گنجور

حاشیه‌ها

حسین کریمی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

جناب بابک عزیز که مرحمت فرموده و پاسخی به من نوشته اید :
خیلی خوب است که شما برخلاف آن یکی "بابک" منظور را گرفتید. خوشبختانه شما دو تا فقط "اسمتان" یکی است !!
البته که تفاوتاتی میان بوستان و گلستان و دیوان غزلیات سعدی ( علیه رحمة ) هست و این تفاوت را می توان به مثنوی و معنوی و دیوان شمس حضرت مولانا ( سلام الله علیه ) تشبیه کرد، ولی این بدان معنا نباشد که تمامی سخنان حکمتانه ی ایشان فقط در کتاب اوّلی باشد و در کتاب دوّمی صرفاً عشق و عشق بازی باشد! در غزلّیات عاشقانه ی آنان نیز معارف عمیقی نهفته است. در حقیقت « عشق » ایشان ناشی از « معرفت » ایشان بود . عشق بدون معرفت توهّمی بیش نیست. . . ( چه آسمانی و چه حتّی زمینی )
مثال های بسیار زیادی می توان زد ولی صرفاً جهت تبرّک و لذّت روحی این غزل از مولانا را به شما و دیگران تقدیم می کنم تا در آن اندیشه کنیم ، باشد که رستگار شویم ! :
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

نبوی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

اگر که سعدی و حافظ همجنسگرا نبوده اند پس لطفا یکی از یاران مدافع ان دو برزگوار منظور از قبا و ای پسر را در این ابیات توضی دهد
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
من ماه ندیده‌ام کله‌دارمن سرو ندیده‌ام قباپوش

پریشان در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:

سلام لطفا بفرمایید مراد از رود سازاست اینجا؟ ومنظوراز سودشان جمله زیان است وزیانشان همه سود چیست وآیا به موردی خاص اشاره دارد؟
سرکوشان یعنی چه؟

جاوید مدرس اول رافض در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

این بیت که در این نسخه نیست
مباش غره به بازی خود که در خبرست‏
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
دوستان گرام از جایی که این بیت بیت گویا مربوط به بازی شطرنج است اگر چه به مهارت در ادبیات اینجا نیاز است باید مهارت در بازی شطرنج و استادی در آن را هم بکار گرفت
بنابراین در ضرب است صحیح خواهد بود .(یعنی مهرهای بواسطه مهره ای دیگر زده و خورده میشود)
:«معنی‏یی که از آن حاصل می‏شود این است که،در بازی خود مغرور مباش که در زدن و کشته دادن هزار صف‏آرائی در اساس و قاعدهء کیش و مات شاه است».برای درک این عبارت آشنائی با خواجه حافظ لزومی ندارد.آشنائی با بازی شطرنج ضرورت دارد .
گویا پاد شاه انگیز (ساز انگیز) یا میتواند برگ و ساز انگیز هم باشد.
در این بیت حال باتوجه به روابط و تناسبی که در بین کلمات برقرار است-بنا به نسخه‏های‏ «ی»و«ح»و«ک»،و نیز چاپ دکتر سلیم و سودی-ما می‏توانیم معنی‏یی برای آن‏ بیابیم،مانند:«غره به بازوی خود.»مناسب‏تر است از«غره به بازی خود.»؛زیرا مردم‏ به زور بازو غره می‏شوند نه با بازی خود.«در خبر است»بهتر از«در ضربست»زیرا در اینجا به معنی خبرهائی است که از طرف مقابل،جاسوسان به وی انها می‏کنند،نه‏ خبری که شرح سودی گوید:«در خبر انبیا و اولیا مروی است».«هزار تعبیه»یعنی‏ هزاران سپاه و لشکر.«در حکم یار»یعنی در تحت فرمان او.«سازانگیز.»ساز: ابزار جنگی+انگیز که در کلماتی دیگر چون«غم‏انگیز،فتنه‏انگیز،آتش‏انگیز، روح‏انگیز و...»به صورت ترکیب دیده می‏شود،و به معنی کسی است که سلاح بر تن‏ و مهیا برای جنگ می‏باشد.ضمنا«یار»را هم نباید به«سازانگیز»اضافه کنیم.با این‏ توضیحی که داده شد اکنون معنی بیت چنین می‏شود:
حافظ خطاب به خود یا هرکس دیگر می‏کند و می‏گوید:به زور بازوی خود مغرور مباش،زیرا خبر رسیده است که یار دارای هزاران لشکر و سپاه است که همگی‏ با ساز و برگ جنگی می‏باشند و آماده رزم،تو تاب رویاروئی با وی را نداری و مغلوب‏ خواهی شد،و مراد این است که تحت سیطرهء عشق معشوق قرار می‏گیری و اسیر و گرفتار وی می‏شوی.
خواجه در بیتی دیگر هم میگوید
تا چه رخ بازی نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
که در این بیت رخ ایهام دارد هم مهره شطرنج است و هم روی دادن معنی میدهد.بیدق همان مهره سرباز و (مجال شاه نیست هم بمعنی قلعه زدن شاه است)
************************************
***********************************

همیشه بیدار در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیه‌السلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:

جناب ملا هادی سبزواری میفرماید
موسی نیست که دعوی انآلحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
"انسانیت چیزیست ورای همه ی ادیان"
این سخن درست است، ولی انسانیت چیست؟ اگر جناب شاملو از 10 نفر این را میپرسید 10 جواب گوناگون میگرفت.
برای مثال: همه انسانها عدالت را دوست داراند ولی هر شخصی از عدالت چیز دیگری در فکر دارد.

علی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶:

به نظر من این جوری قشنگ تره : ای شکم تیره به نانی بساز تا نکنی پشت تا به خدمت پادشاه

سید مجتبی فتاحی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

در مصرع دوم بیت اول ( تحیری) درست است....

اشکان صفری در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۲:

سلام
طبقه گفته آقای راوند مصرع دوم باید اصلاح شود.
ممنونم عالی بود.

سید مجتبی فتاحی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

در مصرع دوم بیت پنجم سپند درست است....

پرسام در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

سلام
عالی بود
ممنونم

سید مجتبی فتاحی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

در بیت نهم ( در این ره) درست است

دخو در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
خیلی این دو بیت را دوست دارم!

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

سرت شاد حذف شد!

بابک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

شمس شیرازی عزیز،
آهان، گرفتم!
ولی این غزل عجیب عطر حافظ دارد.
باری صحبت از اصفهان شد و خاطره ای،
چندین سال پیشتر که سفری رفته بودیم نصف جهان، در مسجد شاه (عباس) آقایی مشغول قرائت کتیبه علی رضا عباسی بود و بنده هم به اصرار همرهمان از ایشان خواستم که شهر و آثار تاریخی را به ما نشان دهد، به خصوص که کارشناس میراث فرهنگی و فرمود که فوق لیسانس ( یادم نیست تاریخ بود یا باستانشناسی) است.
سر نهار و ضمن صحبت به ایشان گفتم :"...می دونی که قبل از صفویه چه سلسله ای حکومت می کرد دیگه؟..."
گفت:" آره ....هخامنشیان"

فرهاد در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

درود به تمام ایرانی های عزیز،جسارتا حس من به بیت ومصرع اول شاهنامه این هست که:فردوسی میگه که بنام خداوند جان و خرد
که از این برتراندیشه بر نگذرد یعنی اینکه سپاس خدایی رو میکنه ابتدای این لوح زرین، که دوتا نعمت بزرگ به انسان داده آفریدگار، یکی جان ودیگری خرد وبخاطر این دو نعمت ارزشمند، سپاس از آفریدگار نهایت هر اندیشه ای هست

پیام شجاعی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۸:

بیت اول را اینطور نیز شنیده ام:
سیمرغ کوه قاف پریدن گرفت باز
مرغ دلم ز سینه رهیدن گرفت باز

س،م در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیه‌السلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:

آدم مذهب را ساخت ، اما مذهب آدم را نساخت.
نخستین مذهب آدم آدمیت بود، و نخستین و کاملترین کتابش خردو نیروی اندیشیدن...
معجزه نوح ،ابراهیم ، موسی و محمد تکرار نشد !
و تنها داستانهایش را شنیدیم...
اما معجزه نیروی خرد و اندیشه را هر روز در پیشرفت آدمها می بینیم.
پس تصمیم با شماست!
خدا را در خود پیدا کنید...
همه چیز در دنیا زیباتر میشد اگر انسانها به جای دین به انسانیت معتقد بودند.
انسانیت چیزیست ورای همه ی ادیان .
انسانیت مهربانیست.
نماز و دعا و روزه ندارد.
انسانیت گاهی یک لبخند است که به کودک غمگینی هدیه می کنید...
احمد شاملو

بهزاد معزز در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:

با سلام
به نظر بنده منظور شاعر این است که ارزش هر انسان به اندازه هدف اوست حتی بعد از رسیدن به هدف خود تنها دارایی او آن هدف است لذا برای بالاتر بردن ارزش خود باید هدفی والا داشته باشیم که والاترین هدف در عرفان نیز مشخص است...

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیه‌السلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:

سوی حس و سوی عقل او کاملست
گرچه خود نسبت به جان او جاهلست
از بابت حس کردن مادی و مباحثی که با عقل سنجیده میشود او کامل بود ..... باهم اینها او نسبت به بحث جان و روح و ابعاد ماورای جسم انسان نادان بود ....
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب
بحث جانی یا عجب یا بوالعجب
مباحث عقلی رو مبتنی بر اساس منطق و استدلال و سبب و مسبب و اینگونه محدودیتها بدون ....ولی بحث جان و روح با شگفتیهای زیادی همراهه
ضؤ جان آمد نماند ای مستضی
لازم و ملزوم و نافی مقتضی
ای دریافت کننده نور حقیقت ... وقتی نور جان تابیدن گرفت .... این ادراکات معمولی و ساده و اولیه (لازم و ملزوم ... نفی کردن و تقاضا کردن .... مقتضی )دیگه ارزشش رو از دست میده و رنگ میبازه و عقل در بحث جان عاجز از درک میمونه ....
زانک بینایی که نورش بازغست
از دلیل چون عصا بس فارغست
برای اینکه شخص بیناکه قادر به شهود است و راه برایش روشن و تابناک (بازغ) است دیگه احتیاجی به دلیل اوردن و از ان عصا ساختن ندارد ......زیرا راه بریش روشن است و عصا برای تاریکی است...

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیه‌السلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:

هر که آرد حرمت او حرمت برد
هر که آرد قند لوزینه خورد
هر کسی که با احترام برخورد کند (با مواجه با حق) با او با احترام و ادب برخورد میشود و هرکس قند بیاورد شیرینی و حلوای بادام میخورد......
طیبات از بهر کی للطیبین
یار را خوش کن برنجان و ببین
زنان پاک سرشت ازان کیست ؟؟؟ ازان مردان پاک .... پس سزای خوشحال کردن یار و رنجاندن او را ببین .....
اشاره است به این ایه :
الخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26)
هر آن زن که او هست بدکار و بد
به مردی بدین وصف باید رسد
زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانی بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانی چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونه‏اند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانی که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.
یک مثال ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
یک مثال برای انکه فرق جبر و اختیار معلوم شود بیاور ای دل ......
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانک دستی تو بلرزانی ز جاش
ان دستی که میلرزه از ارتعاش و تفاوتش با آن دستیکه خودت بلرزانی از عمد .... چقدر فرق داره ...
هر دو جنبش آفریدهٔ حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس
هردو لرزیدن دست را میتوان ازاثر خلقت خداوند دانست ولی نمیشه اینهارو باهم قیاس کرد ... یعنی وقتی در کاری عمدی از سمت ما باشه دیگه نمیشه گفت خلقت و افرینش اینجوریه و همه چیز جبریه .......
زان پشیمانی که لرزانیدیش
مرتعش را کی پشیمان دیدیش
اگر از عواقب کاری (مثلا لرزاندن دست ) پشیمان شدی بدان که در ان اختیار داشتی و وگرنه چه کسیو دیدی مجبور به کاری باشه (رعشه دست بی اختیاری) و پشیمان هم بشه ......
بحث عقلست این چه عقل آن حیله‌گر
تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
اینگونه مباحث برای قانع کردن عقل است ..آن عقل حیله گر و زرنگ و برای ضعیفان در درک حقیقت خوب است و انها را مشغول میکند
بحث عقلی گر در و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود
اگر این اثبات ها و دلایل مانند در و مرجان با ارزش باشد ولی بحث جان یه چیز دیگه اس ... جانی که از خالق خلق شده است
بحث جان اندر مقامی دیگرست
بادهٔ جان را قوامی دیگرست
بحث در مورد جان جایگاهی دیگر دارد و شرابی که جان دارد پختگی متفاوتی دارد
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود
اونموقع که اینگونه مباحث عقلی رونق داشت این عمر با ابوجهل هم سنگ و هم اندازه بود ....
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در حکم آن
وقتی عمر از با سنگ عقل محک زدن دنیا دست برداشت و اعتقاد بوجود جان پیدا کرد (ایمان اورد ) علم بالاتری پیدا و کرد و ابوالحکم معروف شد بو جهل و نادان...

۱
۴۱۱۲
۴۱۱۳
۴۱۱۴
۴۱۱۵
۴۱۱۶
۵۶۲۱