گنجور

حاشیه‌ها

فرهود در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ خیام » نوروزنامه » بخش ۲۱ - حکایت:

سام نریمان (را) پرسیدند که « ...

خلاصه به نثر امروزی:

از سام نریمان که فرمانده‌ای بود که در همه جنگها پیروز می‌شد پرسیدند: جنگ و لشکر‌آرایی یعنی چه؟ پاسخ داد: غیرت شاه، دانش فرمانده درباره جنگ، سرباز جنگنده که زره داشته‌باشد و بتواند از کمان خوب استفاده‌کند.»

فرهود در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۰ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل هفتادم - دلدارم گفت کان فلان زنده به چیست‌؟:

گرامی ارتباطی به ساختن طویله و لانه ندارد. منظور این بوده است که همچنانکه پرنده لانه دارد هرکس در این عالم جایی دارد و عاقلان را جایی است.

میلاد مظفری در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان:

چقدر لذت بردم از این شعر ،کاش یه هنرمند با صدای خودش این شعر را به جایگاه واقعی  خودش می رساند.

بهار نارنج در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۲ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:

سلام

ببخشید به حاشیه ای گذاشتید ربط نداره اما ریشه و معنای سپاس چیه؟

محمد مهدی عاصمی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

با احترام به نظر دوستانی که فرموده بودند این غزل از سنایی نیست و گواه سخنشون هم نظر دکتر مصفا و دکتر کدکنی بود؛ باید عرض کنم هرچند در جایگاه علمی و ادبی این اساتید( مصفا و کدکنی ) هیچ شکی نیست اما عنایت داشته باشید که فقط این عزیزان چنین اعتقادی دارند و سایر شارحان و ادیبان بزرگ این غزل رو از سنایی می دونن. پس با قول این دو عزیز نمیشه به قطع گفت که غزل از شخص دیگری ست.

اما در مورد زبان شعری و اعتقادات سنایی باید عرض کنم، اگر حضرات غزلیات سنایی رو به طور جداگانه مطالعه کنند ( مخصوصاً غزلیاتی که در دوره جوانی و قبل از شکل گیری فلسفه فکری شاعر سروده شده ) خواهند فهمید که اصلاً حساب غزل های سنایی از حدیقه الحقیقه جداست و منظومه فکری شاعر در غزل ها و سایر آثار کاملاً متفاوت است

در کل با توجه به شواهد و قراین به نظر می رسه که غزل از سنایی اما مربوط به جوانی و قبل از کمال فلسفه شعری او باشد

ممنون از بذل توجه و زمانی که برای خوانش مرقومه این حقیر صرف نمودید

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

تضمین غزل شماره ۷۳۲ مولانا
...........
محفلی آراسته در صدر مجلس پیر بود
مطربان خنیاگریشان نغمه شبگیر بود
ساقی مجلس زباده چشم مستش سیر بود
...................
از میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
*********
  آفتاب حُسن آنشب بود در آغوش ما
کر شدی گوش فلک، از بانگ نوشا نوش ما
در چنین جنبش نمی یابی تو جانا  هوش ما
..‌..‌...........
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
*********
  عکس پیر ما نمایان در شراب جام بود
در ید بیضای او سنگین ترین دل رام بود
مکر آن صیاد بین کندر در خیال خام بود
................
در شکار بی‌دلان صد دیدهء جان ، دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
*********
بی سخن ای مطربا در پرده زن شور و نوا
چرخ میزن بر سرش ای آفتاب و ای سها
خون ،شیران خورد باید بابت این خون بها
......................
آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها
در  دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود
*********
سجده کن گر پیش کافر نیست بت را ثانیی
جان جانان باشد و جانرا بسان جانیی
ملک جانها نیست ملک فانیی جسمانیی
................
دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
*********
در میان آمد برقص از  آسمان ،چرخی بساخت
در سماع عشق چندان چرخ زد تا خویش باخت
شد فروزان آفتابی، کآتشش نتوان شناخت
...................
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخ‌ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
چرخها زد شد فنا، گوئی که در تزویر بود
*********
کس بدور نرگسش از عافیت طرفی نبست
دل برای عشق او از هر طرف حیلت ببسست
در شط میگون چشمش کشتیم لنگر گسست
.............
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
*********
این کشا کش، های هوی ،و رقص های  بس شگفت
عقل و دین و منطق و ایمان را از من گرفت
گوهر عقل مرا آن پیر با آن نعره سُفت
..................
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود
*********
موی چون شیرست و رخ افروخته ،اسپید ریش
جام در دست و دگر دستش میان آید به پیش
او چو خورشیدست تابان بلکه باید گفت بیش
..........
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
*********
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۶ در پاسخ به Nima دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

تضمین غزل شماره ۷۳۲ مولانا
...........
محفلی آراسته در صدر مجلس پیر بود
مطربان خنیاگریشان نغمه شبگیر بود
ساقی مجلس زباده چشم مستش سیر بود
...................
از میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود

***************

آفتاب حُسن آنشب بود در آغوش ما
کر شدی گوش فلک، از بانگ نوشا نوش ما
در چنین جنبش نمی یابی تو جانا  هوش ما
..‌..‌...........
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
*********
  عکس پیر ما نمایان در شراب جام بود
در ید بیضای او سنگین ترین دل رام بود
مکر آن صیاد بین کندر در خیال خام بود
................
در شکار بی‌دلان صد دیدهء جان ، دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
*********
بی سخن ای مطربا در پرده زن شور و نوا
چرخ میزن بر سرش ای آفتاب و ای سها
خون ،شیران خورد باید بابت این خون بها
......................
آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها
در  دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود
*********
سجده کن گر پیش کافر نیست بت را ثانیی
جان جانان باشد و جانرا بسان جانیی
ملک جانها نیست ملک فانیی جسمانیی
................
دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
*********
در میان آمد برقص از  آسمان ،چرخی بساخت
در سماع عشق چندان چرخ زد تا خویش باخت
شد فروزان آفتابی، کآتشش نتوان شناخت
...................
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخ‌ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
چرخها زد شد فنا، گوئی که در تزویر بود
*********
کس بدور نرگسش از عافیت طرفی نبست
دل برای عشق او از هر طرف حیلت ببسست
در شط میگون چشمش کشتیم لنگر گسست
.............
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
*********
این کشا کش، های هوی ،و رقص های  بس شگفت
عقل و دین و منطق و ایمان را از من گرفت
گوهر عقل مرا آن پیر با آن نعره سُفت
..................
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود
*********
موی چون شیرست و رخ افروخته ،اسپید ریش
جام در دست و دگر دستش میان آید به پیش
او چو خورشیدست تابان بلکه باید گفت بیش
..........
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
*********
جاوید مدرس رافض

 

محمد مهدی عاصمی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۱ در پاسخ به حمید دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

خیر بودم غلطه همین بوم درست است. با تلفظ بُوَم

 

جهن یزداد در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین گوید:

این سروده اش یک واژه عربی هم ندارد

جهن یزداد در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۰۴ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی:

جوینده را نویدی خواهنده را امیدی
درمانده را کلیدی درویش را  نوایی

Elahe Rad در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

چقدر قشنگ بود

صبر است مرا چاره ی هجران تو لیکن....

دکتر محمدحسین بهاری در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید:

نه او بی ما نه ، بی او چه حال ...

این نیم‌خانه نادرست است. نتوانستیم ویرایش کنیم، از این روی اینجا می‌نویسیم:

نه او بی ما نه ما بی او چه حال است

رستم وهاب زاده در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷:

مصرع  دوم بیت قبل از مقطع شاید چنین باشد:

گفتم که چرا؟ خنده زنان گفت که بستم.

مستم دو بار قافیه آمده است.

ادبیات در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:

اولا: که مقایسه این بزرگان کار ما نیست،ثانیا: خودحضرت حافظ، سعدی را  ستوده اندثالثا: شما هم بیشتر سعدی بخوانیدتا حساب کار دستون میاد، رابعا:در شعر فوق حضرت لسان الغیب احتمالا تضمین از این شعرخداوندگار سخن، افصح المتکلمین سعدی شیرازی گرفته

گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی

تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم

ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست

از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم🌹🌹🖐️

کاوه اهنگر در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۷ در پاسخ به نگار دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

چون این فعلا مقدمه داستان هست 

در واقع فقط یک بخش.. در ادامه هست 

کاوه اهنگر در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ فردوسی » هجونامه (منتسب):

ببخشید من یک سوال داشتم 

شاهنامه ای که یه حمله ویرانگر مغولان رو پشت سر گذاشته چجوری رسیده دست ما ؟

رضا از کرمان در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۲ در پاسخ به امین دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:

سلام

معمور یعنی آباد 

رضا از کرمان در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۳ در پاسخ به سُحا فرامهر دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:

سحای عزیز سلام 

    معنای 80 بیت را نوشتن از حوصله حاشیه خارج وباعث اطاله کلام میگردد ولی بنده سعی میکنم خلاصه ای از معنای ابیات و کل قصه به همراه لغات دشوار را  در پرانتزخدمتت ارایه بدم شاید مفید باشه بازم اگر بیتی را به صورت خاص خواستی بتونم کمک کنم در خدمتم .

   در این بخش نظامی به سر گذشت زندگانی سلطان عشق مجنون وحواشی آن میپردازد  گوینده این حکایت چنین نقل کرده آن زمان که گوهر این سخننان را میسفته (سفتن : سوراخ کردن مروارید ) در بین بزرگان عرب  مردی بود که بزرگ قبیله بنی عامر محسوب میشد وصاحب یکی از آبادترین ولایات منطقه، وبسیار سفره دار و غریب نواز بود وگرچه خلیفه نبود ولی در کمالات مانند خلیفه مثال زدنی بود ولی متاسفانه ایشان را فرزندی نبود که پس از وی جانشین او گردد و همواره در حسرت داشتن فرزند پسری بود تا درخت زندگانیش بی ثمر نماند در اینجا مثالی می اورد که اگر درخت سروی پیر گردد از بن او سرو جوانی رشد میکند که اگر تذروی (قرقاول چون مشهور است که قرقاول در سایه سرو زندگانی میکند )در آن چمنزار آمد بتواند در سایه آن سرو بنشیند حتی اگر سرو قدیمی وجود نداشت ، وکسی در میان تبارش همیشه یادش زنده است که از او فرزند خلفی به یادگار بماند و به همین خاطر نذر ونذورات فراوان میکرد وبه فقیران ومستمندان درم بی اندازه میداد وهرچه تخم یاسمن (سمن) میپاشید سبز نمیشد وفرزندی همچون بدررا با انفاق بدره های زر از خدا میجست و اگر در این دنیا گاهی حاجات آدمی روا نمیشود قطعاً مصلحتی وجود دارد که ما به آن واقف نیستیم و بعضی از قفلها در زندگی خود کلیدی است که ما از مصلحت آن غافلیم  وچون معدنی که تمام تلاشش برای تهیه لعل است او نیزهمواره بدرگاه خدا در طلب فرزند بود تاآنکه با توجه به تضرع او خداوند فرزندی بسیار زیبا رو وبی عیب به او عنایت فرمود و او هم در خزانه را گشود وخیرات فراوان کرد سپس کودک را به رسم اعراب به دایه ای  مهربان سپرد تا با شیردادن به او مهر ووفا بیاموزند وبرای چشم زخم بر روی اوخطی نیلی رنگ کشیدند (در قدیم برای دفع چشم زخم این کار را انجام میداده اند )بیت 36 هنگامی که گل لاله را از بوته جدا میکنیم شیرابه ای از آن ترشح میشود در اینجا نظامی مثالی آورده یعنی آن کودک همچون گل لاله که از شیرابه بوته گل مینوشد  ورشد میکند او نیز در حال رشد بود وبرگ سمن نیز در کنار گل یاسمن که چون شیر سفید است رشد میکند  خلاصه پس ازگذشت  دو هفته او را قیس نام گذاری کردند (قیس ابن ملوح نام اصلی مجنون است) وگوهر عشق از وجود او تابنده میگردید ودر هفت سالگی چنان جمالی پیدا کرد که هر بیننده ای ناخودآگاه برای او دعا میخواند و پدر اورا به مکتب فرستاد وبا گروهی از سایر کودکان  دختر وپسر به درس وتعلیم مشغول شد واز هر قبیله وخانه ای کودکی در مکتب در کنار هم  چون رشته ای از مروارید وجواهر به درس مشغول شدند (طویله در اینجا به معنی رشته در وگهر بکار رفته است ) از بیت 54 نظامی به شرح حال  وصفات دختر بچه ای بنام لیلی میپردازد که همکلاس قیس شده بود  معنی بیت 61  لیلی شکر شکنی  بود که هرچه بخواهی لشکر شکن است وکسی که پشت لشکری را میشکند شکستن شکر برای او چه کار دارد( تعویذ: ادعیه ای که مینویسند وبر بازوی کودکان میبندند )و او چون دعایی بود در بین همکلاسانش و چون شاه بیت غزل زیبا وپرده نشین و حجاب دار خانه زندگانی بود (خوی جبین: عرق  پیشانی)65و گلگونه و جمال وزیبایی او مادرزادی بود و ومحتاج به آرایش وسرمه نداشت وبا گیسوان سیاه همچون شب از همه دلبری میکرد واینچنین شد که قیس ولیلی مهر هم را به دل کشیدند وبه نوعی عاشق هم گشتند  وعشق کودکانه ای در انها نهاده شد (جام خام : کنایه از عشق کودکانه) ودر آن مکتبخانه تمام فکر وذکر آنها عشق ورزی به هم شد وسایر کودکان به تعلیم درس میپرداختند ولی آن دو به دنبال  عشق ورزی و نظاره جمال یکدیگر بودند 

   شاد باشی عزیز

 

عزیز رادیو در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۶ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴:

درود بر تمام دوستان
در هر حکایت باید به مخاطب آن توجه کرد. سعدی در هر حکایت با گروهی خاص صحبت می کند و آن گروه به خوبی در میابد و راه خود می یابد. ظاهرا فقط در یک قصیده با عموم مردم حرف زده است و خود آن را به صراحت اعلام کرده
ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست
مرد دانا در اینجا نکته کلیدی است
خلیفة الله

 

کوروش در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست:

منظور از ریشه چی بود 

در بیت ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی استخوان و ریشه ای 

۱
۴۳۳
۴۳۴
۴۳۵
۴۳۶
۴۳۷
۵۲۷۰