گنجور

حاشیه‌ها

محمد حسن عباسلو در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش دهم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل:

آقای دکتر محسن پورمختار در جایی می گویند این حکایت در باب کرامات شاه بن شجاع کرمانی سیرجانی است که صاحب واقعه آن ،خواجه علی حسن سیرجانی است.

رضا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۳ - تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف انک انت الاعلی:

بود اندر عهد خود سحر افتخار

نیما سعادتی در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۳ - کوشش و امید ترجمه از یک قطعه فرانسه:

در بیت آخر پایداربست را اصلاح بفرمایید

نیک زاد محمد رضا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

سلام به همه دوستان.
به هر موضوعی حد اقل از سیصد و شست(شصت=60) زاویه می توان نگریست.مخصوصا در شعر حافظ بیش از این هم.
پس خیلی به همدیگر گوشه نزنید.

اسماعیلی در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۳:

این غزل در تصحیح کدکنی چرا موجود نیست؟

طاها فراستی در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱:

بسیار زیبا و از جمله شعرهایی که هرکس با هر اندوخته ی ادبی و عرفانی بهره ای متناسب با اندوخته ی خود می برد

میلاد در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:

دوست عزیزی نوشته بودن که خیام نوشته پایان کار جهان نیستی هست و وای برخیام و دوست دارانش . دوست من خیام بزرگترین کیهان شناس زمانه بوده و به این درک رسیده بوده که ستاره ها میسوزن انرژی مصرف میکنن و بعد خاموش میشن . کیهان روزی خاموش خواهد شد و کاملا درست حدس زده بوده اونم 2د ها سال پیش

محمدامین در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

سلام و درود
برای شروع نگارش الاهی نامه خود از حافظ غزلی خواستم و چه زیبا این غزل هدیه شد.
ان شاءالله خیر است.
رمضان 1395

جمشید پیمان در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۴۳ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله فی‌بیان الحقایق:

سلام ادمین گرامی!
در بیت سوم : این جـــامـــــه هـــا چه فایده، چون بـَـر کـَـنـَـد اجل " درست است . اگر امکان دارد « جامها » را به صورت « جــــامـــه هــا» در آورید تا در خوانش شعر اشتباه پیش نیاید. با تشکر.

پیمان ابدالی در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹:

فکر کنم که در بیت چهارم و در مصرع اول:
انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشه ایست
واژه ی آخر باید نیست باشد. به نظر میرسد که در هر بیت یک نصیحت از عدم انجام کارهای کوچک و در مصرع دوم دعوت به انجام کارهای بزرگتر باشد. بنابر این از شیرینی انگبین استفاده کردن به عنوان دام برای شکار مگس کاری کوچک است بنابر این مصرع باید (به نظر من البته) طوری به پایان برسد که این کار (یعنی از شیرینی انگبین استفاده کردن) پیشه نیست. و در مصرع دوم شاعر پیشنهاد می کند که پیشه ی درست همان پهن کردن دام برای مرغ آسمان است.

۷ در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵:

ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار به ینبویی
درست: بینبویی
انبوییدن=بو کردن
بینبویی=بو کنی

چکامه در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸:

خود کشته ی ابروی تو ام من به حقیقت
گر کشته نیم باز بفرمای به ابروی

فهیمه در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

هرکه ز غوغا، از سر سودا، سرکشد اینجا، سر ببریدش!!!!
عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش
دوستان چرا مولانا توی بیت اول از جمله ی "سر ببریدش" استفاده کرده؟؟!
و منظور از بیت عام بیاید خاص کنیدش... چیه؟؟!
لطفا لطفا راهنماییم کنید خیلی درگیرم
آقای چاوشی دمت گرم... حرف نداری

سیدمحمد در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۰ - زیافت تاویل رکیک مگس:

روفیای گرامی
سپاسگزارم که می نویسید
زنده باشید

امین افشار در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

به نام خدا و درود بر خواننده دقیق
پاسخ و نقدی بر پانوشت پیشین از "سعید":
من خردترین بندگان خداوند، سالک نیستم و نمی دانم آیا در مقام "حیرت" (ششمین وادی طریقت) سالک به آنچه در خود یافته غره می شود یا نه؟ تا به تیر فنا گرفتار آید و ... . اما از غلط نگارش "مهو" به جای "محو" که بگذریم، استنباط و استنتاج "سعید" از غزل فوق و نسبت دادن آن به شرح حال "شمس تبریزی" بسیار بعید می نماید، چه، پیام روشن و واضح غزل نقد و نکوهش خواجه ای است که غره از شاید دانش و مکنت (همیان او پرسیم و زر گوشش پر از طال بقا) و ... عاشقان را نکوهش می کرد تا به تیر قضا و بلا گرفتار همان می آید:
جباروار و زفت او دامن کشان می‌رفت او
تسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را
بس مرغ پران بر هوا از دام‌ها فرد و جدا
می‌آید از قبضه قضا بر پر او تیر بلا
کدام تیر بلا؟ این:
عشق از سر قدوسیی همچون عصای موسیی
کو اژدها را می‌خورد چون افکند موسی عصا
بر خواجه روی زمین بگشاد از گردون کمین
تیری زدش کز زخم او همچون کمانی شد دوتا
در رو فتاد او آن زمان از ضربت زخم گران
خرخرکنان چون صرعیان در غرغره مرگ و فنا
و آن خواجه که:
فرعون و نمرودی بُده، انی انا الله می‌زده...
حالا:
اشکسته گردن آمده، در یارب و در ربنا
در پی این تیر بلا:
او زعفرانی کرده رو، زخمی نه بر اندام او
چراکه زخمی بسیار عمیق تر است بر جان او و اصولن آدمی:
جز غمزه غمازه‌ای، شکرلبی شیرین لقا
در ادامه مولای بلخ خواجه نخست مغرور و اینک در افتاده در پای عشق زمینی و مجازی را چنین پند می دهد:
اکنون بگویم سر جان در امتحان عاشقان
از قفل و زنجیر نهان، هین! گوش‌ها را برگشا
ای خواجه با دست و پا، پایت شکستست از قضا؟!
دل‌ها شکستی تو بسی، بر پای تو آمد جزا
این از عنایت‌ها شِمُر، کز کوی عشق آمد ضرر
عشق مجازی را گذر، بر عشق حقست انتها
**غازی به دست پور خود، شمشیر چوبین می‌دهد**
**تا او در آن استا شود... شمشیر گیرد در غزا**
و... تا جایی که آن خواجه نادم و پشیمان چنین سخن ساز می کند که نشان از دگرگونی اوست:
گفت الغیاث!!! ای مسلمین، دل‌ها نگهدارید، هین!
شد ریخته(یِ) خود خون من، تا این نباشد بر شما
من عاشقان را در تبش، بسیار کردم سرزنش
با سینه پرغل و غش، بسیار گفتم ناسزا
و ... در نهایت پیام نهایی غزل:
**در عشق ترک کام کن ترک حبوب و دام کن
مر سنگ را زر نام کن شکر لقب نه بر جفا**
پس خلاصه بگویم، مولوی نخست در نکوهش خواجه و سپس در مقام پند و اندرز گفتنش بر می آید و رها کردن آن "در خاک و خون افتاده‌ی بیچاره وار و مبتلا"، که همه این ها نمی تواند شرح حال و وصف مرادش (شمس تبریزی) باشد.
خدا نگهدار


عشقی که بر انسان بود، شمشیر چوبین آن بود
آن عشق با رحمان شود، چون آخر آید ابتلا...

کمال در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۱۴:

6098

سیدمحمد در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب:

می بینم که در ابتدای حاشیه ها بانویی حق مطلب را ادا کردند :
دو خطوه بیش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندین مهالک
یک از های هویت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نوشتن
میفرماید : اگرچه مهلکه بسیار است ولی رهرو دو قدم اساسی باید بردارد تا به مقصود برسد
اول از منیّت یا منم زدن بگذرد ذوم این دنیای فانی را به هیچ انگارد
زنده باشند

MJ در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲:

تو مصرع اول بیت اول، آیا دو «این کیست این» سؤالی هستن؟ و خود شاعر تو جمله بعدی یعنی «این یوسف ثانی است این» جواب سؤال رو میده؟ ممنون میشم وقت بزارن و جواب بدن دوستان.

روفیا در ‫۹ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۰ - زیافت تاویل رکیک مگس:

چه بسا!
چه بسا سید جان!
به هر حال مولانای عزیز برای فهماندن مفهوم عشق به ساده دلی چون من بهترین راه را برگزیده است،
حتما دیده اید برخی شارحان مثنوی در شرح آن از چنان عبارات ثقیل و نامانوسی بهره می گیرند که من روستایی از درک آن راستی عاجزم،
از خود مثنوی به مراتب سنگینتر،
یکی باید پیدا شود آن شرح را بشرحد!!
این داستان ها آنقدرها هم دشوار نیستند و هر کسی در هر کجای راه که باشد از خواندن هر مثنوی چند بیت دستگیرش خواهد شد،
ابیاتی که براستی در کوره راه زندگی روشنی بخش و دستگیر خواهند بود،
درباره توازن میان اضداد تا جایی که میدانم در فرهنگ های گوناگون بدان باور داشته اند،
چینیان در صنایع دستی خود این نیروهای ضد که همان یین و یان هستند را به صورت سیمرغ و اژدها به تصویر میکشند و در طب سنتی خود بر این باورند که بیماریهای تن و جان محصول به هم خوردن توازن این نیروهای متضاد هستند،
در زندگی روزمره نیز نمونه های بارزی از لزوم و ضرورت وجود هر پدیده در جای خود است،
بگذارید از یک تجربه ی عینی خود بگویم، روزی در حال کشیدن یک نقاشی از یک غروب خیس لندن بودم، درشکه ای روبروی کافه ایستاده بود و شعاع نور کافه از لابلای پاهای اسب درشکه و چرخ آن چنان میدرخشید تو گویی در تابلو چراغی روشن کرده اند،
القصه هر چه نور در آن نقطه می تپاندم نقاشی ام از نور بی بهره بود، نور نقاشی اصل به رنگ لیمویی بود ولی در تابلوی من حتی سفید هم کدر می نمود!!
ناگهان به کل نقاشی نگاهی انداختم، دیدم که اسب و درشکه من هنوز قهوه ایست ( زیر رنگ) حال آنکه در نقاشی اصل اسب و درشکه تقریبا سیاه بود،
سرتان را درد نیاورم، آن روز من به زیبایی و کارکرد رنگ سیاه و سیاهی در جهان ایمان آوردم، تا آن سیاهی نبود نور کافه نیز درخششی نداشت،
باور کنید بی اغراق میگویم به محض اینکه سیاه را در جای خود گذاشتم انگار کلید برق را زدم، آن نور های کدر شروع به درخشیدن کردند!
من البته شیطان شناس نیستم گرچه شیطان هستم،
ولی احتمالا کار ابلیس نیز چنین چیزیست،
نقش رنگ سیاه در کنار همه رنگهای دیگر تا میزان جذب و بازتاب نور دیگر رنگ ها نسبت به او مقایسه و سنجیده شود!

۱
۳۸۰۷
۳۸۰۸
۳۸۰۹
۳۸۱۰
۳۸۱۱
۵۵۴۸