گنجور

 
حافظ

صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست

گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده

به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم

مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید

ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق

هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان

هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت

زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش