گنجور

 
فروغی بسطامی

زیب غزل کردم این سه بیت ملک را

تا غزلم صدر هر مراسله باشد:

«دَه‌دله از بهر چیست عاشق معشوق؟!

عاشق معشوق بِه که یک‌دله باشد

با گِله خوش نیست روی خوبِ تو دیدن

دیدن رویت خوش است بی‌گله باشد

طاقت و صبرم نمانده است دگر هیچ

در شب هجرم چه‌قدر حوصله باشد؟!»

دوست نشاید ز دوست در گله باشد

مرد نباید که تنگ‌حوصله باشد

دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم

باز پشیمان از این معامله باشد!

راهرو عشق باید از پی مقصود

در قدمش صد هزار آبله باشد

تند مران ای دلیل ره که مبادا

خسته‌دلی در قفای قافله باشد

موی تو زد حلقه بر میانَتَ و نگذاشت

یک سر مو در میانه فاصله باشد

آن که مسلسل نمود طرهٔ لیلی

خواست که مجنون اسیر سلسله باشد

با غزل شاهِ نکته‌سنج فروغی

من چه سرایم که قابل صله باشد؟!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
آشفتهٔ شیرازی

مرغ نوآموز تنگ حوصله باشد

زآن سبب از گل مدام درگله باشد

سلسله جنبان عشق گشت چو لیلی

گفت بمجنون که میر سلسله باشد

چون تو پسر خواهد از خدای دوباره

[...]

حکیم سبزواری

دل نبود آن دلی که نه دله باشد

مشغله را کن یله مشعله باشد

نامهٔ حق است دل بحق بنگارش

نیست روا پرنقوش باطله باشد

گام بره چون زنی که در پی کامی

[...]

نیر تبریزی

رنجه مباش از دل از تو در گله باشد

مرغ گرفتار تنگ حوصله باشد

یکسره دل خون شود ز دیده بریزد

به که گرفتار یار ده دله باشد

از تو نرنجم گرم ز بوسه کشی سر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه