۷ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۶:
هر که نصیحت نشنود سر ملامت شنیدن دارد
چــون نـیـایـد نـصــیـحــتــت در گـوش
اگــرت ســرزنـش کــنـم خــامــوش
بی هنران هنرمند را نتوانند دیدن، همچنانکه سگان بازاری سگ صید را مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند. یعنی سفله چون به هنر با کسی برنیاید به خبثش در پوستین افتد
کند هرآینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال
حمید زارعیِ مرودشت در ۸ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:
تصحیح بیت دو:
ز دیدنِ تو هوس، پاک بین شود چون عشق
دمی که حسنِ تو آلودهی نگاهِ من است
۷ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۳:
هر که با بزرگان ستیزد خون خود بریزد
خویشتن را بـزرگ می بینی!
راست گفتند یک دو بیند لوچ
زود بینی شکسته، پیشانی
تو که بـازی کنی بسر با غوچ
مهناز ، س در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:
برای دوستانی که مایلند معانی را بدانند از شرح جلالی بر حافظ می آورم. )
(1) بوی خوش درخت رَند از اقامتگاه قرق شده معشوق آمد و شیفتگی و شوق من افزون شد. جان عزیز فدای خاکِ درِ معشوق باد.
(2) شنیدن پیغام دوست باعث خوشبختی و سلامتی می شود. کیست که سلام مرا به سُعاد (محبوب) برساند.
(3) به شب هنگام و در شام اندوه بار من بیا و اشک مرا تماشا کن که مانند شراب قرمز زلالی در شیشه شفافی می درخشد.
(4) هرگاه مرغ فرخنده پیامی در موضع اراک آوازی خوش برکشد ناله اندوه بار کبوتر من از آواز مرغزار آنجا جدا و پراکنده و متفرّق مباد.
(5) چیزی نمانده که ایام دوری معشوق به پایان برسد. من از بلندیهای قرقگاه محبوب، قبّه ها و تحدّب خیمهها را مشاهده می کنم.
(6) چه خوش است آن لحظهیی که از در درآیی و من به تو بگویم قدمت مبارک، در بهترین جایگاه فرود آمدی.
(7) هر چند که روی چون ماه شب چهارده ات را به تمام و کمال ندیده ام، از تو دور افتادم و مانند شب اول گداخته و لاغر شدم.
(8) اگر به شرط آنکه عهد دوستی را بشکنم به بهشت دعوت شوم الهی که هرگز به وجود من خوش نگذرد و خواب بر من گوارا نباشد.
(9) امید من این است که ترا هر چه زودتر در اوج نیک بختی ببینم. در حالی که تو به فرمانروایی دلشاد و من به فرمانبرداری تو خرسند باشم.
(10) حافظ، شعر لطیف و بدیع تو به مانند رشته مروارید خوش آب و رنگی است که در مقام لطافت گوی سبقت را از شعر نظامی می رباید.
در طول مدت دو سال و کسری غیبت شاه شجاع از شیراز و تسلط شاه محمود بر پایتخت، بین حافظ و شاه شجاع روابط و مکاتبات برقرار بوده است. غزل هایی که حافظ در این مدت سروده و در آن اشارات فراوانی وجود دارد، دلیل بر این است که شاعر در هر مرتبه نامه نگاری غزلی حاوی پیام سیاسی و یا احوالپرسی توسط پیک برای شاه متواری ارسال می نموده است.
این غزل پس از رسیدن نامه و خبری که از آن بوی فتح و پیروزی به مشام طرفداران شاه شجاع رسانیده شده و در پاسخ آن نامه سروده شده است. شاعر در بیت دوم می فرماید: (پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت) و این به معنای آنست که نامه و پیام تو رسید و در بیت سوم حافظ می گوید ای شاه شجاع به شیراز بیا و مشتاقان خود را در انتظار ببین و در بیت عربی به این نکته اشاره دارد که پرنده خوش خبر به محض اینکه از شهر و دیار محبوب آواز خوش سر دهد در شهر شیراز هم همه پرندگان با او همصدا می شوند و بالاخره در بیت پنجم چنین پیش بینی می کند که ایام فراق به سر رسیده و چیزی نمانده که طلایه لشکر شاه نمودار گردد. سپس در بیت ششم اضافه می کند که (خوشا دمی که درآئی و گویمت به سلامت …).
بالاخره در ابیات 7، 8 و 9 به تعریف و ستایش شاه پرداخته و اشتیاق خود را به دیدار و خدمتگزاری او بازگو می کند.
شاعر در بیت مقطع غزل از نظامی گنجهیی نام برده و منظور کلام او این است که اشعار نظامی به مانند رشته مروارید آبدار است و در مقام تفاخر اشعار خود را با آن مقایسه کرده و اشعار برجسته و لطیف خود را با اشعار او قابل مقایسه می داند.
ماناباشید
کمال داودوند در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰۶:
6749
شاهرخ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:
در اغلب ، داستانهای مثنوی، ردپای دو فضا و کیفیت متمایز ومجزا دیده میشود.
در این قصه هم سعی شده آن دو حالت ، به نحوی مشخص تبیین گردد .
ابتدا ،فضای عقلانیت و ثمر اندیش فکر و ،
دیگری فضای بیخودی و متصل به خرد کل .
شهر نمادی از ارتباط صحیح انسان با ذات و فطرت او ، که همان بعد خدائیت اوست ، می باشد .
و ده ، نماینده نفس و تمایلات محدود مادی و ارضای غرایز مبتذل موجود در (( گِل )) ، انسانی است .
از نقطه ای که فرد شهری، فریب ظاهر و تملق روستایی را میخورد ، ارتباط صحیح و سالم خود را از زندگی ( بخوانید خدا ) میگسلد و به امید ( بَر ) خورداری و کسب نتیجه و ثمر ، آرامش و آسایش خود را بازیچه وعده و وعیدهای ( روستایی = نفس ) . مینماید.
بهرامی مسعود در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:
لطفاً مصراع اول را به این صورت اصلاح بفرمایید:
چشم مخمور تو تا در خواب مستی ، خفتهاست
---
پاسخ: با تشکر، «چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است» با پیشنهاد جنابعالی جایگزین شد.
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:
جناب شمس،
درست میفرماید مینا، "سلک در خوشاب ، خوش آب" به مانای
رشته ای مروارید تر
و البته با کمپوت و نوشیدنی های شیرین خویشیی ندارد.
شیرین کام باشید
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۶:
چشم نسرین،
در تاز از تاختن ، تازیدن بتاز!
درجهان از جستن ، جهاندن،
بجهان،!
و آن دیگر به گمانم جهان است ، گیتی است
همان که سست است و بی بنیاد
نسرین تدینی در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۶:
مصرع دوم از بیت 6 را معنی کنید
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
وعشق، شعله خوی است
آتش دست، افروخته در دل
تا همه، جز دوست بسوزد
روفیا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
گفت آری بعد من خواهد رسید
آن یکی خوش شد چو این مژده شنید
بانگ میزد کای مبشر باش شاد
وان دگر بشناخت بیهوش اوفتاد
که چه جای مژده است ای خیرهسر
که در افتادیم در کان شکر
وهم را مژدهست و پیش عقل نقد
ز انک چشم وهم شد محجوب فقد
کافران را درد و مؤمن را بشیر
لیک نقد حال در چشم بصیر
زانک عاشق در دم نقدست مست
لاجرم از کفر و ایمان برترست
داستان دو برادری که پیر شدند و پدرشان در زمان متوقف شده بود،
هنگامی که پدر گفت آری بعد من خواهد رسید، پسری که پدر را نشناخت این را مژده پنداشت ولی آن دگری که پدر را شناخت در کان شکر اوفتاد!
داستان همان وعده شیخ است!
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد
یا
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
حقیقت رسیدن به بهشت نقد است نه نسیه،
نه وعده سر خرمن،
مادامی که خوش و خرم نیستیم و در کان شکر نیفتادیم به حقیقت بهشت را باور و درک نکرده ایم، مادامی که در درون به اطوار گوناگون هستی اعتراض داریم، احساس نومیدی و ترس از نابودی و بی عدالتی بر روحمان چنگ می زند به حقبقت دیندار نیستیم، بلکه تنها به وعده موهومی دل خوش کرده ایم، با هزاران تردید و اما و اگر...
پیر مغان بهشت را نقد می کند و در کف دستمان می گذارد...
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
از گردش زمانه همه حظ و قسم تو
تابنده روز باد و شکفته بهار باد
روفیا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
آنک ارزد صید را عشقست و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق میگوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادیست
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
و صید از پی صیاد دویدن عجب است؟؟
در شکارگاه عشق، عجب نیست،
نازها زان نرگس مستانه می باید کشیدو خارها از پای شکیب
روفیا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
حظ کردم...
روفیا در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
قسمی زیرکست که به دنبال دام می گردد!
عشق می گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادیست
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
وکم و زیاد است ،
و نیک و بد است
و غم و شادی است
و روز و شب است،
و زیر و زبر است
و زندگی ماست ، دوست جان
رنگارنگ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷:
آ محسن،
سخت مگیر ، که سخت می گیرد جهان........
نظری است که قضا را راه به جایی میبرد مگر که به مصراع نخست مربوطش نکنیم، را هی کوتاه و آسان برای پختگی ، جامی و خلوتی ، ار دست دهد
۷ در ۸ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۷: