گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

ای یار خوشخرام من این دلبری را بس کن که از پس و پیش،چه بیگانه چه خویش(همه سو) چهارچشمی تو را دید میزنند.
تاکید بر شوخی کردن یا نکردن یار میباشد و در واقع چه اینجا و چه آنجا وقتی که یار شوخی را از سر میگیرد چشمها خیره و مبهوت میشود اما:
تا رای کجا داری و پروای که داری؟
صاحب نظر:کسی که چشم بینا دارد
نگران=نگرنده

سهیل قاسمی در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

عنان‌کشیده رو ای پادشاه ِ کشور ِ حُسن
که نیست بر سر ِ راهی که دادخواهی نیست
ستمدیدگان، بر سر ِ راه ِ پادشاهان و ملوک می ایستادند تا دادخواهی کنند و مشکلاتشان را بازگو کنند.
«برسر ِ راه» را یکجا بخوانیم.
به آرامی {و با احتیاط} حرکت کن. چون که در هر گذرگاهی، شخصی به دادخواهی ایستاده است.

نادر.. در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:

شه باش دولت ساخته، مه باش رفعت یافته
تا چند همچون فاخته جوینده و کوکو شوی ..
دیگر نخواهی روشنی از خویشتن گردی غنی
چون شاه مسکین پروری چون ماه ظلمت جو شوی ...

نادر.. در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:

همه چیز را تا تجویی نیابی
جز این دوست را تا نیابی نجویی..
طلبِ آدمی آن باشد که چیزی نایافته طلب کند، و شب و روز در جست و جوی آن باشد، الا طلبی که یافته باشد و مقصود حاصل بوَد و طالب آن چیز باشد. این عجبست؛ این چنین طلب در وهم آدمی نگنجد و بشر نتواند آن را تصور کردن، زیرا طلب او برای چیز نُوی ست که نیافته است؛ و این طلب چیزی که یافته باشد و طلب کند این طلب حق است، زیرا که حق تعالی همه چیز را یافته است و همه چیز در قدرت او موجود است ... واجد آن باشد که همه چیز را یافته باشد و مع هذا، حق تعالی طالب است ...
پس مقصود ازین آنست که ای آدمی، چندانکه تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمیست، از مقصود دوری؛ چون طلبِ تو در طلبِ حق فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد، تو آنگه طالب شوی به طلب حق ....
"فیه ما فیه"

حسین در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۱۹:

سلام، به نظر میرسه مصرع آخر اشکال وزنی داره! شاید یه حرف کم داشته باشه. مثلاً می‌نیفتم، یا بنیفتم، یا ...

محبت در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

سلام
اقای عباس مشرف عزیز،اون بیت در یک غزل دیگست ک مرحوم تاج اصفهانی به عمد میان این شعر خوندن

امین در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۶:

گران در اینجا به معنوی رقیب استعمال شده
اگر رقیبی گرد شمع (یار ) آمد اورا جلو جمع بکش
و اگر یار شیرین زبانی بود او را نگاه دار و شمع را خاموش کن (تا ریزبین وی را نبینند )

رضا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

مصرع دوم چگونه خوانده می شود؟

متین در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:

چه خوش گفتی و در سفتی ای روفیا گرامی و چه پرسش و تذکر نکوئی جناب سید حبیب.
در اینجا حیران ماندن اشارتی به جستجوگر ماندن ماست که هر چیزی را به سادگی رد یا تائید نکنیم. البته در دفاتر گذشته مولانا به تقلید اشارات متعددی دارد ولی دفتر چهارم به تکاپو و تکامل بشر اشارات فراوانی میکند. تقبل دیگران به انگونه که هستند و اجازه دادن به گمراهان تا راه حقیقت را بیابند و از همه والاتر خویش آزمودن و خود شناسی که در جستجوی کمال تکاپو کردن است.

فرشید در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۵:

با درود خدمت شما این رباعی دقیقا رباعی 227 ابو سعید ابو الخیر ثبت گردیده لطفا مشخص نمایید کدامیک صحیح است؟ با تشکر

هانیه در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

عالی است محشره واقعا

متین در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

با درود بر همیشه بیدار و بیسواد گرامی.
مرا بسیار به این داستان استر علاقمند فرمودید که باید در آنش شنای عمیقی بنمایم، البته پس از انتهای دفتر چهارم.
اما سؤالی دارم از ذوالقرنین. هر آنچه که جوستجو کردم بیشتر به اسکندر رسیدم. اگر منابعی قابل اطمینان در این مورد به بنده اشارت فرمائید، بسیار از لطفتان سپاسگذار خواهم شد.

همیرضا در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

نیاز به راهنمایی دوستان صاحب نظر و خصوصا جناب 7 دارم که در مصرع اول عبارت «صاحب‌نظرانند» چگونه قابل تعبیر است؟
آیا می‌گوید:
«شوخی مکن ای یار [با اینان که اینان] صاحبنظرانند»
یا
«شوخی مکن ای یار [که اینجا] صاحبنظرانند»
؟
که در تعبیر دوم بودن صاحبنظران به معنای حضور داشتنشان تعبیر شود (که البته به نظرم نظر به نامتداول و غریب و حتی نادرست بودن بودن حذف قید مکان در این معنی، بعید است).

نادر.. در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

دوستان
زنده یاد قمرالملوک وزیری ابیات آغازین این غزل دلکش را در نغمه بیات اصفهان به زیبایی تمام اجرا کرده ..

سید محمد کاظم در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

با سلام و عرض ادب. با کمی دقت متوجه خواهیم شد که واژه"سیمینش"درست است.با تقطیع مصرع به این شکل:
تابدان سا_عد سیمین_ش به چوگان_بزنی
در رکن سوم باید حرف"ش"را مترادف حرف "ف" در فعلاتن در نظر گرفت و متحرک خواند.(ش به چوگان=ف ع لا تن).در ضمن نام کامل بحرشعر "رمل مثمن مخبون محذوف" است.

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:

ج ، م گرامی
شعری که نوشتید را نمی دانم از کیست ، اگر از شماست
چند جای آن سکته دارد ، مثل : دشت سخن، ار پر ازسوسن ست ، شاید این طور باشد : دشت سخن، ار چه پر ازسوسن ست
جسارتم را ببخشایید. بعضی ترکیبات نیز با ادبیات فارسی همخوانی ندارد. مثل گوهرلعل ، که بهتر بود به جای آن : لعل یمانی می آمد و بسیار دیگر ، نگاهی دوباره بفرمایید
مانا بوید و توانا

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۲۰:

بنده این رباعی رابادوستان به اشتراک گذاشتم و جمع این رباعی از 6607

حسین ۱ در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

حمید رضا جان
کمی متفاوت از شما
گویا می گوید:مثل اینست که همه ی زیبا رویان جهان در مقابل صورت زیبای تو طلسم شده اند و شرمنده ،
ماندگار باشی

ج م در ‫۸ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:

خواجوی کرمان
مرغ سخنگو و خوش آواز ما
نظم تو ملهِم ز نظامی ما
روضهُ انوار تو بحر سریع
سایه به سایه چو نظامی بلیغ
تشنه لبانیم و، شعر تو آب
تشنه لبان سیر از این شعر ناب
گنج معانی ست نشاط آورد
یاس معطر به بساط آورد
ره ره عشقُ، سخن جان ماست
گوهرُ لعل ست که در کان ماست
دیر مغان را تو گشودی به نظم
باده به ساغر تو فکندی به بزم
“عشق شراب ازلی خورده بود
روی به بزم ابدی کرده بود”
دشت سخن، ار پر ازسوسن ست
با سخنِ ناب تو پر زیور است
“خاطر خواجو که گل باغ تست
لاله صفت سوختهً داغ تست”
گر تویی خاک رهِ، آزادگان
ره بنما، آزاده کن این بندگان
گفتی یافتنت زگم کردنست
آنچه تو گفتی ز پر کردنست
ج.م.

۱
۳۶۱۹
۳۶۲۰
۳۶۲۱
۳۶۲۲
۳۶۲۳
۵۶۲۹