........
نسیم صبح ببوسد جمال گلها را
شمیم آن چو کند مست مرغ شیدا را
  به رنگ و خط چه نیازست روی زیبا را
...........
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
*********
وقوع آنچه کند ای رقیب شاد ترا
بر آورد ز نهاد آن، فغان و آه مرا
نبات طوطی طبعم شود نثار که را؟
..................
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نکند طوطی شکرخا را
*********
بساق لطف تو،  خار از چه رو فتاد ای گل
خدای، عطر ترا  صد چُنان دهاد ای گل
بمدح روی تو بلبل قدم نهاد ای گل
..................
غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل؟
که پرسشی نکنی عَندَلیب شیدا را
*********
نصیحتی کنمت خیز و زان بیاب ثمر
بصوت بلبل شیدا درا بوقت سحر
ببوستان چو بیابی هزار دُرً و گهر
.................
به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
*********
شبست و عطرِ نسیمست و ماه سیمائی
مقابلت چو نشستست با فریبائی
حریف میکده و اهل فن و سودائی
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار مُحِبّان بادپیما را
********

کسی نیافت ،نیابد چو در قبال تو عیب
دروغ باشد اگر هست در کمال تو عیب
حسد برند و نیابند در جمال تو عیب
جز این قَدَر نتوان گفت در خصال تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را
*******

به سینه طبع سخن را نهفته  حافظ
گل ادب به غزل ها شکفته  حافظ
ز طبع رافض و وز دُرً سُفته حافظ
...................
در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ
سرود زُهره به رقص آورد مسیحا

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

تضمین غزل شماره ۹
................
۱. به ابروان کمان، نقد کنی چوگان را
گویِ عیشی ببری از سَرِ ما میدان را
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
................
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را
***********
۲. ای که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی
ترسم ار سعی نداری تو بجائی نرسی
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
................
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
***********
۳. آن امانت زاَلستم چو نهادند بدوش
زعالم غیب بدادم خبر مژده سروش
که درین بندگی خویش صمیمانه بکوش
...............
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش
خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را
***********
۴. تا زند برق و آدم صفی کند عصیان
من که غرقم، گناه خود نمیکنم کتمان
در ازل بسته ام چو عهد، نشکنم پیمان
..................
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را
***********
۵. آن دراویش که همواره خوش و خرسندند
سود بازار جهان برده بهم پیوندند
نفس طماع به زر بین که همه در بندند
.‌‌.................
ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
***********
۶ .کرده ام توبه نه آن توبه که باشد ز نصوح
گر شود فوت سَحورم، چه غمم هست صبوح
راحِ لعل لبت ای یار مرا بخشد روح
............
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
***********
۷.قیام پیش قدِ سروِ تو نبود ادب
ز بیخودی که مرا دست داد بود سبب
خساستی که زدور جهان رسد نه عجب
...................
برو ز خانهٔ گردون به در،  وَ نان مطلب
کان سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را
***********
۸. رَز که خون پرور و دردانهِ مامِ  تاکست
لولیان را دل و سینه ز شرابش چاکست
سینه سوته دلان مخزن عشق پاکست
...............
هر که را خوابگه آخر،، مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
***********
  ۹. تُرک من این دل سودا زده گر خوان تو شد
چشم خونبار دلا خانه و ایوان تو شد
غمزه و عشوه اگر منزلت و شان تو شد
......‌‌..‌....‌‌..
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
***********
۱۰. بلبُلا بر نُک منقار تو برگی ز گُلی
خوش بخوان تا شنود صوت تو آزرده دلی
بگذر از سخت مزاجی که جهانست پلی
..‌‌...‌....‌‌‌‌‌‌.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
***********
تضمین غزل شماره ۹
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۳ در پاسخ به نیما دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

تضمین غزل شماره ۹
................
۱. به ابروان کمان، نقد کنی چوگان را
گویِ عیشی ببری از سَرِ ما میدان را
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
................
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را
***********
۲. ای که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی
ترسم ار سعی نداری تو بجائی نرسی
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
................
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
***********
۳. آن امانت زاَلستم چو نهادند بدوش
زعالم غیب بدادم خبر مژده سروش
که درین بندگی خویش صمیمانه بکوش
...............
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش
خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را
***********
۴. تا زند برق و آدم صفی کند عصیان
من که غرقم، گناه خود نمیکنم کتمان
در ازل بسته ام چو عهد، نشکنم پیمان
..................
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را
***********
۵. آن دراویش که همواره خوش و خرسندند
سود بازار جهان برده بهم پیوندند
نفس طماع به زر بین که همه در بندند
.‌‌.................
ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
***********
۶ .کرده ام توبه نه آن توبه که باشد ز نصوح
گر شود فوت سَحورم، چه غمم هست صبوح
راحِ لعل لبت ای یار مرا بخشد روح
............
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
***********
۷.قیام پیش قدِ سروِ تو نبود ادب
ز بیخودی که مرا دست داد بود سبب
خساستی که زدور جهان رسد نه عجب
...................
برو ز خانهٔ گردون به در،  وَ نان مطلب
کان سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را
***********
۸. رَز که خون پرور و دردانهِ مامِ  تاکست
لولیان را دل و سینه ز شرابش چاکست
سینه سوته دلان مخزن عشق پاکست
...............
هر که را خوابگه آخر،، مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
***********
  ۹. تُرک من این دل سودا زده گر خوان تو شد
چشم خونبار دلا خانه و ایوان تو شد
غمزه و عشوه اگر منزلت و شان تو شد
......‌‌..‌....‌‌..
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
***********
۱۰. بلبُلا بر نُک منقار تو برگی ز گُلی
خوش بخوان تا شنود صوت تو آزرده دلی
بگذر از سخت مزاجی که جهانست پلی
..‌‌...‌....‌‌‌‌‌‌.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
***********
تضمین غزل شماره ۹
جاوید مدرس رافض

عباس پشمین در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن:

عکس دم =بازدم

عباس پشمین در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن:

منظور از «که بود از عکس دمشان نفخ صور»،( بازدم) میباشد؛ آدم =آ+دم

حبیب شاکر در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶:

سلام بردوستان بزرگوار 

صد جرم که یا عامل آن یا دیدیم 

وز زشتی آن ز صد زبان بشنیدیم 

اما عوض عبرت و ترکش افسوس 

صد بار دگر مرتکب و خندیدیم 

باتشکر از همه دوستان

مهدی دوس در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح مولی‌الموالی حضرت امیرالمؤمنین (ع):

بسیار بسیار عالی

رضا از کرمان در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۷ - دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را در سیمای مرید و بیگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بی این همه نیز از راه دل کی انهم جواسیس القلوب فجالسوهم بالصدق:

آقا میثم سلام 

 اگر به لغت نامه رجوع کنید باد وبود به معنی کبر ،غرور وخودبینی است

شاد باشی عزیز 

عبدالرضا فارسی در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۱:

همی برنوشتند هر دو زمین همه ...

برنوشتند  یعنی طی کردند  زیر پا گذاشتن 

عبدالرضا فارسی در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲۹:

ببارید تیر از کمان سران به ...

کرگ اسپران  یعنی سپرهایی از پوست کرگدن 

۱
۴۳۵
۴۳۶
۴۳۷
۴۳۸
۴۳۹
۵۲۷۰