گنجور

حاشیه‌ها

حمید زارعی مرودشت در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳:

مصرع دوم کلمه‌ی (هم) تایپ نشده
با هجرِ تو چند هم وثاقی دارم؟

س ، م در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:

تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی
نسخه ای در اختیار ندارم ، ولی چنین خوانده بودم :
تو نیز اگر بخفتی به زانکه در پوستین خلق افتی
و ، از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای { برای یگانه} بگزارد

بابک در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

پندار جان،
شما هم که پاسخ روفیا را به خواجه پاس و حواله دادی!
برخی از معانی رند:
-آنکه ظاهر خود را ملامت دارد و باطنش سالم باشد.
-آنکه از اوصاف و نموت و احکام و کثرات و تعینات مبرا گشته همه بر ندهء محو و فنا را از خود دور ساخته و تقید به هیچ قید ندارد، بجز الله.
فرهنگ معین جلد 2 صفحه 1677
راستش هر چندبار هم که نوشتار روفیا را خواندم اثری از دفاع و ترویج تفکرات متشرعین و زهاد ندیدم که ندیدم!
شما مطمئنی که آن بیت دیگر:
میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد
مد نظرت نبوده؟ و شاید که میان آشنایان متشرع در مجلس رویتان نشده که بیان کنید و آوردی اینجا؟
چرا که هیچ اشاره ای به غزالی و ابن عربی نیز در بیانات روفیا ندیدم!
و مقام "نسبتاً" حقیر عارف و سالک الهی!!! دیگر چه حکایتی است؟
خوب اگر مقام اینان حقیر است، حقیر است دیگر.... آنزمان، نسبتاً این میان چه کاره است؟
ضمن اینکه بیان سرکار با توضیحی که در فرهنگ معین آمده مغایرت کامل دارد و در تضاد است!
در مورد غزالی کدام پاره از زندگیش را نظر کردید؟ همه آن؟ مثلاً به آن ده سال آخر نیز گوشه چشمی داشتید؟ اشکالاتی در کیمیای سعادت دیدید که ما را راهنمایی فرمایید که خدای نکرده به چاله و چاه نیفتیم؟
ابن عربی چطور؟ بیاناتش را توسط رابط (مترجم) خواندید و یا به زبان خودش ؟ اگر که گونه آخر لطفی بفرمایید و راهنمایی کنید که کجا و چگونه ما نیز می توانیم آنانرا ابتیاع کنیم که خوب کار صواب است و شاید بر دانش ما نیز افزوده شود....
و تا جایی که بنده حقیر حافظ پژوهان را دنبال کرده ام، جز چون "ابل در گل" ماندگانی ندیده ام که بتوانند واژگان و ابیات او را به ظن یقین معنا کنند...
الباقی ما که پس معرکه ایم...

ناصح در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱:

با سلام
تعبیر فال این غزل عبارت است از:
به خواست خداوند گشایش و فتح در أمور نزدیک است
دست از جزع و فزع و ناله وشکایت بردار
از جایی به مقصود و آرزویت می رسی که فکرش را هم نمی کنی و به دستاوردهایی می رسی که در حال عادی استحقاق آن را نداشتی

بابک در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

ن و القلم جان،
اینجا هم که به به!
این نگاه خم چه صیغه ایست؟ منظور نگاه کج (کژ) است؟
و رندانگی و عاشقانگی؟!!!
رندانه، رندوار و رندگونه، نیاز به گی ندارد که همان معنای وار و گونه را می دهند. بیان شما می شود رندوار وار، و یا رندگونه گونه!
عاشقانه نیز نیاز به آن گی ندارد، که آنرا عاشق وار وار، ویا عاشق گونه گونه سازد!
رندی و عشق سعدی نیاز به اضافات ندارند.
و اما از ملای روم تا مولانای روم فاصله از ثری تا ثریاست،
و دیگر آنکه از بعیدات است که این دو بزرگوار خود را چنان به خاک پستی کشانده باشند که اهتمام در هجو دیگری نمایند.

علی شریفی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۷:

دوستان پرسیده اند که تو نیز اگر بخفتی به از اینکه در پوستین خلق افتی به چه معناست ؟
ابتدا عرض کنم که دو گانه به معنای نماز صبح می باشد و سعدی خود برای نماز صبح بیدار شده بود و اطرافیانشان در خواب مانده بودند و به همین دلیل به طعنه دهان به غیبت کردن اطرافیان می گشاید و می گوید :
این افراد به دلیل خواب غفلت بلند نشدن نماز صبحشون رو بخونن!
پدرشون هم بهشون می گن: تو هم اگر می خوابیدی بهتر بود از اینکه دهان به غیبتشون باز کنی ..

بابک در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

ن و القلم جان،
عجب!
نمی دانستم که حافظ نژاد پرست هم بوده!، یعنی اگر که مثلاً رندی از نژاد ماد، سغدی، و یا سکستانی (سیستانی و یا همان نژاد نریمان، سام، زال و رستم) بوده آن دیگر به حساب نمی آید؟
و البته که پارسا معانی دیگری به غیر از زاهد دارد، از جمله :
پاکدامن، پرهیزکار، عارف و دانشمند

بابک در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱:

بانو هنگامه گرامی،
در بسیاری نقاط که آتشفشانی داشته خاک سیه رنگ است و مملو از خزندگان، شاید که این سقنقور نیز در چنان مکانی می زید و یا می زیسته....
اما،
مهتاب برآمد، کَلَک از گور بر آمد
کَلَک هم به معنای شوم و نامبارک است، و هم درد سر

ناشناس در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

قافیه مصرع آخر، اجمال است یا جمّال؟

بابک در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

روفیا جان،
گمان نکنم که بابک گرامی هم توضیح خوبی داشته باشد...
ولی
رنگها آنچنان که به چشم بشر می آیند به دلایل بسیاریست؛ از جمله ماهیت و کیفیت قوه بصری انسان، طول موج و فرکانس هر رنگ، آیا نور ساطع گشته و یا منعکس، ماهیت اجرام و اشیایی که نور از آن ساطع گشته، و یا درجات انعکاس، و و و ....
رنگها (spectrum of light) بخشی از (Electromagnetic radiation) می باشند که بخشی از آن توسط بینایی بشر دیده می شود و بخشهایی نه، مثل اکس ریها و گاما ریها .....
اما،
رنگ به گمانم در اشعار اشاره به ماهیت ظاهری و باطنی دارد:
رنگ رخ خوب تو آخر گواست
که در حرم لطف خدا بوده ای
رنگ تو داری که ز رنگ جهان
پاکی و همرنگ بقا بوده ای
آینه رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده ای
مولانا
و نور،
نیز (electromagnetic radiation) است و بخشی از (electromagnetic spectrum) که بخشهای دیگری را نیز شامل است از جمله (Gamma rays) و (x-rays) و....
بسیاری از نورالنوار (the Light of lights) گفته اند، و یوگیها نیز از رنگهایی که مربوط به هر یک از چاکراهای فوقانیست از قرمز و اولین چاکرا (مولادهارا) تا آخرین (ساهاسرارا) و رنگ سفید و طلایی آن و رابطه آنان با انوار و رنگهایی که از برخی ستارگان ساطع و توسط برخی از کواکب منعکس....
نوری است که آن نور به آن نور توان دید
هر دیده که آن دید یقین دان که چنان دید
شاه نعمت الله

کمال در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۱:

جمع آن : 6569

کمال در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۰:

جمع آن : 7044

پندار در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

خانم روفیا
تا انجایی که در حافظه دارم حافظ عزیز یا همان جناب رند بزرگ در فراوان ابیات مختلف در وصف و مقام رندی و خاصه رندان و هر چه با رند درهم آمیخته شده است سروده است؛ نمونه ها فراوان است مثلا:
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
یا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا؟!!
یا در جایی چنین کنایه امیز میفرماید:
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را!!!!
و .... حال شما بفرمایید که اگر حافظ مقام رندی را بلند مرتبه نمیداند چرا چنین صفتی را به سالک الی الله یا به تعبیر شما جویای حقیقت نسبت نمی دهد اگر مثالی دارید بیان بفرمایید ؟! البته رند عالم سوز حتما شمه ای از حقیقت کائنات در دلش متبلور شده است و گرنه او نیز همان زاهد عالی مقام میماند و بس، این نکته یادگاری من بشما، هر کجا در دیوان حافظ کلمه رند دید ان نماد و ضمیر خود حافظ است؛حافظ را با امام محمد غزالی ها و ابن عربی ها اشتباه نگیرید ... (:

فاضل در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

بیت 8 مصرع دوم:
درست» که دگر نه شوق خورشید و نه مهر ماه دارم

ن و القلم در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

حقیقت این است که سعدی اگر میخواست هجوی بر ملای بلخی بسراید،اینقدر مودبانه نمی سرود.اساسا ملای روم در اندازه هایی نبود که سعدی بخواهد درمورد وی فکر کند.سعدی از نظر زبان قدرتمند ترین شاعر است به گواه بزرگانی چون حافظ!
اگر سعدی هجوی بر ملای بلخی مینوشت امروز کسی به ملای بلخ نگاه خم نمبکرد.
رندانگی و عاشقانگی سعدی،گرفتار کننده است.

ن و القلم در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

رندان پارسا صحیح است.یعنی رندان پارسی!یعنی رندانی با نژاد پارسی!اصولا پارسا اینجا له معنای زاهد نیست که منطقا با رند بودن تقابل کند.
موسی-موسیا-موسا
پارسی-پارسیا-پارسا

داریوش در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

از در درآمدی و من از خود به درشدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
چشمم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای او یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودی به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

ن و القلم در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

در مورد بیت پنجم یک نکته ی مغفول است.اصلا مقصود شاعر از یوسف در مصرع اول،سوره ی یوسف است و شخص یوسف مطرح نیست.این "حسن" هم اشاره به "احسن القصص" بودن سوره دارد.درواقع زیبایی شخص یوسف منطقا نمیدهد،برون شدن زلیخا از پرده ی عصمت!بلکه درس گرفتن از داستان زیبای سوره ی یوسف است که میدهد عشق عامل برون شدن زلیخا از پرده ی عصمت!

ن و القلم در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

معنای بیت سوم:
تغابن:زیان
خزف:سفال
لعل:نوعی سنگ سرخ و گران ارزش
شاعر میگوید:
واقعا در شرایطی که سفالی بی مایه،ارج و ارزی بیش از لعل یافته،باید هم دل لعل خونین و بهرنگ سرخ باشد.
شاعر ما باصطلاح "حسن تعلیل" فرمودند.

رحمان ملک پور عزیزکندی در ‫۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۱:

دربیت 4 که صحبت کشتن نفس (هوای نفس)شده که ان دیو توست در روایات هست پامبر گفته هر کسی شیطانی داردومن شیطا خود در زنجیر به بند کشیده ام که البته ایشان صحبت کشتن شیطان یا کشتن هوای نفس نکرده است بلکه از بند طرد شیطان صحبت شده ولی مرام صوفیان و مخصوصا مولانا چه در دیوان کبید جه در مثنوی همواره از کشتن نفس صحبت کرده است

۱
۳۹۲۵
۳۹۲۶
۳۹۲۷
۳۹۲۸
۳۹۲۹
۵۴۶۶