گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱:

اگر قمر به رُخَت ، لافِ همسری بزند،

زهرا مرادی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

سپاس از توضیحاتتون

حاج مهدی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - دماوندیۀ دوم:

راجع کلمه دیو سپید چند کلمه بنویسم :

اگه کسی بالای کوه دماوند رفته باشه در نزدیکی دهانه آتشفشان، چاه گوگرد فشان را دیده اند 

مدام از این چاه بخار به همراه ذرات گوگرد به بیرون می‌پاشد و صدایی شبیه صدای خروپف از این چاه می آید، این صدای وحشتناک ذهنیتی را ایجاد می‌کند که یک دیو در این چاه خوابیده است و صدای خروپف او اینگونه به گوش می‌رسد،  دم به معنی بخار و آوند به معنی آویزان از بخارات همین چاه گرفته شده 

نکته جالب دیگه اینکه ناصرخسرو نیز در سفرنامه خودش از این چاه یاد کرده و میگه از این چاه کبریت و نشادر برداشت میشه و مردم آن زمان این دو ماده را در پوست گاو جمع می‌کردند و پوست گاو های پر شده را از بالای کوه بر روی برف ها به پایین میغلتاندند و پایین کوه کسانی این گوگرد و نشادر را بر می داشتند.

حاج مهدی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۵:

یکی از ویژگی‌های شاخص نصرالله منشی در ترجمه آزاد همین سرودن اشعار متناسب با موضوع کتاب است ، البته نمی‌دانیم که این ابیات سروده خود اوست یا عاریتی است؟ اما هرچه هست در سایر منابع این ابیات دیده نشده و اگر در کلیله و دمنه نیامده بود ما نیز از آن بی بهره می ماندیم 

عباسعلی دادخواه در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۵ - شخصی به وقت استنجا می‌گفت اللهم ارحنی رائحة الجنه به جای آنک اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین کی ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق می‌گفت عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت:

ارتباط قسمت دعای اشتباه با بحث تکبر که در قسمت دوم شعر بیان شده چیه؟ به نظر من اینطور می رسه که یهویی مبحث شعر عوض شده. 

Sm در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۳ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

بیکران درود

یه واک جا افتادهmalleability

واک فارسی با voiceهمستاک هستند

محمد خراسانی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۴ در پاسخ به نجاتی دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۸:

احتمالا سقراط  است   یا یکی از فلاسفه یونان احتمال  سقراط بیشتر است چون در اشعار ناصر خسرو یه سقراط  زیاد اشاره شده 

M Kh در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶:

گر محاسب باز عشق تند خوست

پاک خواهد بود در محشر حساب

بسیار عالی..!

فرهود در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش:

چار گوهر ز گوش گوهر‌کَش برگشاد آن نگار حورا‌فَش

نگار‌: بت‌.   حورافَش‌: حوراوَش‌. و حورا‌ یعنی زن زیبای بهشتی‌، جمع آن حور است.

فرهود در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش:

مرد سرهنگ از آن نمونش راست از سر خون آن صنم برخاست

نِمونش‌: راهنمایی (فرهنگ معین‌)

فرهود در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش:

بر زمین ز آهن بلارک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر

پَلارک یا بلارک نوعی پولاد مرغوب بوده است‌، جنسی است از آهن یا پولاد هندی.

مجتبی میرسمیعی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

سلام...."سَر دَهانند" به چه معنی است؟🙏🌺🌺

فرهود در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۵ - النوبة الثانیة:

و فائده اسلام عصمت است در خون ...

مَقت‌:

بغض و عداوت و دشمنی. ( ناظم الاطباء ) : و ششم بر هیچکس گواهی ندهی نه به کفر نه به شرک و نه به نفاق که این به رحمت بر خلق نزدیک‌تر است و از مقت خدای تعالی دورتر است. ( تذکرة الاولیاء عطار ).

 

 

پرهام علیزاده در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:

ماه درخشان

رضا از کرمان در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۶ - در تفسیر این حدیث مصطفی علیه‌السلام کی ان الله تعالی خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو ادنی من البهائم:

سلام 

  آقا کوروش عزیز مقصود بنده از روح خدایی ، همان فطرت بشری یا همان روح هرانسانی است که ، در روز الست به عزت وبزرگی خداوند گواهی داده وقبول بندگی نموده وقطعاً باید به اهداف خالق ازاین خلقت ،وظایف خود وراز هستی هشیار وآگاه گردد واین جزبا مدد از بعد روحانی  ما ممکن نیست  وگرنه نیمه بهیمی ما،  جز شهوت مطلق وخشم محض  آمالی ندارد انسان اسیر در دست نیمه دوم در قالب حیوانی است با این تفاوت که باریک کاری هم میداند یا بگفته ایشان حیوان لطیفی که از قضا  با دانش هم الیف گشته  .  در این بخش مولانا  کل بشر را بسته به برخورداری از وصف جبریلی یا وصف حیوانی از هم متمایز کرده است  در اینجا میفرمایند که انسانهایی که تابع بعد حیوانی وشهوانی خود هستند در خواب غفلت بسر میبرند  اصولا بعد حیوانی بجز در عالم رویا وخیال سیر کردن هنر دیگری ندارد و پر واضح است که تصویرات عالم رویا وخواب هرگز واقعی نیست  وبقول ایشان حسهای وارونه ومنعکس را ارایه میدهد برای مثال یک آدم فقیر در عالم خواب میتواند پادشاه باشد ویا یک آدم بد کاره در عالم رویا میتواند در نقش یک عابد باشد  وشاید برعکس وهر نقش دیگری که تصور نمایید و در همین عالم رویا با خیالات خود خوش است ولی آنگاه که از خواب هوشیار میگردد بناگاه میبیند که همانی که بوده ،هست وتمام این تصورات فقط در عالم خواب ورویا بوده وبس .ولی در مقابل  برای انسان آگاه از هوشیاری وبرخوردار از خرد خدایی  خواب ورویا وتصورات موهوم وخیالی دیگر وجود ندارد چنین انسانی زنده به زندگی است و حس واقعی وهدف غایی از زندگی را درک کرده  و انگار که از لوح خدایی  دستورات رامیخواند وعمل میکند  وتصویر واقعی خود را در آیینه کاینات میبیند وبه نقش خود در صحنه بازی زندگی به خوبی آگاه است وبا یک انسان وهم آلوده در خواب غفلت ، در مقابل حوادث واتفاقات ، کاملا متفاوت عمل خواهد کرد  وبا بهره از خرد کیهانی پاسخ متناسب را میدهد نه با استفاده از موهومات عقلی  مستند بر ادراکات حسی.

نوم = خواب

 یقظه = هوشیاری 

 قوم = قایم (در اینجا به معنی نمود داشتن)

(البته در اینجا منظور هشیاریی است که، آدمی در طول حیات با ممارست و نظارت بر خود بدست آورده  وگرنه پس از از مرگ همه به امر یرجعون الی الله  به هشیاری میرسند  ولی امتیازی نیست چون آن تو نیست این گنج را در درون خود نیافتی وبدین تعبیر ،برای گروهی یوم الحسرت است .

عاقبت این خانه خود ویران شود/// گنج از زیرش یقین عریان شود 

لیک آن تو نباشد زانکه روح /// مزد ویران کردنستش آن فتوح

چون نکرد آن کار مزدش هست ،لا /// لیس للانسا ن الی ما سعی    دفتر4 بخش98)

 

  شاد باشی 

برگ بی برگی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:

ای خونبهایِ نافهٔ چین خاکِ راهِ تو

خورشیدِ سایه پرور طرفِ کلاهِ تو

خونی که از شکمِ نافهٔ چین و ختن بیرون می آید مُشکی بینهایت معطر و بی نظیر را تولید می کند که در اینجا استعاره از عطرِ دل‌انگیزِ معشوقِ ازلی ست و باشندگانِ سراسرِ گیتی از کوه و دریا و جنگل تا دشت و صحرا و موجوداتی که در آنها وجود دارند و کهکشان‌ها و هرچه در آن است از این عطر مست و مدهوشند و بنا به فرمودهٔ قرآن در سجده هستند، پس حافظ می‌فرماید بهایِ خونی چنین ارزشمند این است که انسان نیز خاکِ راهت گردد، یعنی به شکرانهٔ این مُشکِ برآمده از خون به عاشقی پرداخته و آسمانِ درونِ خود را تا بینهایتِ کویِ دوست باز و گسترده کند. در مصرع دوم طرفِ کلاه یعنی منفعتی که از این عاشقی و رسیدن به کلاه یا تاجِ پادشاهی نصیبِ چنین عاشقی می شود، پس طرفِ کلاه این است که اگر عاشق خاکِ راه شده و به بینهایتِ خداوندی زنده گردد در اینصورت خود تبدیل به خورشیدی سایه پرور خواهد شد، یعنی مانندِ بزرگانی چون فردوسی و مولانا و حافظ خورشیدِ آسمانِ عشق خواهند شد و سایهٔ آنان عاشق پرور می شوند.

نرگس کرشمه می بَرَد ز حد، برون خرام

ای من فدایِ شیوهٔ چشمِ سیاهِ تو

نرگس در اینجا کنایه از دیدنِ جهان بر حَسبِ اجسام و ذهن است، پس‌حافظ می‌فرماید ای که عطرت را در جایی از جهان نیست که نتوان شنید و در همه چیز جلوه گری می کنی، دید و نگرشِ نرگس به جهان کرشمه و دلربایی را از حد گذرانده است، و انسانهای بسیاری و شاید بتوان گفت همهٔ انسان‌ها را فریفته است که با چنین دید و نرگسی جسمانی به جهان می نگرند و این هم نیست مگر بدلیلِ جلوه گری و زیبایی و جذابیت هایِ این جهانِ ماده، پس ای معشوقِ ازلی حال که این نرگس و دید کرشمه و فریبندگی را از حد گذرانده و با کرشمه و افسونش خود را بجایِ دیدِ تو به انسانها معرفی می کند بیرون خرام و خود را نشان بده، این درخواست همان ندایِ اَرَنیِ حضرتِ موسی ست، اما در مصرع دوم چشمِ سیاه یعنی چشمی که بیناست و استعاره از چشم یا نگرشِ به جهان بر مبنایِ دیدِ بینایِ خداوند است، دیدن بر مبنای آن چشمِ سفید و نابینای نرگس چنانچه در بیتِ پایانی آمده است موجبِ خرمنی از درد و غم و اندوه و پشیمانی می‌شود، و نتیجهٔ دیدِ نرگسِ مستانهٔ حضرت دوست یا چشمِ سیاهِ او سراسر عشق و شادی و معرفت است، پس‌حافظ می‌فرماید الهی من فدایِ این شیوهٔ چشمِ سیاهت، با شیوه و جادویِ چشمِ سیاه و بینایِ خود برون خرام و خود را بنمای تا آن نرگسِ جسمانی بساطِ خود را از جهان برچیند و انسانها از درد و غم رهایی یابند.

خونم بخور که هیچ مَلَک با چنان جمال

از دل نیایدش که نویسد گناهِ تو

حافظ در ابیاتِ بسیاری از حضرتِ دوست درخواست می کند تا به تیرِ مژگانش خونِ خویشتنِ او یا انسان را بریزد، همچنان که مولانا آهویی را مثال می زند که در پیِ شیر می دود تا او را بدرد، و در اینجا نیز حافظ می فرماید تا انسان به خویشتنِ توهمیِ خود کشته نشود و زندگی یا خداوند خونش را نخورد امکانِ اینکه بتوان خاکِ راهش شد و رخسارِ زیبایش را دید وجود نخواهد داشت، پس از حضرتش می خواهد تا خونِ خویشتنِ او را بریزد و البته که با این جمال و زیباییِ جهان شمولی که او دارد و سرتاسرِ عالم مُلکِ اوست مَلَک دلش نمی آید و یا دل و زَهرهٔ این را ندارد که گناهی بر او بنویسد.

آرام و خوابِ خلقِ جهان را سبب تویی

زان شد کنارِ دیده و دل تکیه گاهِ تو

حافظ خطاب به معشوقِ ازل ادامه می دهد سببِ آرامش و خوابِ راحتِ همهٔ مخلوقاتِ جهان تو و این چشمِ سیاه و بینایِ توست، چنانچه سببِ اضطراب و دل نگرانی و بی خوابی هایِ انسان نرگس یا چشمِ سفید و نابینایِ اوست، در مصراع دوم کنار در اینجا یعنی آغوش و پناهگاه، پس حافظ ادامه می دهد از این روی پناهگاهِ بینش و دل که خواستگاه انسانِ عاشق است تکیه گاهی جز تو نمی یابد و در همهٔ امور بر تو توکل می کند.

با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم

از حسرتِ فروغِ رُخِ همچو ماهِ تو

ستاره در اینجا همان چشمک زدن و کرشمهٔ  نرگس است که از حد گذشته و هر شبم یعنی هر لحظه ای از زندگیم، پس حافظ خطاب به معشوقِ ازل و البته بمنظورِ تذکر به همهٔ انسان‌ها با دیدِ نرگس ادامه می دهد از حسرت و افسوسِ عدمِ دیدارِ رخسارِ همچو ماه و زیبای توست که اگر یک فروغِ رُخَِ ماهت نیز بر ما نمایان می شد هر شب و هر لحظه دل به ستاره ای از چیزهایِ این جهانی نمی دادیم و سر و کارِ ما با ستاره ها نمی افتاد، ستاره هایی بیشمار مانند پول و ثروت، جاه و مقام، شهرت و اعتبار و امثالِ آن که همگی نیز سرانجام افول خواهند کرد و اسبابِ آرامش و خوابِ حقیقیِ انسان نخواهند شد.

یارانِ همنشین همه از هم جدا شدند

ماییم و آستانهٔ دولت پناهِ تو

حافظ که در جایی دیگر نیز سروده است؛" صوفیان واستدند از  گروِ مِی همه رخت / دلق ما بود که در خانهٔ خمار بماند"،‌پس در اینجا نیز به همین مضمون پرداخته و می فرماید از شرایطِ دیگری که عاشق بتواند خاکِ راهِ معشوق گردد استمرار و پایداری در راهِ عشق است، چنانچه همهٔ یارانی که با حافظ قدم در راه گذاشتند اما هر یک به بهانه ای از ادامهٔ راه باز مانده و یا از راهِ اصلی منحرف شده و به بیراهه رفتند، در مصراع دوم ادامه می دهد که تنها حافظ است که جز آستانهٔ حضرت دوست دولتسرا و پناهی دیگر نیافته و ثابت قدم ماند.

حافظ طمع مَبُر ز عنایت که عاقبت

آتش زند به خرمنِ غم دودِ آهِ تو

وقتی دود از خرمنی بلند می شود نشانهٔ این مطلب است که متعاقبِ آن باید در انتظارِ آتشی باشیم که به خرمن می زند، حافظ این دود را از آهِ انسانِ عاشق می داند، آهی که نتیجهٔ غمِ عشق است، پس چنانچه حافظ اشاره نمود سر و کار با ستاره ها موجبِ ایجادِ خرمنی از غم و اندوه در انسان می شود و دودِ حاصل از آهِ سحرگاهیِ عاشق به همراهِ لطف و عنایتِ معشوق ازل است که عاقبت می تواند این خرمن را تبدیل به خاکستر کند و حافظ از این عنایت طمع نمی بُرد و نا امید نمی گردد تا سرانجام از تاج و کلاهِ خود طرف بسته و خورشیدِ سایه پرور شود.

 

 

 

 

کوروش در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۶ در پاسخ به Nazanin دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۶ - در تفسیر این حدیث مصطفی علیه‌السلام کی ان الله تعالی خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو ادنی من البهائم:

خاتم ملک سلیمان است علم

جمله عالم صورت و جان است علم

این علمی که گفتن برتر از مهندسی و پزشکیه علم عشق حق تعالاست وگرنه مولانا علم رو پست ندونسته بلکه این علم رو نسبت به اون علم پست دونسته 

علت عقل ماندگی شرق از بین رفتن کتابخانه ها و درگیر شدن با مسائل مذهبی بوده

کوروش در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۶ - در تفسیر این حدیث مصطفی علیه‌السلام کی ان الله تعالی خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو ادنی من البهائم:

روح حیوانی ندارد غیر نوم

 

حسهای منعکس دارند قوم

 

یقظه آمد نوم حیوانی نماند

 

انعکاس حس خود از لوح خواند

 

هم‌چو حس آنک خواب او را ربود

 

چون شد او بیدار عکسیت نمود

 

تفسیر لطفا 

 

۱
۴۰۰
۴۰۱
۴۰۲
۴۰۳
۴۰۴
۵۵۲۵