ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عطار نیشابوری است که در آن شاعر به بیان درد و آرزوی عشق میپردازد. او از رازهای پنهان خود سخن میگوید و به محبوبش اشاره میکند که چگونه او را در این دردها و آرزوها میبیند. شاعر از اشتیاق به دیدار محبوبش صحبت میکند و اینکه چقدر درد و فراق او را عذاب میدهد. همچنین او اشاره میکند که اگر امیدی به وصال محبوب نباشد، زندگیاش به هجران کشیده خواهد شد. در نهایت، شاعر از آسیبهایی که عشق به او زده و درخواستی برای جمع کردن پریشانیاش از روی محبوب دارد سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای کسی که رازهای نهان مرا بر جهان آشکار کردهای، من کیستم که از وجود تو بویی به جانم برسد.
هوش مصنوعی: من از درد و رنج درونم پر هستم، اما تو هم اکنون در من حضور داری. چون تو توانستهای این راز نهفته در وجودم را بشناسی.
هوش مصنوعی: از آرزوی دیدن چهرهات، چهرهام را در خون میزنم، چون جز دیدن تو، هیچ چیز دیگری نمیتواند اشکهای من را درمان کند.
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر عشق مثل یک قلم تلاش کردم، اما پا و سرم در این بیابان پیدا نشد.
هوش مصنوعی: اگر امیدی به رسیدن به تو نباشد، رهبر من همیشه در مسیر جدایی و دوری از تو حرکت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: تو که میدانی چقدر دلهایم آشفته و دردم روز به روز بیشتر میشود، چه تدبیری برای کمک به من داری؟
هوش مصنوعی: عطار در این بیان به حال پریشانی خود اشاره میکند و آن را شبیه به زلفهای آشفتهای میداند. او از معشوق میخواهد که زلفهایش را مرتب کند، انگار که با این کار میتواند جان پریشان او را سامان دهد و آرامش ببخشد. این درخواست نشاندهندهی عمق احساس و نیاز عطار به نظم و آرامش در زندگیاش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
سرومن آغشته در اشک جگرخون من است
فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا
نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام
[...]
مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا
زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر
رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم
[...]
ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم
میگشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا
تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت
بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا
در زمانت ابر میگوید به آواز بلند
[...]
هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا
زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا
خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت
عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا
پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می
[...]
ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا
چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا
کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم
چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا
آنچنین از دیده مردم نمیکردم نهان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.