گنجور

 
حافظ

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است

ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن

حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟

که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد

که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق

که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟

حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن

که دل برد و کنون در بندِ دین است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
میبدی

چه چاره مر مرا بختم چنین است

ندانم چرخ را با من چه کین است؟

حکیم نزاری

بتی لاغر میان فربه سرین است

که از سودای او خلقی حزین است

چه گویم از میان او؟ که وصفش

برو ز اندیشه‌ی باریک‌بین است

قبای حسن شد بر قد او ختم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه