گنجور

 
مولانا

بی‌همگان به سر شود، بی‌تو به سر نمی‌شود

داغِ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود

دیدهٔ عقل مَستِ تو، چرخهٔ چرخ پَستِ تو

گوشِ طَرَب به دست تو، بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند، دل ز تو نوش می‌کند

عقل خُروش می‌کند، بی‌تو به سر نمی‌شود

خَمرِ من و خُمارِ من، باغِ من و بهارِ من

خوابِ من و قرارِ من، بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلالِ من تویی، مُلکَت و مالِ من تویی

آبِ زلالِ من تویی، بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وَفا رَوی، گاه سوی جَفا رَوی

آنِ منی کجا روی؟ بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بِنَهَند بَرکَنی، توبه کُنند بِشکَنی

این همه خود تو می‌کنی، بی‌تو به سر نمی‌شود

بی‌تو اگر به سَر شدی، زیرِ جهان زِبَر شدی

باغِ اِرَم سَقَر شدی، بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سَری، قَدَم شَوَم، وَر تو کَفی، عَلَم شَوَم

وَر بِرَوی، عَدَم شَوَم، بی‌تو به سر نمی‌شود

خوابِ مَرا بِبَسته‌ای، نَقشِ مَرا بِشُسته‌ای

وَز هَمه‌ام گُسسته‌ای، بی‌تو به سر نمی‌شود

گَر تو نباشی یارِ مَن، گَشت خراب کارِ من

مونسِ و غَم‌گُسارِ مَن، بی‌تو به سر نمی‌شود

بی‌تو نه زندگی خوشَم، بی‌تو نه مُردگی خوشَم

سَر ز غمِ تو چون کِشَم؟ بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم «ای سَنَد! نیست جُدا ز نیک و بد»

هَم تو بگو به لُطفِ خود، بی‌تو به سر نمی‌شود

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
غزل شمارهٔ ۵۵۳ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۵۳ به خوانش دیاکو ۸۷
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۵۵۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم

معرفی ترانه‌های دیگر