علیرضا غفاری حافظ در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰:
عشق دریای محیط و آب دریا آتشست
موجها آید که گویی کوههای ظلمتست
نظیر این بیت را شکسپیر نیز میگوید:
“My affection hath an unknown bottom, like the Bay of Portugal.” - As You Like It
"عشق من ژرفای ناشناختهای مانند خلیج پرتقال دارد." - آنطور که شما آن را دوست دارید
هادی صاحبی در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
طبق فرمایش استاد کاکاوند «عُذار» درست تر است و در حالی در گنجور این کلمه با کسره (به صورت «عِذار» ) نوشته شده.
صفدر مرادی در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۲:
تمام این غزل براین گواهی دارد که هرآن چه که خداوند به توداده است بخور ببخش دم فروبندو از رحمت حق انامید نباش هرلحضه امکان دریافت نور حق هست اگر وجود تو از بدیها پاک باشد
بایدکه جمله جان شوی تالایق جانان شوی...باید توکل مطلق باشید تانور حق راببینید
نطق زبان راترک کن بی چانه شوبی چانه شو...گرسخن ازنیکوی چون زر بود..آن سخن ناگفته نیکوتربود(عطار)
این دومصراع ازدوبیت غزل شمار2131 میباشد
امیر نصر در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۸ در پاسخ به محمد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:
با عرض سلام و ادب و احترام
در قرآن ایه ای دیگری هم داریم که تفاوت ها را گوشزد میکند
أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا ۚ لَا یَسْتَوُونَ
با این حال آیا کسانی که مؤمن اند مانند کسانی هستند که فاسق اند؟ [نه هرگز این دو گروه] مساوی و یکسان نیستند.
منظور مولانا این نیست که انبیا و اولیا بشر نیستند بلکه میگوید هر کسی را همتراز با آنها قرار مدهید
پیشنهاد میکنم بخش ۵۶ از دفتر چهارم را مطالعه کنید تا بهتر متوجه موضوع بشوید
وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند
آدمی شکلند و سه امت شدند
یک گره مستغرق مطلق شدست
همچو عیسی با ملک ملحق شدست
نقش آدم لیک معنی جبرئیل
رسته از خشم و هوا و قال و قیل
از ریاضت رسته وز زهد و جهاد
گوییا از آدمی او خود نزاد
محمد غیب غلامی در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:
إِلی رُکبانِکُم طالَ اشْتیاقی حَماکَ اللّهُ یا عَهدَ التَّلاقی
دیریست که من چشم بر راه تو ام با توام عهدیست که خاطر خواه تو ام
محمد غیب غلامی در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی
نوشتم از عشقم با چشم گریان که مقتولم منو گیرندم گریبان
Masoud M در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:
آیا در مصرع
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
روانتر و مفهوم تر نیست که گفته شود:
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
داریوش ابونصری در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۲:
درود ,هم میهنانی که بیت حکیم فردوسی "چنین گفت پیغمبر راستگوی/// زگهواره تا گور دانش بجوی " را از فردوسی ندانسته اند, اگر تصورشان اینست که پیغمبر اسلام مراد فردوسی درین شعر است باید گفت که چنین نیست و مقصود فردوسی زرتشت بزرگ است که راستی و درستی همواره از شعار ها و آموزه های او بوده و بهیچ وجه مقصود او مسلمانان نیستند که برای کوچکترین خواسته ای دروغ میگویند و به آموزش و فرا گرفتن دانش توسط زنان اهمیت نمیدهند که امروز حتی در میان مسلمانان آنرا میبینید. طالبان و داعش و دیگر بنیاد گرایان.
حامد دهقانی در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۵:
بیت اول این غزل تلمیح دارد به بیت زیر از بیدل دهلوی؛
صد بیابان جنون آنطرف هوش خودم
اینقدر یاد که کرده است فراموش خودم.
مجید کاظم زاده در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
یاس محمدیان در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ در پاسخ به مجتبی میرسمیعی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:
سر دهانند فاعل مصرع هست یعنی کسانی که سر داده اند
یعنی در اصل همان عاشقان بی غید و شرط
که در ادامه میشه که تا سر ندهی سر ندهند یعنی تا مثل خودشون نباشی راز و رمز این هستی رو نمیفهمی
سید حسین اخوان بهابادی در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
حضرت آدم صاحب روضه رضوان شده بود و می توانست آن را بفروشد اما ما آدمیان نمی توانیم چیزی را که نداریم بفروشیم ما باید خریدار بهشت باشیم مگر اینکه ما چیزی را که می توانیم بفروشیم همین ملک جهان است دنیایی که در آن هستیم، پس،
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم
حضرت علی علیه السلام می فرمود: دنیای شما در نظر من از استخوان خوک «در دست شخص جذامی» پست تر است پس من چرا ملک جهان را که چنین پست و بیمقدار است به چیزی مانند جو (معادل آن) نفروشم، گویا بیت اینگونه است:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا جیفه دنیا به جویی نفروشم
گویا این بیت حافظ می گوید دنیا و ملک جهان را بدهید و خود را از شر آن آسوده کنید کسی که دلبستگی به این دنیا نداشته باشد آسوده تر زندگی خواهد کرد و می تواند در پی بهتر از آن هم حرکت کند. حضرت آدم فروشنده چیز با ارزشی بود من چرا ملک جهانی که ارزش یک استخوان خوک هم ندارد را نفروشم، فروختن در این جا یعنی رهایی، آزادی و با رهایی و آزادی می توان در طلب چیز گرانبها قدم برداشت. عده ای می گویند مراد از این شعر این است که نقد را بگیر و دست از نسیه بدار ! این بهشت آنقدر ها هم ارزشمند نیست، این حرف در وهله اول توهینی است به حضرت حافظ که او را فردی آینده نگر و عاقل معرفی نمی کند در صورتی که باید خواننده اشعار حافظ در تمام ابیاتش عقل و عقلانیت حافظ را نادیده نگیرد حافظ برای ملموس کردن سخنانش مجبور است از گل و بلبل، می و خم و خط و ابرو بهره ببرد، او از تمثیل ها،طنزها و حکایت ها هم استفاده می کند، من که از آتش دل چون خم می در جوشم، اگر بهشت آنقدرها هم ارزشمند نیست، خب جهنم را باید چه کرد؟ اگر گفته شود که بهشت و جهنمی در کار نیست باید گفت حافظ این گونه فکر نمی کند.
هست امیدم که علیرغمِ عدو روزِ جزا
فیضِ عَفوَش نَنَهد بارِ گُنَه بر دوشم
حافظ به شدت از ریا و تزویر بیزار است و آن را به خوبی به تصویر می کشاند و آن را بدتر از فسق و فجور معرفی می کند
حاشَ لِلَّه که نیَم معتقدِ طاعتِ خویش
این قَدَر هست که گَه گَه قدحی مینوشم
خرقهپوشیِ من از غایتِ دینداری نیست
پردهای بر سرِ صد عیبِ نهان میپوشم
اگر گفته می شود:
پدرم روضه رضوان را به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
حضرت آدم معامله زیان باری داشت شاید بهتر بود فرزندان آدم اینگونه می گفتند:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی پس نخرم
نه اینکه راه خسارت پدر را در پیش بگیرند و اما اگر خلف بودن را پیمودن طریق پدر می دانیم و بحث خلف و یا ناخلف بودن را همین می دانیم باید در بقیه رفتارهای حضرت آدم هم خلف بودن خود را اثبات کرد اگر بحث فروختن به جویی هست باید در توبه، گریه و زاری و برگشت به سمت خدا هم خلف بودن خود را هم ثابت کنیم و نه اینگونه راحت از رفتن به جهنم سخن رانده شود.
توبه آدم علیه السلام
آن هنگام که آدم و حوا از بهشت رانده شدند آدم آنقدر گریست که چشمانش به خون نشست، آری آدم علیه السلام مدت یکصد سال تمام در فراق بهشت گریست و گفت؛ خدایا از لغزشم درگذر و گناهم را ببخش، مرا به همان خانه ای که بیرون کردی داخل ساز، خداوند نیز توبه او را پذیرفت و فرمود؛گناهت را آمرزیدم و تو را دوباره به همان خانه اوّلت باز می گردانم.
حضرت آدم آنقدر گریه کرد که او جزو پنج نفری قرار گرفت که در تاریخ بسیار گریه کرده اند.
پنج نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند:
1-حضرت ادم برای بهشت انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد.
۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
۳- حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد.
۴-فاطمه زهرا در فراق پدر و مصیبت های غصب خلافت انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
۵_ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه گلویم رامی فشارد.
آری، حضرت آدم با هبوط به جیفه بودن دنیا پی برد، و آن را کنار زد و با گریه، توبه مجدداً به روضه رضوان رسید. جیفه دنیا ؛ مال و منال دنیا: الدنیا جیفة و طالبها کلاب.
کاین جهان جیفه ست و مردار رخیص
بر چنین مردار چون باشم حریص ؟ مولوی
پس اگر بحث فروش است و خلف بودن، کاش گفته می شد:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر جیفه دنیا به جویی نفروشم
همایون در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۵:
بخوبی در این غزل که ارزش میانه دارد و بیشتر بازی با کلمات و آهنگ است میتوان ارزش های بنیادین فرهنگ ایران را جست که چگونه بدون آن شعر ها مصنوعی و بازاری میشود
نخست نوروز جمشیدی سپس شادی و شادخواری و آنگاه رستم و پهلوانی و پرارزش تر از همه شاهی و سروری انسان که همگی از درون فرهنگ دیرینه سرزمین باستانی ایران میجوشد بیهوده نیست که واژه وطن چند بار می آید هر چند نا آشنا
Mostafa Goodarzi در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۲:
درود فراوان
در مورد خوانش سرکارخانم عندلیب در مصرع دوم رَسته درست و نه رُسته
صد ا سوادکوهی در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام نوزده سال بود » پادشاهی بهرام نوزده سال بود:
درود بر شما
چقدر زیبا گفته فردوسی بزرگ:
چو شادی بکاهی، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
میفرماید: اگر شادمانی کم بشه، روان آدمی دچار کاستی میشه.
و چنانچه شادی آدمی کاهش پیدا کنه، خرد آدمی هم توان خودش را از دست میده.
خلاصهی کلام اینکه: خرد و روح و روان آدمی با شادمانی او ارتباط نزدیک دارند.
حسن محمودی در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۰:
وزن، جناب مولوی، وزن
زهرا مبشری در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:
همیشه عشق زمینی هم که نیاز فطری همه انسان هاست وقتی واقعی و خالص باشد پنجره دل را به سوی عشق آسمانی می گشاید وروح وقلب انسانها جلا می بخشد به نظرم شکوه شاعر از همان نداشتن عشق دنیاییست
محمود لطفی در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اَندر آفرینشِ عالم:
عدم موجود گردد این محال است.......وجود از روی هستی لایزال است.
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید. مقصود از کلمه ناچیز یعنی کم ارزش نه اینکه از هیچی معنی بشه.
(و ماشما را از آبی بی ارزش و ناچیز افریدیم.)و اینکه از بی ارزش و ناچیز بشه خلق کرد هنر محسوب میشه.وگرنه نشون دادن گوهر (عنصر باارزش) که دیگه هنر نیست.
جهانی از عدم خنده داره.و غیر قابل فهم و درک.و فک میکنم عظمت آفریدگار زیرسوال میره که مثل شعبده بازها از تو کلاهش یدفه خرگوش دربیاره.
(خرد بهتر از هر چه ایزد بداد........ستایش خرد را به از راه داد)
محمود لطفی در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایشِ خرد:
هشیوار دیوانه خواند ورا.......همان خویش بیگانه داند ورا
حقیقت بیماران اسکیزوفرنی
فکر کنم مشکل باورهای کور کورانه غلط ماست.
حجت محسنی حقیقی در ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در عزت نفس: