گنجور

حاشیه‌ها

محمد میلاد رحمت ابادی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵:

یه خورده سخته

چمانه در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

سلام و درود بر همگان بویژه مسؤولان گنجور
پیشنهاد دارم برای این سایت « لغت‌نامه‌‌ای ویژه» تهیه شود چون واژه‌های ادبی هر شاعر ، خاص است و بیشتر آنها در لغتنامه پیدا نمی‌شود. از آنجاکه این خلأ یه شدت احساس می‌شود مسؤولان محترم ترتیبی اتخاذ کنند که با همکاری آگاهان این زمینه و با استفاده از منابع مستند و معتبر،فرهنگ لغتی ویژه آماده شود و در اختیار مرجعان این سایت ارزشمند قرار گیرد.
با سپاس

مصطفی خدایگان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۶:

سلام. لطفا متن این شعر رو اصلاح کنید. چند تا اشتباه بزرگ داره؛ به ویژه واژه های "هرکی" که باید "هر که" باشد.

مهدی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:

دوستان چرا اینقدر پیچیده اش میکنید
به جامعه خودمون نگاه کنید دو جور مذهبی وجود داره هر دوتا هم مذهبی هستن و نماز و اعمال دینی رو انجام میدن
یکی اونایی هستن که با عقل و تفکر دین رو قبول کردن
دومی هم چون خانواده مذهبی بوده بدون چونو چرا دین را پذیرفته
بعد شاعر میفرماید میترسم هیچ کدوم درست نباشه
بعضی ها معنی میکنند در مصرع اول یعنی آنهاییی که هنوذ به دین نرسیده اند و در حال جستجوی دین هستن این کاملا اشتباه هست اگه این بود یعنی دو گروه هستند که یکی هنوز به دین نرسیده اند و دیگری به دین رسیده اند خوب این میشه تمام بشریت و این ترس نداشت چون یک سری از دین پیروی میکنن یک سری نه پس یکی درسته یکی اشتباه و هیچ ترسی نداره و یک گروهی مطمئنا به منزل مقصود خواهد رسید ولی شاعر ترس از این داره که هر دو اشتباه باشه
(یا کلی تر یکسری از مردم به x میرسند و سری دیگر یه y که منظور شاعر این نبوده, شاعر با آنهایی کار داره که هر دو به x رسیده اند)
این رباعی یه معنی گسترده داره و در همه چیز میشه برداشت کرد مثلا هر دینی یا هر علمی مثلا دو گروه در دو نقطه از دنیا به یک کشفی یا حقیقتی یا علمی در هر چزی مثل پزشکی یا فیزیک میرسند و تا مدتها آن استفاده میکنند و تدریس هم میشود ولی بعد از مدتی به این میرسند که یا اشتباه بوده یا منسوخ شده و روش دیگری جایگزین شده.

چمانه در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

به‌راستی اعجاز استاد عشق ،سعدی شیرین‌سخن گوی سبقت را از دیگران ربوده است و در سرودن این ترجیع بند نیز اعجاز مکرّر می‌شود؛ شگفت انگیزتر از همه این بیت بی نظیر است که سعدی با بیان این‌همه اوصاف لطیف، فروتنانه معشوق را برتر می‌شمارد و می‌گوید:
من در همه قول‌ها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس

میلاد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴:

حاشیه ندارد

محمد در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

1 به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویی صواب
2 بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد

زهرا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۷:

'رهی' به معنای مسافر،رونده،غلام،بنده،روان...هست.

زهرا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۷:

سلام. بسیار شعر قشنگی هست.والبته در جواب دوست عزیزی که گقتن شعر ممکنه از هوشنگ ابتهاج باشه باید بگم تخلص شعری ابتهاج ه.الف.سایه هست...فکر کنم شما با رهی معیری اشتباه گرفتید!

ناشناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

یکی از ناشناسان گرامی
درود
از که می پرسی ، که خود در مانده ام
از کنیز و از خر و زن خوانده ام
مولوی بس داستان ها بر نوشت
از یمین و از یسار و از سرشت
رفته بالا تا مقام اولیا
”پله پله تا ملاقات خدا“
هم به درگاهش کمر خم کرده ام
هم ازین لحن و سخن رنجیده ام
گاه می تازد چو رستم بر گناه
گاه می بازد سریر و جایگاه
با سخن های بدیع اش سر خوشیم
از کنیز و آن کدویش ناخوشیم
ما دعا گوی تو ایم ای مستطاب
تا تو باشی باسعادت ، کامیاب
هر چه رفت از قامت ناسور ماست
بخشش از سوی تو باشد ، ازخداست

مهدی در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

وای اشکم در اومد واقعا حیف استاد ک چنین زجر عشقی کشیده واقعا عشق چ بر سر استاد آورده.استاد خدا بیامرزتت این دنیا ک فقطزجر کشیدی .انشالا اون دنیا تو آسایش باشی .دوستان روزگار دیگر شخصی رو مثل استاد وعشق واقعیش نخواهد دید .تقدیم به تمام کسانی ک عشقشون رو از دست دادند.

ناشناس در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

گفت موسی هان خیره سرشدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی

سهیل در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:

فکر میکنم در بیت سوم "چیان" می بایستی به "چنان" تغییر کند.

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

ناشناس، دوست عزیز: بنده حقیر نه به شما توهین کردم نه به کس دیگری اگر هم حرفی از بنده موجب کدورت شده از شما خواهش میکنم که مرا ببخشی دوست عزیز. من سعی میکنم که به کسی توهین نکنم ولی شما خودت به خودت توهین میکنی بزرگوار این بار دوم بود که شما فرمودید: "ما وقت خویش در مهملات مولوی تلف کردیم". و باز هم ادامه میدهید جناب. بنده هر جا که به نظرم حق باشد همان را میگویم دوست گرامی. من در جاهای دیگر از جناب خراسانی انتقاد هم کرده ام، ولی در این مورد حق با ایشان بود سرور گرامی. حال شما خودت بدون خشم این حواشی که شما نوشتی و آنها که حقیر نوشته بخوان و توهینهای من به شما را بنویس عزیز برادر. به امید خدا من حدیثی را جعل نکردم و اگر هم اینطور است خداوند مرا ببخشد. اگر جعل نبود خداوند شما را بابت تهمتتان ببخشد. با احترام!

یکی از ناشناسان در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

هم نام گرامی نا شناس،
زیاد مته به خشخاش می نهی، در کدامیک از این داستانها کلمه ای که مودبانه نباشد به کار رفته است؟
کنیزک و خر؟ همین مهمان نوازی که سر انجام به باز کردن خانه می انجامد؟ داستان سوراخ دعا؟.............
چرا متهم می کنی ؟؟؟

زهرا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۷ - آرزوی پرواز:

خیلی شعر خوبیه من که خیلی دوستش دارم . خلاصه 15 بیتی این شعر توی کتاب فارسی هفتم هم هست.

بیرتؤرک در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:

شهریاردی تؤرک لرین ایفتیخاری یاشاسین تؤرک لر یاشاسین اذربایجان یاشاسین تؤرک دیلی

علیرضا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۶:

که پیراهنت گر ستاند کسی
میاویز با او درست است، بجای می آویز

رضا در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴:

در مصراع دو از بیت دوم کلمه "سد" بنظر میرسد نادرست بوده و "صد" درست است،بدین صورت:
بر من و دل گماشته صد ملک عذاب را

V.R.N در ‫۹ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
عاشق بیچاره تنها به بویی از طره و گیسوی معشوق که به واسطه آشنایی و محرمی چون صبا به مشام برسد دل خوش است ولی آن هم به بهای خونهایی است که دل مجروح عاشق بدان رنگین شده است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
عاشق چشم براه است و منتظر تا که خبر میدهد ز دوست و در فراق دوست مهر بر لب زده خون می‌خورد و خاموش است
راه سلوک عشق چون زلف معشوق پر پیچ وخم است و تنها بوی طره معشوق است که عاشق را تا کوی خویش راهبر است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
باید رفت ، در منزل جانان درنگ روا نیست باید گذر کرد ، منزل به منزل در کوی جانان باید سفر کرد.
بوی زلف یار است که رهنمای قافله عشاق است و هر سر مویی ز زلف یار میبرد کاروانی را تا موعد دیدار
همه جا منزل جانان است اما تنها وصال یار است که آرزو و مقصد عشاق است و تا رسیدن به این مقصد همه منازل را باید طی کرد و در هیچ منزلی نباید رحل اقامت افکند
عیش عاشق فقط با لقاء و وصال یار محقق میشود و لاغیر
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
در این شب تاریک دنیا که از سویی شب قدر زندگی انسان و از سویی اگر بیدار نباشی ظلمتی هولناک است و از بیم و نگرانی روی آوردن امواج سهمناک دنیا و دنیاطلبی و متمایل شدن هوای نفس به آن و از طرفی فشار و سختیهای پر پیچ و خم راه سالک الی الله و مجاهده و تلاش بی وقفه ، تا افتادن از پای و رسیدن به کوی معشوق کجا ؟ و امن و آسایش طلبی و سلامت خواهی و راضی شدن به حیات دنیوی و حتی اخروی دون همتان بی درد و بی خبر از عشق کجا؟
الهی در این شب تاریک هجران و دوری از تو تنها تو هستی که به احوال من واقفی و تنها امید من در این هولناک ورطه هستی ، دستگیری و یاری تو تا رسیدن به لقاء است
الهی دل به دریای پر تلاطم عشق تو زیدیم و ساحل امن و سلامت دنیا و عقبای سبکباران را رها کردیم و در آرزوی وصال و لقاء تو همه سختیها و بلا ها را به جان خریدیم شاید نظر لطف و قبول تو برما افتد و نه به استحقاق که به فضل و کرمت به آرزویمان برسانی
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
غیرت عشق غیریتی باقی نمیگذارد و عاشق جز معشوق نبیند و جز به او ننگرد و این غیر سوزی تا آنجا سرایت میکند که خود عاشق را نیز در بر میگیرد و میسوزاند و کسی جز معشوق باقی نماند
آنکه به دنبال نیکنامی است عاشق خود است و از دوست بی خبر ،عاشق تا بدنام نشود لایق سوختن نشود و تا خودکام نگردد آتش در او نگیرد و نسوزد
در سلوک عشق جز نام معشوق نام نیک و زیبایی وجود ندارد و جز نام دوست باقی همه بدنامی است
عشق راز ظهور و تجلی هستی است ، عشق اقتضای رسوایی دارد و عاشق رسوای عالم است و سر هرکوی و برزن سخن عشق است که محفلها به پا کرده و بزم ها آراسته است
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
عاشقی که طالب لقا و وصال یار است باید همیشه مقیم کوی او باشد و لحظه ای از او غایب نشود معشوق همیشه حاضر است و عاشق خویش را می نگرد غیرت او تاب نمی آورد که عاشق صادق و پاکباز خویش را ببیند که به غیر او توجه میکند
برای رسیدن به ذوق و لذت حضور باید خویش را در معرض تابش فیوضات ولی کامل و اهل نظر قرار داد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
این فیض بخشی را نیز از معشوق باید دید وتنها از دست او باید گرفت که این سبب سوزی و گذر از اسباب سر رسیدن به حضور تام عاشق است
پس هر گاه به کوی عشق پانهادی و طالب دیداریار شدی باید همه هستی ات را در آتش عشق او بسوزانی تا با جذبه های دوست به حجله وصل راه یابی و به لقاء یار کام یابی

۱
۴۰۳۵
۴۰۳۶
۴۰۳۷
۴۰۳۸
۴۰۳۹
۵۴۷۳