گنجور

 
عطار

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا

گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق

پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا

گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم

تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا

چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست

دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا

جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو

جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته در اشک جگرخون من است

فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام

[...]

ابن یمین

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا

زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا

منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر

رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا

بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم

[...]

سلمان ساوجی

ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم

می‌گشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا

تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت

بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا

در زمانت ابر می‌گوید به آواز بلند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا

زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا

خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت

عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا

پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می

[...]

فضولی

ز آتشین‌رویی جدا می‌افکند دوران مرا

چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا

کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم

چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا

آنچنین از دیده مردم نمی‌کردم نهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه