گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۰ - زیافت تاویل رکیک مگس:

چه بسا!
چه بسا سید جان!
به هر حال مولانای عزیز برای فهماندن مفهوم عشق به ساده دلی چون من بهترین راه را برگزیده است،
حتما دیده اید برخی شارحان مثنوی در شرح آن از چنان عبارات ثقیل و نامانوسی بهره می گیرند که من روستایی از درک آن راستی عاجزم،
از خود مثنوی به مراتب سنگینتر،
یکی باید پیدا شود آن شرح را بشرحد!!
این داستان ها آنقدرها هم دشوار نیستند و هر کسی در هر کجای راه که باشد از خواندن هر مثنوی چند بیت دستگیرش خواهد شد،
ابیاتی که براستی در کوره راه زندگی روشنی بخش و دستگیر خواهند بود،
درباره توازن میان اضداد تا جایی که میدانم در فرهنگ های گوناگون بدان باور داشته اند،
چینیان در صنایع دستی خود این نیروهای ضد که همان یین و یان هستند را به صورت سیمرغ و اژدها به تصویر میکشند و در طب سنتی خود بر این باورند که بیماریهای تن و جان محصول به هم خوردن توازن این نیروهای متضاد هستند،
در زندگی روزمره نیز نمونه های بارزی از لزوم و ضرورت وجود هر پدیده در جای خود است،
بگذارید از یک تجربه ی عینی خود بگویم، روزی در حال کشیدن یک نقاشی از یک غروب خیس لندن بودم، درشکه ای روبروی کافه ایستاده بود و شعاع نور کافه از لابلای پاهای اسب درشکه و چرخ آن چنان میدرخشید تو گویی در تابلو چراغی روشن کرده اند،
القصه هر چه نور در آن نقطه می تپاندم نقاشی ام از نور بی بهره بود، نور نقاشی اصل به رنگ لیمویی بود ولی در تابلوی من حتی سفید هم کدر می نمود!!
ناگهان به کل نقاشی نگاهی انداختم، دیدم که اسب و درشکه من هنوز قهوه ایست ( زیر رنگ) حال آنکه در نقاشی اصل اسب و درشکه تقریبا سیاه بود،
سرتان را درد نیاورم، آن روز من به زیبایی و کارکرد رنگ سیاه و سیاهی در جهان ایمان آوردم، تا آن سیاهی نبود نور کافه نیز درخششی نداشت،
باور کنید بی اغراق میگویم به محض اینکه سیاه را در جای خود گذاشتم انگار کلید برق را زدم، آن نور های کدر شروع به درخشیدن کردند!
من البته شیطان شناس نیستم گرچه شیطان هستم،
ولی احتمالا کار ابلیس نیز چنین چیزیست،
نقش رنگ سیاه در کنار همه رنگهای دیگر تا میزان جذب و بازتاب نور دیگر رنگ ها نسبت به او مقایسه و سنجیده شود!

روفیا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب:

بایزید اندر سفر جستی بسی
تا بیابد خضر وقت خود کسی
دید پیری با قدی همچون هلال
دید در وی فر و گفتار رجال
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیلی دیده هندستان به خواب
چشم بسته خفته بیند صد طرب
چون گشاید آن نبیند ای عجب
بس عجب در خواب روشن می‌شود
دل درون خواب روزن می‌شود
آنک بیدارست و بیند خواب خوش
عارفست او خاک او در دیده‌کش
پیش او بنشست و می‌پرسید حال
یافتش درویش و هم صاحب‌عیال
گفت عزم تو کجا ای بایزید
رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست
گفت طوفی کن بگردم هفت بار
وین نکوتر از طواف حج شمار
و آن درمها پیش من نه ای جواد
دان که حج کردی و حاصل شد مراد
عمره کردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی بر صفا بشتافتی
حق آن حقی که جانت دیده است
که مرا بر بیت خود بگزیده است
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه به جز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیده‌ای
گرد کعبهٔ صدق بر گردیده‌ای
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
چشم نیکو باز کن در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر
بایزید آن نکته‌ها را هوش داشت
همچو زرین حلقه‌اش در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید

روفیا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب:

در حقیقت اگر از خود و نفس خود عبور کردی همه گامها را یکجا برداشته ای،
اینکه شیخ محمود میفرماید یک از های هویت در گذشتن دوم صحرای هستی در نوشتن...
یا اینکه الهی قمشه ای پدر میگوید :
گفت برداشتن ز خود قدمی گام دیگر نهاده بر دو سرا سومین گام بر در معشوق...
آن گام های بعدی همگی از نتایج و تبعات و consequence های گام نخست هستند،
یعنی اگر از خود قدمی به بیرون نهادیم، غیر را دیدیم، جهان را دیدیم، همسایه را مورچه را هستی را و آب را آنگونه که سهراب دوست میداشت دیدیم، اگر از جزء پا فراتر نهادیم حتما کل را خواهیم دید و این همان لحظه دیدار است،
وقتی کودکی بیش نبودم مجموعه کتاب های کمدی الهی اسباب بازی من بود،
اشعاری با شکوه و تاحدودی ترسناک ( پر هیبت) با نقاشی های دیدنی!
در یکی از صفحات نقاش دیدار دانته با خدا را به تصویر کشیده بود، البته براستی زیبا و آسمانی بود آن لحظه دیدار ولی گمان نمی کنم چنین دیداری در کار باشد!
نوری عظیم یا موجودی پر هیبت یا بارگاهی با شکوه که نیکوکاران یک به یک در صف ملاقات یا دست بوسی اش استاده اند!
دیدار آنگونه که عرفا و بزرگان و اندیشمندان فرموده اند همین لحظه دیدن کل در جزء است!

امیرعلی در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

در این شعر اشاره ای به کوه احد یا واقعه ای که در آن رخ داده باشد شده که نمی توان گفت نام این کوه بی جهت برده شده ان هم از مولانا (اگر کوه احد باشد، بپرد از سبکساری) و شمس را با کوه احد چه کار !!! در این جنگ سپاه اسلام اندک بود و تعداد زیادی به سمت پیامبر حمله ور شده بودند و شایعه کشته شدن پیامبر موجب غمگینی سپاه گشت که با رشادت علی (علیه السلام) و یورش به قلب دشمن و محافظت از جان پیامبر که در نهایت صحت و سلامت ایشان بر سپاه اسلام محرز شد و موجب شادی سپاه گردید که در بیت های بعدی به این هم اشاره شده(چه شاهست آن، چه شاهست آن؟ که شادی سپاهست آن) که صدای آسمانی لاسیف الا ذوالفقار، و لافتی الا علی در این واقعه بسیار معروف است.

پریشان در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

به نطرم کار محسن چاووشی قابل تقدیره...ایشون با خوندن آلبوم امیر بی گزند بسیاری از مردم رو علاقه مند به اشعار بزرگانی چون حضرت مولانا کردند...من خودم قبل از شنیدن این آلبوم اصلا شعر نمیخوندم ولی الآن تقریبا هر روز در سایت گنجور مشغول خواندن اشعار مختلف از بزرگان ادبیات فارسی هستم...به نظرم واقعا جای تقدیر داره.

روفیا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب:

دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگرچه دارد آن چندین مهالک
پاسخ را یافتم!
توضیحات همه دوستان را نیز درست می بینم،
استادم پیش از این درباره این تقسیم بندی سخن گفته بود لیک نمی توانستم مطلب را در ذهنم سر و سامان دهم تا امروز که دوباره بخت با من یار شد و بدان مطلب دسترسی پیدا کردم.
برخی گفته اند این راه یک قدم است برخی دیگر دوقدم چون شیخ محمود:
دو خطوه بیش نبود راه سالک
بعضی سه گام:
الهی قمشه ای پدر میگوید :
گفتمش بین ما و حضرت دوست
بازگو از کجاست تا به کجا
گفت برداشتن زخود قدمی
گام دیگر نهاده بر دو سرا
سومین گام بر در معشوق
این ره ، این منزل ، این سر ، این سودا
عده ای هفت گام و بعضی هزار گام برای آن قایل شده اند:
از ره خویش تا به خانه دل
عاشقان را هزار و یک منزل
...
ره عشق را دویدم همه روی خار و خاره
به خدا هزار منزل به امید یک نظاره
نظامی میفرماید :
در تک آن راه دو منزل شدم
تا به یکی تک به در دل شدم
ولی همگی اشاره به حقیقت واحدی دارند. این تقسیمات بسته به مراتب وجودی آدمیان و وسع و امکانات آنها برای گام برداشتن متفاوت است،
یکی به سبب قدرت روح یکباره از خود رها می شود و با یک گام بلند (به قول چینی ها a great leap forward)به معشوق می رسد،
دیگری قدرتش کم است استقامتش بیشتر و با گام های کوچک طی طریق می کند،
این تقسیمات اعتباری هستند،
آنچه حقیقی است سوی حرکت است،
حرکت از خود به سوی او که یک گام بیش نیست،
یا ما روی سوی خود داریم که بی تردید درجا میزنیم،
یا روی از خود سوی او کرده ایم!

Mori در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۲:

این آهنگ توسط طیب انفاذ خوانده شده

maryam در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰:

you unaware of kernel, but proud of the shell,
Wake up for inside the soul you have the beloved
Sense is the body/s kernel . and you r sense's kernel is the soul:
When you go beyond body, sense, and soul, all is He.

منصور در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

کسی نوشته:برعکس شما حافظ من معتقدم کلا:
هی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد.
تا شعر تر را (دقت بفرمایید شعر چی؟ تر) چه شعری ببینید تا بدانید در مورد شعر حافظ صحبت میکنیم. شعر کی؟ حافظ حاااااافظ

ابوحمزه صائب در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

این پرسش که شعر مولانا خطاب به کیست خطاست
و معمولا برای کسانی پیش می آید که نسبت به فضای فکری مولانا کم اطلاع هستند.
عرفا و از جمله مولانا جلال الدین بلخی معتقد به وحدت وجود هستند : یعنی تمام پدیده های هستی جلوه ای از حق مطلق هستند و موجود واقعی فقط یکیست و آن هم حضرت حق.
در این سیاق فکری شمس تبریزی آینه ایست شفاف و زلال که مولانا در وی حقیقت را می بیند و در واقع شمس را می خواند و حق و زیبایی را می ستاید. و نهایت تمایزی بین بیننده ,آینه و حقیقت وجود ندارد.

سیدمحمد در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۰ - زیافت تاویل رکیک مگس:

روفیای گرامی
گویا بارها با سرکار و دوستان گفتگویی داشته ایم که در ابیاتی که آوردید تأکید بر لزوم تضاد در جهان است که این ناهمگونی ِ خیر و شرّ خود باعث ثبات و گردش موزون طبیعت است .
گویا منظور از غیرت خداوندی بر وجود ابلیس ، تأئید بر الزام ضد و نقیض باشد
این داستانها را در اثبات چنین نظری ساخته و پرداخته اند
تا نظر شما چه باشد
زنده باشید

سید احمد در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۸:

در بیت دوم از آخر کلمه زبستن شاید اشتباه باشد و صورت درست آن زیستن خواهد بود.
تشکر

پیمان در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۷:

باسلام خدمت اهالی هنر
درود بر حضرت مولانا و استاد چاوشی

دوستان بنظر من برای مصرع اول بیت آخر،وازه ی "کش" درست تر از "کژ" باشه
کش به معنای خوب و نغز و دلکش

۷ در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

سعدی:
تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
پری که در همه عالم به حسن موصوفست
ز شرم چون تو پریزاده،می‌رود پنهان
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - مطلع دوم
فرخی سیستانی:
ز کین او دل دشمن چنان شود که شود
ز نور ماه درخشنده جامهٔ کتان
همیشه تابود آز و امید در دل خلق
چنان چو آتش در سنگ و گوهر اندر کان
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در مدح یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن ناصرالدین

بهنام در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹۶:

در بیت اول مصرع اول افروخته بجای افروخت خوش وزن تر است در مصرع دوم بیت اول به نظر می رسد صبر کلید وصل باشد و نه بیگانگی شاید بهتر بود کلمه ایی به کار می رفت که معنای محرم شدن لایق شدن می داد (با صبر غبارآن خانه شدم)

۷ در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

سعدی در غزلی دیگر همین را آورده:
گر در نظرت بسوخت سعدی
مه را چه غم از هلاک کتان
پروانه بکشت خویشتن را
بر شمع چه لازمست تاوان
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۴۶

۷ در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

در واقع مهتاب(معشوقه) بی آنکه بداند یا بخواهد بداند سرگرم کار خویش باشد و بود و نبود کتان(عاشق مادر مرده)برایش توفیر ندارد که ندارد حتی اگر باعث مرگش خود او باشد

۷ در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
مهتاب=دلبر و جهره خوب او
در گذشته باور بر این بوده که در شبی که مهتاب میتابد الیاف کتان از هم 'گسیخته میشود و از بین میرود
همانگونه که اگر باد صبا سبب خاموشی چراغ (مرگ) شود هیچ احساسی به او دست نمیدهد معشوق هم با آن رخ همجون ماهش سبب از هم گسیختگی و نابودی و مرگ عاشق شود باکی ندارد و غمش نیست که نیست

حامد در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲:

در آخرین مصراع به گمانم یک اشتباه تایپی است و باید «هیچ در» باشد تا «در هیچ». قافیه با «ر» و «نیست» تمام میشود. با درود

sajjad در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

درود.
این که اشعار رو کسی روایت میکنه خیلی خوبه!
و بسیار مفید
فقط نکته ای وجود داره صحیح خواندن اشعاره!
مثلا در بیت دوم آقا محمدی اینگونه خواندند که
«اول پدر پیر خورد رَطْلِ دمادم»
اما اگه بخونیم «اول پدر پیر خورد رَطْلْ دمادم» قشنگ تر نیست؟
در ضمن حتی در خوانش یک متن علمی هم فراز و فرود صدا مهمه چه رسد به شعر سعدی!!!!
یه عجله خاصی توی خواندن هست که باعث یکنواختی میشه نمیدونم شاید طول خواندن نباید از یه زمان خاص بیشتر بشه.
به هر حال کار جالبی بود و مفید تر و بهتر میشه اگه یکسری ریزه کاری ها رعایت بشه

۱
۳۸۰۸
۳۸۰۹
۳۸۱۰
۳۸۱۱
۳۸۱۲
۵۵۴۸