گنجور

 
بیدل دهلوی

مکن سراغ غبارِ ز پا نشستهٔ ما را

رسیده‌ گیر به عنقا پرِ شکستهٔ ما را

گذشته‌ایم به پیری ز صیدگاه فضولی

بس است ناوک عبرت زه‌ِ گسستهٔ ما را

فراهم آمدن رنگ و بو ثبات ندارد

به رشتهٔ رگ‌ گل بسته‌اند دستهٔ ما را

هوای‌ گلشن فردوس در قفس بنشاند

خیالِ در پس زانوی دل نشستهٔ ما را

ز دام چرخ پس از مرگ هم‌ کجاست رهایی

حساب‌ کیست به مجمر سپندِ جستهٔ ما را

بهانه‌جوی خیالیم واعظ این چه جنون است

به حرف و صوت مسوزان دماغ خستهٔ ما را

مگیر خرده به‌ مضمون خون‌چکیدهٔ‌ بیدل

ستم‌فشار مکن زخمِ تازه‌بستهٔ ما را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بیدل دهلوی

نشاند بر مژه اشک ز هم‌گسستهٔ ما را

تحیرکه به این رنگ بست دستهٔ ما را؟

هزار آبله دادیم عرض لیک چه حاصل

فلک فکند به پاکار دست بستهٔ ما را

کسی‌به‌ضبط‌نفس چون‌سحرچه سحرفروشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه