فرهاد در ۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
"غرض از مسجد و میخانهام وصالِ شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است"
در اینجا میبینید که حافظ به دنبال وصال با "معشوق الهی" نیست، وگرنه خداوند را شاهد نمیاورد! آن معشوقی که حافظ بدنبال وصال اوست زمینیست. اما چه میشود کرد که برخی از دوستان پای را در یک کفش کردهاند :)
بابک چندم در ۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
روفیا جان،
از قرار ترازوی جنابش مشکل داشته و میزون نبوده، گویا فغانش را هم به عرش رسانده که این "مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا"... حال من را چند کیلو می زده نمی دانم...
باری چنانچه بیشتر می طلبید، می باید خِر (یقه) خود حضرتش را بچسبید، ولی آنچه که عیان است اینکه دستک زنان کسره ندارد و بالطبع ننگ زنان نیز هم...
۹۵ در ۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶:
حمید عزیز
تحسین می کنم ذوق و بیدل شناسی و بیدل فهمی شما را.
مطمئنا اگر شما در افغانستان تشریف داشتید-و اهل استان فارس نبودید- طرفدار بسیاری می یافتید.
من چند نظر شما را در زیر اشعار بیدل خواندم و واقعا خوشم آمد.
بیدل یک اعجوبه است و شخصیتی دوست داشتنی است ولی به درد زمان ما نمی خورد. کسی که برای فهم اشعارش باید جز خورد و دیگران را هم جر داد، شعرش به درد خودش می خورد و بس.
یکی از دلایل افول ادبیات فارسی در شبه قاره و مناطقی چون افغانستان و تاجیکستان و حتی ازبکستان، توجه زیاد آنها به بیدل است.
بیدل انسانی بی بدیل است ولی سوراخ را دعا گم کرده و الان-و در آینده هم- جز کسانی که با شعر وی انس داشته باشند نمی توانند به راحتی مضمون کوه و کتل شعر او و فکر بلندش! را دریابند.
آن هم با صرف وقت زیاد و دقت نظرهای فوق العاده ریز و از این بیهوده کاری ها.
انس تان با بیدل مستدام.
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۲:
.
.
ﻣُﺮﺩﯾﻢ ﺗﺸﻨﻪ ﺩﺭ ﻃﻠﺐِ ﺁﺏِ ﺗﯿﻎِ ﺍﻭ
ﺁﺧﺮ ﺯ ﺳﺮ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻧﺼﯿﺐِ ﮔﻠﻮ ﻧﺸﺪ
.
.
.
بیدل شاعریست که با حرف نزدن، حرف میزنه. یعنی به شاعرانه ترین حالت ممکن و در نهایتِ معناگریزی.
.
در این بیت از اصطلاح (از سر گذشتن) چنان استادانه کار کشیده که زبان از توضیحش قاصره.
.
تیغ آبدار یعنی تیغ بران
.
تیغ آبدار ؛ تیغ آبداده . شمشیری از فولاد خوب . شمشیر برنده
.
تشنگی در مصرع اول کنایه از مشتاق بودن هست، ولی در کنار کلمهی (آب) ، مراعات نظیر بسیار زیبایی در حد ایهام تناسب ایجاد کرده.
.
مصرع اول در معنای کلام میگه
.
در حسرت کشته شدن با تیغِ معشوق مردیم!
.
و در مصرع دوم میگه آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
یعنی تیغ از بالای سرمون گذشت و به گلوی مشتاقِ ما اصابت نکرد
.
ولی باز به خاطر وجود کلمهی (آب) و همخوانیش با اصطلاح از سر گذشتن یک زیبایی لطیف و زلال در شعر اتفاق افتاده که به راحتی قابل توضیح نیست.
.
برای درکش باید دوباره نگاهی به این بیت انداخت
.
مردیم تشنه در طلبِ آبِ تیغِ او
آخر ز سر گذشت و نصیب گلو نشد!
.
اگر بیس معنا رو کلمهی آب قرار بدیم در مصرع دوم نه تیغ، بلکه آب از سر شاعر گذشته و نصیب گلو نشده.
.
اما چه طور ممکنه آب از سر بگذره، ولی توی گلو نره؟
.
اینجا هست که هنر بیدل در شعر نمایان میشه که چه طور منطق و معیار رو به بازی میگیره و شعر رو به معنای واقعی خلق میکنه.
.
شاید بشه گفت اونقدر لایق نبوده که حتا با گذشتن آب از سر هم نصیب گلوش نشده
.
شاید از فرط علاقه به زندگی برای حبس نفس، دهنشو زیر آب باز نکرده
.
شاید هم هیچکدام از این معانی مد نظر نباشه
.
به هر حال مسئله اینه که بیدل چنان معنا رو به بازی میگیره که شعر در نهایت معنا گریزی و تاویل پذیری خلق میشه
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰:
.
بیدل از وضعِ قناعت، بارِ دوشِ کس نیام
کشتی ما چون صدف، گیرد به سرکمتر محیط
.
.
صدف به خاطر شباهتش به دستی بسته در شعر بیدل از نمادهای قناعت و بلند همتی هست و دستی که به گدایی گشوده نمیشه.
.
در این بیت تشبیهی بسیار وسیع داره که در آنِ واحد صدف رو هم به دستِ بسته و قانع تشبیه میکنه و هم به خاطرِ شکلِ ظاهریش به کشتی.
.
و میگه من وبالِ گردنِ کسی نمیشم، همونطور که دریا صدف رو به ندرت روی آب میاره.
.
و غیرِ مستقیم داره میگه دریا کشتی به اون بزرگی رو به راحتی جا به جا میکنه، ولی صدفِ کوچک رو نمیتونه به سطح بیاره و جابه جا کنه. و اینجوری ارزشِ صدف رو بیشتر از کشتی میدونه و میگه بلند همتی ربطی به بزرگی و کوچکی نداره.
.
بیتی در نهایتِ زیبایی و لطافته.
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱:
چشمِ حیرانِ مرا، آیینهای فهمیده است
در طلسمِ گوهرِ من نیست، بی لنگر محیط
.
.
بیتِ فوق العاده ایست
.
بیدل در حیرت به سر میبره و همیشه محوِ تماشای معشوق هست
.
کسی که حیران باشه حتا اشک هم نمیریزه، حتا پلک هم نمیزنه و سراپا چشم هست
.
آینه هم سراپا چشم هست و پلک نمیزنه
.
توی دیوانِ بیدل آیینه نمادِ حیرت و زل زدن هست
.
توی این بیت میگه حیرانیِ چشم منو آیینه فهمیده و بس
.
و بعد توضیح میده که من دریایی اشک در چشم دارم ولی از فرطِ حیرت این دریای اشک جاری نمیشه و انگار دریا رو لنگر کردن و از تکاپو باز مونده.
.
محیط یعنی دریا
.
مراعاتِ نظیر رو در نهایتِ استادی به کار گرفته بینِ لنگر و گوهر و محیط
.
و خودِ کلمه ی گوهر هم ایهامِ زیبایی داره
.
گوهر هم به معنای مروارید هست و هم به معنای ذات و جوهره ی هرچیز
.
گفتیم که قدما معتقد بودن برای تولید مروارید قطره ی آب به تمرکز میرسه، پس در مروارید مقداری آب هست که از موج زدن باز ایستاده
.
هرقدر توضیح بدیم بازم جا برای بسطِ این بیت وجود داره
.
واقعن کودوم شاعر رو داریم اینقدر زیبا بنویسه؟
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
تصویرِ جنون آمیزی داره این بیت
.
.
به گلشنی که حیا، شبنمِ بهارِ تو بود
گداخت آینه چندان که شد چمن، مهتاب
.
.
آینه وقتی چهره ی زیبای تو رو دید از فرطِ شرم چنان آب شد که قطره قطره جیوه هاش سراسرِ دشت رو گرفت و همه ی چمن ها به رنگِ مهتاب در اومدن.
.
.
حُسنِ تعلیلی هم هست برای روشن بودن دشت در شبِ مهتابی
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
بیدل! من و بیکاری و معشوق تراشی
جز شوقِ برهمن، صنمی نیست در اینجا
.
.
.
مبحثی در روانشناسیِ رابطه مطرح هست که میگوید فردِ عاشق، ایده آل هایی را در ذهن دارد و با انتسابِ این ایده آل ها به طورِ ضمنی به معشوق، معشوق را در تخیل و توهم به ایده آل های خود نزدیک میکند و عشقش به معشوق افزون تر میشود.
.
به عبارتی شاید معشوق مقدارِ بسیار زیادی از صفاتی که در تصورِ عاشق هست را دارا نباشد و همین مسئله در انتها موجباتِ توقعاتِ بسیار و در آخر تزلزلِ روابطِ عاشقانه را باعث میشود.
.
بیدل در این بیت به همین مسئله اشاره دارد که ما با تصوراتِ خود در حالِ معشوق تراشی هستیم و در اصل عاشقِ شوق و ایده آل های خود میشویم و معشوق، بیرون از تفکر و اندیشه ی ما نیست.
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:
حیفِ اوقاتی که صرفِ کوششِ بیجا شود
تیشه عمری نوحه بر جان کندنِ فرهاد داشت
بیت چندان پیچیده نیست
فقط تلمیحی به داستان شیرین و فرهاد داره که قضیه ش اینه که خسروپرویز (نامزدِ شیرین)، برا اینکه فرهاد رو دک کنه و مزاحمِ خودش و شیرین نشه میگه اگه بیستون رو از این طرف بکنی و از اونطرف بیای بیرون، من بیخیالِ شیرین میشم.
فرهادم نامردی نمیکنه و شروع میکنه به کندنِ کوه و دم دمای تموم شدن که بوده خسرو میبینه هوا پسه و الکی به گوشِ فرهاد میرسونه که شیرین مرده و فرهاد هم همونجا از غصه تیشه ای که باهاش کوه میکنده رو به سرِ خودش میزنه و میمیره.
صدای تیشه توی ادبیاتِ ما به ناله ی عاشق تشبیه میشه، ولی اینجا بیدل میگه تیشه برای کارِ بیهوده ای که فرهاد انجام میداد ناله میکرده.
و ظرافت در استفاده از اصطلاحِ (جان کندن) هست در مقابلِ (کوه کندن)
حمید زارعیِ مرودشت در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶:
ﺑﻪ ﺫﻭﻕِ ﮐﯿﻨﻪ، ﺳﺘﻢ ﭘﯿﺸﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺴﯽ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭِ ﺧﺪﻧﮓ!
.
(بیدل)
.
آدم برای زنده موندن نیاز به بهونه داره.
.
یکی از قویترین محرک های زندگی، حسِ انتقام و کینه توزی هست و بعضی افراد، تنها امید زنده موندنشون گرفتنِ انتقامه
.
مضمون مصرع اول هم همینه که آدم ستم پیشه به امیدِ کینه توزی زنده هست
.
.
علاوه بر این کشفِ عمیقِ روانشناسانه، مصرع دوم بار ادبی زیبایی با آرایهی مدعا و مَثل (اسلوب معادله) داره
.
در مصرع دوم کمانِ کشیده شده رو به دهانی تشبیه میکنه که باز شده و داره نفس میکشه و این نفس کشیدن رو مدیونِ حضورِ تیر (خدنگ) هست که با تجسم شکل کمان ارتباطش رو درک میکنیم. نفس کشیدن هم، کنایه از زنده موندنه
.
تیر وسیله ای هست برای انتقام جویی.
.
تفاوت بیدل با دیگر شعرای سبک هندی در همین ظرافتِ در تشبیه هست که همیشه برای تشبیه از اشیاء مربوط به مفهوم کلامش استفاده میکنه و تشبیهاتش زیاد از موضوع مورد بحث دور نمیشن و همین موضوع باعث ایجاد ارتباطِ افقیِ محکمی در ابیاتش میشه.
کمال در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۳:
ج.آ:10498
روفیا در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
بابک عزیز
نمی دانم آیا من شعر خواندن را فراموش کرده ام یا چشمانم عیب پیدا کرده چیزی را نمی بینند!؟
آخر من کلاه هم که بر سر الف میگذارم باز وزنش درست از کار در نمی آید!
روفیا در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷:
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم
تا در این صورتیم از کس ما
هم نرنجیم و هم نرنجانیم
از شروط راه کسب معرفت غیر از نرنجاندن نرنجیدن است.
چه بسا نرنجیدن دشوارتر از نرنجاندن باشد،
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
چگونه می توان وفا کرد و ملامت کشید و خوش بود؟
آیا کسی پاسخ این معما را می داند؟
سهراب در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
من فقط معنی بیت دومی رو که خواسته بودید رو میدونم که گفتم آفتاب را گر ببری:در این بیت شاعر به آفتاب میگه اگه خودخواهانه گرما و نور خود را از ما دریغ کنی او(یار من) مرض تب را نثار تو میکند و آفتاب میگوید بلی می دانم مرض خودخواهی بدترین مرض هاست.
مولانا خوان در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۱ - در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکر الله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند کی لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً:
ابتدا تشکر فراوان از گنجور که این گنج ها را در اختیار ما نهاد و سپس شعر بسیار زیبا، عمیق و بیانی از جهان بینی آن عارف را به خواننده می نمایاند.
ضمناً بیت بیست و چهارم:
"او ببینند نور و در ناری رود
دل ببیند نار و در نوری شود"
بنظر می آید در مصرع نخست، "ببیند" مناسب تر بوده باشد از واژه ی "ببینند". (باتوجه به معنا و وزن)
جواد در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:
این شعر وصف بهشت است دوستان من
بابک چندم در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
دوستان عزیز،
سمانه جان،
وثوق و علم و بنده؟ سر سازگاری کجا هویدا شد؟
سید محمد جان،
سپاس از شما.
از قضا در زمان سعدی و یا کمی پیشتر ملکه آن ولایات بنت سعد خاتون (نام دقیقاً در خاطرم نیست) بود و همین مقام زن را در آن زمان می رساند. کمی بعد در زمان حافظ خان سلطان همسر شاه محمود حاکم اصفهان پنهانی با شاه شجاع مکاتبه داشت و به او قول یاری علیه شوی خود می داد، که اینهم نشان از نفوذ و قدرت زن دارد.
برای همین هم از دوستان تقاضا کردم چنانچه موارد بیشتری از زن ستیزی و خوار نمودن زنان در ابیات ادیبان مولوی و سعدی هویداست آنانرا عرضه فرمایند، چرا که با استناد بر یکی دو بیت زن ستیزی آنان مسجل نمی شود و سوء سابقه را برایشان نمی توان منظور کرد.
دوستدار جان،
اطاعت می شود، و بنده در حد وسع هلو را می پزم.
باری،
ای فسرده عاشقِ ننگین نمد
کو زبیم جان زجانان می رمد
سوی تیغ عشقش آی ننگ زنان
صد هزاران جان نگر دستک زنان
ای فسرده عاشقِ ننگین نمد...
ای عاشق افسرده که جامه ات(خرقه) ننگین است
کو ز بیم جان زجانان می رمد...
که از ترس جان دادن از جانان (معبود) می گریزی
در اینجا عاشق افسرده است و جامه اش ننگین، چرا که از ترس جان دادن از معشوق، که جان او را گیرد، می گریزد.
عاشقی که از معشوق گریزد که دیگر عاشقِ معشوق نیست (...که باید در قدمش سر و جان درباخت) و همانا عاشق جان خود است، لاجرم عشق او مجازی است و علت افسردگی و ننگین بودن جامه اش آشکار می شود.
سوی تیغ عشقش آی ننگ زنان...
*این بیت سعدی را تداعی می کند و در موازات همانست:
عاشق آنستکه بیخویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان میاید
ننگ زنان به گمانم بر آمده از همان روز ساز و آواز باشد و روز جنگ و جدل، بدین معنا که در روز جنگ و نبرد (پیش تیغ عشقش) آواز خوانان(سرمست) زیر تیغ عشق بیا...
فرهنگ معین ننگ را به معنای شهرت و آوازه آورده، و نام و ننگ را شهرت و آبرو، و شرم و خجلت
که آنزمان معنای آن می شود که از شرم و حیا و برای آبرو و آوازه ات زیر تیغ عشق بیا...
صد هزاران جان نگر دستک زنان...
صد هزاران جان را ببین که دست افشانند ( در رقص و سازند)
دستک زدن:
1-دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کَسی
2-آواز دادن بدو دست باصول
دستک زنان: در حال ضرب گرفتن با دست
* (کتاب تاریخ عرفان و عارفان ایرانی آورده:
"می گویند روزی اتابک ابی بکر بن سعد زنگی از سعدی می پرسد: بهترین و عالی ترین غزل زبان فارسی کدام است؟ سعدی در جواب یکی از غزلهای جلال الدین محمد بلخی (مولوی) را میخواند که مطلعش این است:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما بفلک میرویم عزم تماشا کراست
برخی گفته اند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: هرگز اشعاری بدین شیوایی سروده نشده و نخواهد شد، ای کاش به روم میرفتم و خاکپای جلال الدین را بوسه می زدم"
کتاب فوق منبع و ماخذ را ذکر نکرده، چنانچه دوستی آگاهی از آن داشت سپاسگزار می شوم راهنمایی کنید.)
دوستدار جان،
شما هم عرضه موارد بیشتر اهانت را زیر سبیلی در نفرما، چرا که اگر با سماجت بنده آشنا باشی می دانی که از هم الان تا روز قیامت دست از دامانت نخواهم کشید!...
سمانه ، م در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
سید محمد جان
مرا به یاد سخنی از کسروی انداختی که گفت : فردوسی بزرگ سی سال رنج برد تا زبان فارسی را زنده نگه دارد ، حالا مردم ما بر گور او فاتحه ی عربی می خوانند .
درود بر مردی که به زادگاهش عشق ورزید و {زایشگران } مادران و زنان را گرامی داشت
۹۵ در ۹ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
دکتر اسلامی(!) ندوشن: "یا مناسبت هایی در پشت آنهاست"
دکتر جان با این توجیه می توان از زن ستیز ترین افراد تمام طول تاریخ ، شاعر یا غیر شاعر، با شعور یا بی شعور، هم دفاع کرد و به قول سمانه(همان دوستدار) گفت: مانا در دل سراینده و گوینده و بقیه.
فرهاد در ۹ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱: