گنجور

حاشیه‌ها

ساقی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

غزل (250)

روی بـنـمـا و وجـــود خــودم از یــاد بـبـر
خِـرمـن سـوخـتـگان را همه گو بـاد بـبـر
این غزل نیز ترکیبی هست. غزلی عاشقانه- عارفانه که جناب ِ حافظ از زاویه ای عرفانی به روابط ِ عاشقانه نگاه کرده ومکنونات قلبی را تقریرنموده است.
سوختگان : عاشقان دل سوخته
"وجود" شامل جسم وجان است.وقتی عاشق بامعشوق روبرومی شود، ازخودبی خود شده ووجودخودش رافراموش می کند. وقتی معشوق هست وجود عاشق مَحو می گردد وازمیان برمی خیزد.
منظوراز"سوختگان" آنانی هستند که تمام وجودشان را آتش عشق سوزانده و هستی‌شان خاکسترشده است.
عاشق ِ هستی سوخته، ازمعشوق تمنّای ِظهور دارد تابادیداریار،خاکستر ِ هستی رانیز به باد فناسپارد.
معنی بیت:
معنی بیت : ظهورفرما ای معشوق،تشنه ی دیدارم،چهره ات را برمن بنمای ووجود مرا ازخاطرمن پاک کن می خواهم همه ی من دروجود تومحوشود دیدار تو ارزش این را دارد که تمام هستی را ببازم .
تمام وجود من به آتش عشق توسوخته وتنهامُشتی خاکستربرجای مانده،تجلّی کن وآن خاکستر رانیزبرباد بسپارم.
منتهای عاشق صادق این است که همه ی داروندار ِ خودرا درراه ِ عشق به معشوق به قربانگاه ببرد.آنچه شکستنییست بشکند وآنچه سوختنیست بسوزاند وآنچه که بربادسپردنیست بربادبسپاردامّا به عشقی که دارد لطمه ای نخورد سر معشوق سلامت باشد رضایت عاشق حاصل است.
من ودل گرفداشدیم چه باک؟
غرض اندرمیان سلامت اوست.
ما چو دادیـم دل و دیـده به طـوفـــان بلا
گـو بـیـا سـیـل غـم و خـانـه ز بنیاد بـبـر

عشق ازراه ِ نظربازی کلید می خورد."دیده" ی عاشق، زیبائیها را شکار می کند وموتور ِدل را روشن می کند.باآغاز ِطپش ِ دل،طوفان بلا وَزیدن آغازمی کند وعاشق را دچار مشکلات ِعدیده ای می کند...." که عشق آسان نمود اوّل ولی افتادمشکلها "
بسیاری درهمین ابتدای راه پا پَس می کشند و درمقابل فشار مشکلات تاب نمی آورند. لیکن بعضی دیگر که سوختگان ِ آتش عشق هستند اشتیاق ِبیشتری برای برباد سپردن ِ خاکستر ِهستی پیداکرده وفریادمی زنند:گوبیا ای سیل ِ غم خانه زبنیادببر!
معنی بیت : ماازراه ِ دیده نظری کردیم ودل را به عشق سپرده وهرچه باداباد گفتیم، دیگر هداسی ازمشکلات وحوادث نداریم به سیل غم عشق بگو هرچه تواند کند وهستی ِما را ازبیخ وبُن برکَند وازبین بـبـرد.
من هماندم که وضوساختم ازچشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یکسره برهرچه که هست
زلف‌ چون عنـبـرخامش‌که‌بـبـوید؟ هیهات
ای دل خام‌طمع ؛ ایـن سـخـن ازیـادبـبـر
عنبر : ماده‌ای خوش‌بو و خاکستری‌رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می‌شود. گاهی خود ماهی را صید می‌کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می‌آورند.
عنبرخام : عنبر ناب که ناخالصی نداشته باشد و با چیزدیگری آمیخته نشده باشد. در هند عنبر را با کافور مخلوط کرده و عطر دیگری می‌سازند.
هیهات : امکانپذیرنیست.دورازدسترس است. در فارسی به صورت شبه جمله استفاده می‌شود به معنی "به دور است". خام‌طمع : طمع بیهوده که احتمال تحقّق پذیری راندارد.
معنی بیت : درادامه ی بیت بالا،گرچه دل به عشقش سپردیم،امّابسیاردورازذهن است که کسی بتواند به زلف او دسترسی پیداکند(به وصال برسد) وعطرعنبر ناب و خالصی که ازلف اومنتشرمی شود ببوید.ای دل من ،خیال ِوصال محال است توهم طمع بیهوده داری،معشوق بسیار دورترازتوست،دست ازاین طمع خام بردار.
آن را که بوی عنبر زلف توآرزوست
چون عودگو برآتش ِ سودا بسوز وساز
سینه گو ؛ شعله‌ی آتشکده‌ی فارس بکُش
دیـده گـو ؛‌ آبِ رخ دجـلــه‌ی بـغــداد بـبـر
آتشکده فارس : آتشکده‌ای بزرگ در فارس که گویند دارا آن را بنا نهاده بود و از سراسر ایران به زیارت آن می آمده‌اند و سالهای سال شعله‌ور بوده است.
آب رخ : آبرو
معنی بیت:
بگو به "سینه" ی ِ من که باآتش عشقی که دارد،شعله ی فروزان ِ آتشکده ی ِ فارس را با آن همه عظمتی که دارد خاموش سازد.!
بگوبه دیدگان من با سیل اشکی که درفراق یار روان می کند، شهرت وآبروی رودخانه ی بزرگ دجله ی ِ بغداد راازخاطره ها بزداید.!
شاعر "آتش عشق" و"اشک چشم" خودرارا برتر از "آتش آتشکده فارس" و "آب دجله "دانسته است.
زین آتش نهفته که درسینه ی من است
خورشیدشعله ایست که درآسمان گرفت
دولت پـیـر مغان بـاد که باقی سهل‌ست
دیـگـری گـو بـــرو و نــام مـن از یــاد بـبـر
دولت : 1- بخت و اقبال 2- حکومت و فرماندوایی
مُغان‌: جمع مُغ به معنای روحانیون زرتشتیست.
پیرمغان :
بنظرمی رسد یک شخصیّت خیالی ازیک انسان ِعارف ِوارسته وآگاه، درنظرگاه ِ حافظ است.شاید به خاطرفضای ِبسته ای که درآن دوره حاکمیّت داشته،نتوانسته آشکارا به اواشاره کند.گرچه باقراردادن اشعاری که درآن ها از" پیر مغان" نام برده شده درکنارهم نیز، تاحدودی می توان به ابعادِ این شخصّیت بارزپی برد.
قبلن دراین موردتوضیح کافی داده شده،به شرح های پیشین رجوع شود.
سَهل : دراینجا کم مقدارو بی‌ارزش
معنی بیت : حاکمیّت و رهبری عارف کامل (پیر مغان) برقرار وجاویدان بادا که به غیرازاو، بقیه درنظرگاه من چندان ارزشی ندارند،وبود ونبودشان برای من اهمیّتی ندارد. به دیگری بگو که برود و نام مراهم از یاد ببرد.
حافظ مکتبی مستقل ازهمه ی ایدئولوژیک هابنانهاده وپایبند اصول ومقرّراتیست که ازسوی پیرمغان تعیین شده است. هیچکس به اندازه ی این پیردرنظرگاه حافظ قابل احترام ودارای اهمیّت نیست.حافظ به پاک پنداری ،نیک گفتاری ودرستی ِ راه ِ اوایمان کامل دارد وتسلیم ِ محض اوست.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند.
سعی نابرده دراین راه‌، بـه جایی نرسی
مـزد اگر می‌طـلبـی طـاعـت استـاد بـبـر
حافظ سخت به این مسئله باور دارد که طریق ِ عشق ورندی،طریقی بسیار پیچیده وخطرناک است وبه سعی وتلاش ِ مضاعف نیازدارد.باید هرکس که می خواهد گام دراین راه بگذارد،کمرهمّت واراده رامحکم بسته وسپس یک الگو،راهبر وراهنما انتخاب نماید وگرنه درغیر اینصورت راه به جایی نخواهد برد.
معنی بیت : بدون کوشش و تلاش ِ شبانه روزی، وبدون ِ بهره مندی از راهنمائیهای یک رهبردل آگاه، در راه کسب ِمعرفت به جایی نخواهی رسید ، اگر می‌خواهی در این راه به سرمنزل مقصود برسی، دستورات پیر ومرشد عارف ِ خود را مو به مو به کار ببند .
مکن زغصه شکایت که درطریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
روز مـرگـم نـفـسی وعـده‌ی دیــدار بـده
وانـگـهـــم تـا بــه لـحــد فـارغ و آزاد بـبـر
نفسی : یک لحظه
لـحـد : گور
فارغ : آسودگی خاطر ،
معنی بیت : خطاب به معشوق ،روزی که چشم ازاین جهان برمی بندم،یک لحظه دربرابرچشمانم تجلّی کن،
سپس با خاطری فارغ بال و رها از تعلّقاتِ دنیوی مرا به سوی گور ببر.
حافظ دغدغه ی ِرنج ِجان کندن به دل ندارد،خوفی ازقبرندارد،تشویش ِسئوال و جواب ِنکیرومنکرندارد، غم ِاوندیدن ِ روی دوست است،اگر اودرآن لحظه ی واپسین،توفیق دیدار یار راحتّا برای یک لحظه پیداکند،ازهمه چیز فارغ خواهدشد وهیچ غمی به دل نخواهدداشت.
امّا اگر به شوق ِ دیدار،چشم ازجهان فروبندد ونتواند رخ ِ معشوق راببیند:
چشمم آندم که به شوق ِ تونهد سربه لَحَد
تادم ِصبح قیامت نگران خواهدبود.
دوش می‌گفت ؛ به مژگان درازت بکُشم
یـا رب از خاطرش اندیـشه‌ی بـیـداد بـبـر
"به مژگان درازت بکُشم": به تیر ِمژگان دراز بکشم تورا
معنی بیت : دیشب معشوق مرا تهدید کرده ومی گفت که تصمیم گرفته ام تورا با تیر بلند مژگانم ‌بکُشم (یعنی باغمزه وعشوه وناز،جانت رابرلب خواهم رساند ونخواهم گذاشت لذت ِ وصال رابچشی)
درمصرع دوّم حافظ دست به دامان ِخدا می شود وازاوکمک می خواهد.ای پروردگار این فکر و تصمیم را از خاطرش ببرتافراموش کند وتهدیدش راعملی نکند. دراینجا معلوم است که معشوق زمینی هست.
البته حافظ ازکشته شدن با تیر مژگان یار رابیداد قلمدادنمی کند وازآن هراسی نداردچراکه درجایی دیگر می فرماید:
دل که ازناوک مژگان تو درخون می گشت
بازمشتاق کمانخانه ی ابروی توبود.
بنابراین دغدغه ی اصلی وهدف نهایی او وصال است وازاین می ترسد که پس ازاین همه خون دل خوردن ورنج کشیدن ازآن محروم گردد.
حـافــظ اندیشه کن از نـازکی خاطر یـار
بـرو از درگـهـش ایـن نـالـه و فـریــاد بـبـر
اندیشه :دراینجا به معنی ملاحظه کردن است.
نازکی خاطر:نازکی طبع ، لطافت دل و روان ، زود رنجی
معنی بیت : ای حافظ این همه آه وفغان فریاد در درگاه معشوق برای چیست؟ مگرفراموش کرده ای که خاطر اوچقدر لطیف است و زود می رنجد؟ لطافت طبع یارراملاحظه کن واز درگاه یار دور شو که آه افغان توممکن است خاطرش راخَسته وآزرده سازد.
خون خور وخامُش نشین که آن دل نازک
طاقت فریادِ دادخواه ندارد.

نادر.. در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

دوستان جان!
بسیار بسیار ممنونم
و همراهی و همدلی تان را بی نهایت قدر دان
...
در هروله ی پهنه ی عطش
در محض آفتاب
پر اشتیاق، مستیِ مستور می کنند
بس خالصند و ناب،
کز اصل خویش وصل جسته اند
چندانکه ساده اند "بوته های بیابان"
چندانکه عاشقند ..

فرهاد در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

معنی بیت پنجم: دیدم آن آذرخشی که از سوی کوه طور درخشید، کاش میشد همچون شهاب، اخگرپاره ای از آن برایت بیاورم.
.
معنی مصرع آخر: باشد که خداوند راه را به سوی تو آسان کند، ای دلخواه من.

سعید فاضلی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱:

سلام
در مصرع دوم از بیت دوم
من نخواهم مستیی کز می‌رسد
بهتر است فاصله بین می و رسد لحاظ گردد
من نخواهم مستیی کز می‌ رسد

علی عباسی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در مدح سلطان مسعود غزنوی:

کاروان ظفر و قافله فتح و مراد
کاروانگاه به صحرا ی رجای توکند
بیت زیبا با ایماژهای فشرده و زیبا که یاددارم اول بار درکتاب صورخیال دکتر شفیعی کدکنی باین بیت زیبا برخوردم

علی عباسی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی:

قسمت تغزل شاهکاره؛علاوه بر بیت اول و دوم که "نیلگون ابری" و نیز "گردبادی" که دیده ام درجاهایی این بیت بجای ضبط شما دیده ام:
هوای روشن از زنگش مغبرگشت وشد تیره
چون جان کافران ((گشته)) زتیغ خسرو والا

نادر.. در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

سپاس بی پایان از شما دوست متین و بزرگوارم برای بیان اندیشه های آزاد، زیبا و دلنشینتان ..
همچنان امیدوارم بازبینی گنجور گرامی، به نشر ادامه پاسخ دوست عزیزمان بیانجامد و سایر دوستان گرانقدر نیز ما را از نظرات ارزشمند و آگاهی بخش خود بهره مند نمایند ..

یاسان در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

در مورد بحثی که دوستان در مورد درستی اشاره سعدی به واقعه عاشورا داشتند دو نکته به نظرم آمد.
یکی شدت اطمینان و قاطعیت کلام دو گروه مخالف بود که در تضاد با روحیه نقد است و دیگری عدم توجه به صنعت تلمیح در این شعر است که ممکن به نظر می‌رسد و کسی به آن توجهی نشان نداد که در آن صورت میتوان گفت سعدی به هر دو جانب نظرات دوستان توجه داشته یعنی با استفاده از صنعت تلمیح و اشاره ضمنی به یک واقعه غم‌انگیز تاریخی (که همواره مورد احترام اهل تسنن نیز بوده) قصد حسب‌حال و تغرل داشته است.
من به شخصه آدم مذهبی نیستم و تقدسی برای هیچ شخص و واقعه تاریخی قائل نیستم ولی تعصب را چه برای مذهب و چه بر مذهب شایسته نمیدانم

یاسان در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

در پاسخ دوستمان لازم است بگویم که جلاب در اینجا شربتی است که از آمیختن عسل به گلاب و دیگر مخلفات و پختن و سرد کردنش ساخته میشده. مراد از آن نهایت خوش‌عطری و شیرینی است.

پوریا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

اعلامتون رو خوندم اما نمیدونم مربوط به کدام نسخه هستش . احتمالا جمع اوری شده س با مقدمه ی استاد جعفر یاحقی .
البته الان نگاه کردم توی نسخه خلخالی و دکتر غنی و قزوینی هم این دو بیت نیست .
ولی خب چی بگم دیگه نیست ولی هست . کتابخانه ملی پس چه کاره س ؟ اصل نسخه ها کجا هستن ؟؟؟

پوریا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

سلام . عجیب ه که دو ییت زیبا از این شعر که مشخصا بوی حافظ رو میده اینجا جا مانده ‌ . من سر رشته ندارم اما فکر میکنم میشه احساس کرد که این دو بیت با باقی شعر هماهنگ هست :
از شرم در حجابم ساقی تلطفی کن
باشد که بوسه ای چند بر آن دهان توان زد
بر جویبار چشمم گر سایه افکند دوست
بر خاک رهگذارش اب روان توان زد
.

ج م در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۷ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵:

این دهر ستمگر به کار هست هنوز
گسترده دو صددام و بکام ست هنوز
بر حسن و جوانی نکند رحم و ابایی
هی جان می ستد و شرم ندارد هنوز

علی در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

ایول . محسن چاوشی میخواد این اهنگ رو بخونه عااااللللیه
چه شود این اهنگ زندان

روفیا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

درست است دوست جان،
منصور حلاج آن نهنگ دریا
کژ پنبه تن دانه جان کرد جدا
روزی که انالحق به زبان می آورد
منصور کجا بود خدا بود خدا
و به تعبیر شیخ شبستر :
جهان انسان شد وانسان جهانی
از این پاکیزه تر نبود بیانی
راستی گویی غواصی در اقیانوس درون دستمان را خالی نمی گذارد :
و فی انفسکم افلا تبصرون
؟!
آیا از تبدیل های درون و روح خود چیزی در نمی یابید؟
آیا با اینکه می بینید ثروتمندترین ثروتمندان و قدرتمند ترین قدرتمندان ضرورتا شاد و خرسند نیستند باز هم چهار نعل به سوی مال اندوزی و اقتدار می دوید؟
آیا درد کشیدگان دلارام را می بینید باز هم از درد می گریزید؟
آیا به چیزی که مشمول قانون کون و فساد است دل می بندید؟
آیا برای آنچه موقتا در اختیارتان گذاشته اند به خود می بالید و کسی که از موهبتی دو روزه بی بهره است را خوار می بینید؟
آیا به زیستن چون مردگان می آویزید و از مرگ زندگی بخش می گریزید؟
!!!
خدا کند مطلبی که می آورم تکراری نباشد!
جان های مرده اندر گور تن
چون رهند از تن رهند از صد محن
در فضای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص ماه بی نقصان شوند
میخواستم بگویم این را جان میلتون نیز فهمیده بود، آنجا که می گفت ما گورهای متحرکی هستیم که از این نقطه به آن نقطه نقل مکان می کنیم، بدون آنکه راستی حرکت کرده باشیم.

روفیا در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

درود دوستان جان
خیال کردم مهناز بانو از من دلگیر است،
خدای را سپاس اگر چنین نیست و اگر چنین است کژی مرا گوشزد نمایند تا راستش نمایم!
نادر جان
اگر درست فهمیده باشم پرسش شما به چالش کشیدن موضوع عدالت در نظام آفرینش است،
بنده نیز به این موضوع اندیشیده ام و پاسخ را در اصالت احساس و تقدم و برتری قوت آن بر بسیاری از پدیده ها یافته ام. احساس آدمی مقوله بسیار پیچیده ایست که تحت تاثیر مواد شیمیایی بدنش، فرهنگش، رویدادهای زندگیش، ضریب هوشی اش و بسیاری عوامل دیگر است. درباره آنچه که ما آن را رشد و تعالی می نامیم تعریف واحدی وجود ندارد. الزاما آنچه من آن را رشد می نامم از دیدگاه یک بومی جزایر گالاپاگوس رشد تلقی نمی شود. شاید بسیاری از آن چیزهایی که من آنها را موهبت می نامم و برای برخورداری از آن خدای را سپاس می گویم « مانند گنجینه ادبیات فارسی » از نظر یک چینی که از صبح تا شب مانند ماشین کار می کند توهم و خیالبافی به شمار آید. ولی احساس درونی تک تک ما آدمیان اصالتی انکار ناپذیر دارد و در همه دوران ها و مکان های جهان واجد اعتبار و اهمیت بوده و ترازوی جهان آفرینش همیشه آن را در موازنه قوای عالم منظور خواهد کرد.
چون تجربه حضرتعالی حتما متفاوت از تجربه بنده است مثال هایی می آورم تا منظورم را به تصویر بکشم. حتما فراوان دیده اید بچه پولدارهای فسرده و دلمرده با وجود فراهم بودن همه شرایط ظاهری برای رشد و تعالی، نگاه بی فروغ شان را دیده اید؟ آن سو تر گاهی کودکان دستفروش یا جنگ زده را می بینید که چشمان زیبایشان برق می زند. پر از شور زندگیست، علت چیست؟
کمی در درون خود غور کنید، جوانتر که بودم فکر می کردم سالها پرستاری از مادر بیمار و وحشت زده و کج خلق در حالی که سایر فرزندانش با به خیال خودشان زرنگ بازی از زیر این بار شانه خالی میکنند چقدر غیر عادلانه است!
بعد که گاهی زندگی فرصتی می داد، می دیدم زندگی عجب رنگی دارد!
پاییز بو دارد، مهربانی حقیقت دارد، برف صدا دارد، راست می گویم، من اگر صبح از خواب بیدار شوم از صدای اتمسفر پیرامونم می فهمم که برف آمده است، صدای سکوت و فرکانس اصوات بم در باز گشت از برخورد به توده برف را از اتاقم حس می کنم. بدون اینکه دیده باشم...
من در این ثانیه ها زندگی را به تمامه زندگی کرده ام.چه بسیار روزهای بهاری زیبا و عصر های پاییزی نمناک و دل انگیز از پشت پنجره بیمارستان به بیرون خیره شدم، دلم پر می کشید برای کوهنوردی، برای نوشیدن چای عصرانه با یک دوست، مادر ماه هاست که خونریزی دارد ،روزی نیم لیتر ، پرستاران از دیدن آن همه خون گرخیدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند!
ولی با همه رنجی که متحمل شدم اگر روزی پرستار بود، ساعتی مادر با کسی گرم صحبت بود، دقایقی می خوابید، ثانیه ای درد نداشت، سماور با قوری چای رویش قل قل می کرد، آب تمیز بود، هوا بوی خون نمی داد...
جریان زندگی را که همه هستی ام را احاطه کرده بود در می یافتم. بسیار عمیقتر و لذت بخش تر از آن سال ها که مادر سالم بود، راه می رفت، غذا می پخت و من آزاد بودم، می توانستم هر روز و هر دقیقه از زندگی لذت ببرم...
ولی لذت نمی بردم...
نمی بردم...
داستان هم چنان ادامه دارد...
با اینکه همه این تجربیات را از سرگذرانده ام و تجزیه و تحلیل شان کرده ام،باز اگر مدتی زندگی روال آرام و عادی داشته باشد آن جریان و هجمه زندگی می رود، پاییز بی بو می شود و برف بی صدا، برق نگاه پسرک دست فروش دیگر مرا نمی گیرد...
این روال طبیعی هستی است، قانون طبیعت است، دستاورد به دنبال درد می آید و زمستان بهار را تعقیب می کند و ناگهان بهار را جلوی خود می یابد!
شب از دامان روز آویزان می شود و ناگهان روز را بالای سر خود می بیند!
عجب قایم موشک بازی در آورده اند این اطوار هستی!
او که درد دارد دستاورد «احساس خوب» دارد و او که ندارد اگر می خواهد دچار رخوت و رکود نشود باید خود را درگیر درد آدم ها کند. اگر می خواهد زندگی را حس کند باید دنبال درد برود، بدود...
این شعار نیست، آدم سالم و بی درد خود را از بالای برج به پایین می اندازد یا در کام اعتیاد خفه می کند، آدم دردمند و بیمار با هموگلوبین 3 برای ادامه زندگی میجنگد!!
این احساس درون آدم هاست که اصالت دارد، آنچه ما آن را رشد می نامیم، با عرض پوزش کشک است جانم، ما اگر احساس خوب حقیقی در خود یا دیگران آفریدیم کاری کرده ایم، رشد کرده ایم، حرکت جوهری انجام داده ایم، در غیر این صورت تنها کژی ای به کژی های دیگر افزوده ایم...
انقلاب عصر ما اینترنت و تسهیل ارتباطات است، بیست سال پیش اگر ادعا می کردید روزی این فناوری در دسترس عموم خواهد بود خیال می کردند سر کارشان گذاشته آید! بشر ظاهرا رشد کرده است،
آیا انسان ها خوشحال تر از گذشته هستند؟
با عرض پوزش برای اطاله کلام!

متین در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

نادر گرامی،
بی شک این پرسش بزرگی است و بدون وارد شدن در مبحث جبر و اختیار بسیار دشوار که به آن پاسخی در خور داد. بگویم که جبر و اختیار اقیانوسی است بسیار فراختر از آنچه سواد من توان فهم و بیان دارد، لذا به خود اجازه ورود به آن را نمیدهم.
اگر بخواهم از ساحل پنجه های خود را خیس نمایم، میتوان گفت که اگر ما به آن کمال و یکپارچگی باور آورده باشیم به این تقبل میرسیم که هر کس و چیز در هستی نقشی دارند و مکمل یکدیگر. اما این عقیده بنظر تلخ و ناعادلانه میاید و شاید هم که باشد. بی شک اشخاص مورد اشاره ما درگیر یک پارادکس دردناک هستند. از یک سو شاید درگیر جهل و فقر فرهنگی باشند و از جهتی دیگر مورد ملامت قشر آگاه ناآگاه.

چگونه میتوان به آن دختر بچه آفریقائی که در کودکی ربوده شده و بدون اختیار به ازدواج آدمربایش در آمده گفت که این نقش تو در هستی است و در بزرگیش او را ملامت کرد که رشد عقلانی ندارد و غیره. چگونه میتوان آنان را که در فقر و کمبود به دنیا قدم نهادند و یا در کودکی از برخورداری مربی و معلم با کفایت بی بهره بوده اند را با نقشی از پیش قلمداد شده کنار گذاشت. بدون شک این بی رحمی است و شاید ساده اندیشی.
برگردیم به سیاه و سپید و کژ مژ که باید باشند تا که درب بر پاشنه بچرخد. ابتدا باید به تقبل و صلح با این ابرسامانه برسیم و بفهمیم که بسیار است آنچه که از توان کنترل ما خارج است، و یا لااقل در راه این کمال گام برداریم. اگر چنین کنیم شاید متوجه شویم که ما هم در این کارزار نقشی داریم و نقش ما شاید کمک به آنان است که از آن که ما موهبت مینامیم درمانده هستند. شاید ما با تفکری بهینه و دیدی فراختر متوجه شویم که ممکن است نقش دردمندان تقبل درد نباشد، شاید نقش آنان آگاهی دیگران است و تدارک موقعیتی برای دیگران تا با تلاش بیشتر و تفکراتی نوین در راه کمک به آنان به خود کمک کنند تا به مراتبی والاتر دست یابند.
فرمودید که فرض بر آن نهیم که خود یکی از آنان هستیم. تصور دشواری است اما بنظر میرسد اگر کسی در چنین شرائطی درگیر باشد بزرگترین کمک برای او آگاهی است، راهنمائی بدون قضاوت کردنش. مورد قبول قرار گرفتن و مورد لطف بودن و نه مورد ترحم. چون آگاهی آید شخص قدم های بعدی را آسانتر خواهد برداشت، چه با همیاری و چه با خود.
با پوزش برای فقر تحریری و درازای کلام

۷ در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:

گلهای تازه برنامه شماره 39
با آواز استاد ایرج و همراهی ویولن استاد اسدلله ملک و سنتور منصور صارمی و تمبک جهانگیر ملک:
پیوند به وبگاه بیرونی

۷ در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

اجرای این غزل توسط گوگوش در تالار رادیو - افغانستان:
پیوند به وبگاه بیرونی
گلپایگانی:
پیوند به وبگاه بیرونی
عبدالحسین مختاباد:
پیوند به وبگاه بیرونی
و در این پیوند پیوند به وبگاه بیرونی یکجا پخش آنلاین با صدای محمدرضا شجریان،شهرام ناظری،علیرضا افتخاری،صدیق تعریف،سالار عقیلی،عبدالحسین مختاباد،مهرداد کاظمی

۷ در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

این غزل توسط بسیاری خوانده شده ولی هیچکدام نتوانسته اند از پس شور آن برآیند از خوانندگان ایرانی تا تاجیک ازبکی و افغانی.
از محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری، عبدالحسین مختاباد،علیرضا قربانی سالار عقیلی، بوتیر ذاکروف،عبدالوهاب شهیدی، معین، گلپا، الهه، گیتی، نغمه غلامی، محسن کرامتی، سپیده رئیس سادات، صدیق تعریف،تا عبدالرحیم ساربان و احمد ظاهر و الطاف حسین
پیوند زیر اجرای این غزل با صدای الطاف حسین سراهنگ در بزرگداشت احمد شاه مسعود میباشد:
پیوند به وبگاه بیرونی
و نیز اجرای آن توسط احمد ظاهر:
پیوند به وبگاه بیرونی
به نظر من بهترین اجرا توسط مهرداد کاظمی بوده:
پیوند به وبگاه بیرونی

پریشان روزگار در ‫۸ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:

ستار جان
واقع می فرمایی ؟ دیازپام به عرق خانگی ترس محتسب خورده می افزایند؟
خدای شراب از سرشان نگذرد.

۱
۳۶۲۲
۳۶۲۳
۳۶۲۴
۳۶۲۵
۳۶۲۶
۵۶۷۲