گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱:

آمد به نماز آن صنم کافرکیش
ببرید نماز مومنان و درویش
میگفت امام مستمند دلریش
ایکاش من از پس ُبـدمی، وی از پیش

یه بنده خدا در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۶:

اصن عالیه این شعر
.
سعدی اینجا داره میگه که علاوه بر اینکه مصرع «سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری» رو قبول نداره، بلکه اونو با شدت و حدت، رد و محکوم میکنه و میگه عاغاااا جمع کنین بساط بی وفایی تونو!!!!
.
به نظر بنده، مصرع «به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار»، این طور درست باشه که «به راز گفتم به دل، ز خاطرش بگذر». چون بگذار درست نمیاد و سعدی میگه به دلم گفتم که از خاطرش گذر کن.
«وراست» درست هست نه «و راست»
.
تشکر از سایت خوب تون!

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۳ - حکایت در معنی سفاهت نااهلان:

عارفی چشم به رویی داشت
خاطر اندر شکنج مویی داشت
پسر زورمند کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر
چند روزش به سعی اندر شد
تا شبی خلوتی میسر شد
دست بردش به سیب مشکآلود
چند نوبت گرفتار شفتالود
خواست تا درون شلوارش
در برد تیر تا به سوفارش
امردی تندخوی بود و درشت
سخن از تازیانه گفتی و مشت
گفت من تن به ننگ در ندهم
روی آزاده بر زمین ننھم
اینک ار قانعی به بوس و کنار
من غلام توام، بیا و بیار
گفت راضی شدم بدین پیمان
ای درخت جوان و سرو روان
اینقدر بس که در برت گیرم
پیش بالای دلبرت میرم
این بگفتند و امن حاصل شد
آمد اندر کنار و واصل شد
لب به لب بر نھاد و کام به کام
چون دو مغز اندرون یک بادام
ناگھان سر ز حکم بیرون برد
در کنارش گرفت و در کون برد
صبر مغلوب و عشق غالب شد
تا به دسته درفش غایب شد
گفت: هیھات، خون خود خوردی
این چه نااهلیست و نامردی؟
دل ز کف رفته بود و کار از دست
خیره نتوان گذاشت یار از دست
درمی چند ریخت بر مشتش
سخت بازو به زر توان کشتش

۷ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
سیل فنا=مرگ
خانه عمر=خانه عمر در اینجا همان معنی شیشه عمر را میرساند=خانه شیشه ای زندگی
مثل شیشه عمر یا خانه شیشه ای
اگر مرگ فرا رسد باکی نیست چون بنیاد هستی ازوست.
بنیاد بقایی که از خداست در برابر خانه عمر انسان
برای فهم درست کافی است یادمان بیاید معنای عمر مدت زمان بقا است
تلفط عمر به شکل Amr نیز درست است و به معنی
روزگار،زندگی

منصور خضری در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان حا سیاه کارانند .
در این بیت حضرت کاملا به ریاکارو سالوس بودن بعضی از آدمها اشاره میکنه که خرقه آلوده به تن دارندو به صومعه میروند ولی در مصرع اول کاملا نصیحت میکنه که باید آدم راستگو و درستکار باشد و این راه راه درستی است و مثال به کسانی دارد که در مستی راستگو هستند و چیزی در پس چهرشان نیست که پنهان کنند .

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

مهناز گرامی و گمنام عزیز
سپاس
مرا از شک رهانیدید
زنده باشید

محسن در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

بیت اول را به‌صورت:
تو فارغی ز خیال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی‌شود مارا
نیز شنیده و خوانده‌ام.
در پاسخ دوستی که معنای بیت دوم شعر را می‌خواستند بدانند، باید گفت که بیت دوم را با این مکث باید خواند:
تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش / بیان کند که چه بودست، ناشکیبا را
و سوی خطاب آن به یار و معشوق است، به این معنا که اگر زیبایی(جمال) روی(طلعت) خود را در آینه بنگری؛ در می‌یابی که بر عاشق تو در اوج ناشکیبایی چه گذشته‌است.

حقیر در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

شاید منظور از بیت آخر این باشد که شاعر عدم آگاهی خود به بسیاری از مسایل را از آن می داند که سهمش از دریای بی کران معرفت تنها شناخت محدودی است که در سیر و سلوک معنوی اندوخته است.

گمنام-۱ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

ماه روزه است، و مرا شربت هجران روزی
روز توبه است، و ترا نرگس جادو سرمست
و کسی نیست تا از کلانتر محل بپرسد ، چگونه است که ابروی تو پیوسته بر مستان فرمان میراند
پیوست به گمانم همان پیوسته ، همواره ، مدام باشد
و پیوست !! چنانکه میگفت
مانا در نهان سراینده

بهروز در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰:

جان

علی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

در جواب عزیزی که فرموده بودن چطور ممکنه آدم عاشق سگ و الاغ و هیتلر و.... باشد عرض میکنم
برای آن بخش که به حیوانات اشاره کردید جواب های در خوری داده شد که دیگر بنده نیازی به ورود نمیبینم اما برای بخش انسان ها پاسخ میدهم که
خداوند مهربان ترین در حدیث قدسی چنین می فرماید که
"اگر بندگان گنه کارم بدانندتا چه اندازه مشتاق بازگشت و توبه آنان هستم از شدت شوق میمردند"
حال بنده از شما سوال میکنم آیا اگر کسی از کسی متنفر باشد مشتاق بازگشت او به در گاه خود است ??
خداوند هیچگاه از عملی که از آن نهی کرده راضی نمیشود اما راه بازگشت و استفاده از رحمت خدا تا دم مرگ باز است از آن اشخاصی که نام بردید آنها که زنده هستند آیا حاضرید قسم یاد کنید که تا لحظه ی مرگ به راه حق باز نخواهند گشت ???
اما این که چرا پس از مرگ بعضی ها دیگر نمیتوانند از رحمت خداوند بهره ببرد مانند این است که بگوییم چرا هر چه باران بر سنگ ببارد سبزی نمیروید
پاسخ این است که اشکال از باران نیست از سنگ است که قابلیت ندارد
به همین صورت بعضی ها در دنیا آن قدر از صفات اللهی و انسانی فاصله گرفته اند که دیگر قابلیت ظرف رحمت بودن راندارند
پس افرادی که تام بردید تا زمانی که زنده هستند مورد شوق خدا برای بازگشت هستند و در مقام نظر میشود دوستشان داشت اما این به هیچ وجه بدان معنی نیست که در مقام عمل ظلمشان را بپذیزیم
برای قوی تر شدن کلام به جمله ای از آقای اللهی قمه شه ای که خداوند ایشان را حفظ نماید اشاره میکنم که فرمود ابیلهب مقدس است اگر باور نمیکنی جرات داری برو بی وضو به کلمه ی ابیلهب در قرآن دست بزن نمیتوانی چون حرام است آری او مقدس بود اما خودش خودش را پایمال و نابود و نفرین شده کرد
علی اسکندری
09392236950 اگه نکته ای بود ممنون میشم بفرمایید

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

ولی باز هم آنچه ازین بیت به نظرم می رسد می نویسم ، باشد که دوستان تکمیلش کنند.
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
آیا کسی نیست که داروغه را باخبر کند تا ببیند : ابروی پیوسته ی نگارم مستان را فرمانروا یی می دهد.
یا شاید برین مانا که : ابروی پیوسته ی تو به مستان میانداری داده .
اینطور هم میتوان نوشت بیت آخری را : ابروی پیوست تو مستان را سردار می کند .
مانا باشید

احمدرضا عباسپور در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

دریافت بنده از این رباعی خیام ، این است که در این شعر بین مست و عاشق رابطه ای وجود دارد و منظور خیام مستی از شخص هست نه مستی از شراب
همانطور که دیگر شعرا عشق و مستی و می را در اشعار با هم به کار می برند و میخواهد نهایت عشق را نشان بدهند .
مورد دوم که یکی از گرامیان متذکر شدند ؛ استناد به رباعی 41 بود که در این باره ، جناب خیام در آن رباعی ، افرادی را که بهشت را بخاطر وجود حوری می خواهند و تنگ نظر هستند به سخره می گرد و شعر کنایه آمیز است و ربطی به درست یا نادرست دانستن آب انگور ندارد
مورد سوم هم اینکه انسان باید نظر دیگران را محترم بشمارد و از مسخره کردن کسانی که برداشت دیگری دارند بپرهیزید

سید احمد مجاب در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

سه بیت اول از یک غزل و چهار بیت بعد از غزل دیگر است هم معانی و هم وزن و قافیه با هم فرق می کند!

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

ای کاش روزی در خانهء مرا هم بزند ...

وفایی در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

معنی بیت دوم :
آنچه که در وهم و خیال نمی گنجد ، عقل و فهم هم به ادراک آن نمی رسد ، از سوی تو به جان من رسید و الهام شد . از آن جهت است که تو را قبله خودم قرار داده ام .
ازان = از آن = از آن جهت ، بدان سبب
به این دلیل تو قبله من هستی که آن حقایق و اسرار الهی که نه در وهم و خیال می گنجد و نه عقل و فهم می تواند آنرا درک کند ، از جانب تو به جان من تابید .
اشاره به این حقیقت دارد که راه شناخت خداوند با عقل و فکر و اندیشه و وهم و خیال نیست . بلکه باید با جان به سوی شناخت و نزدیکی خداوند گام برداشت و زمانی انسان حقیقت را در می یابد که نور اشراق بر جان او تابیده باشد .

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
وقت افطار به جز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلابی هست
راست میگوئید در ابراز نظر در مورد بیت اول ، شک دارم
صبر می کنم تا نظر دوستان را ببینم
ولی در بیت دوم واضح می گوید : گمان مبر که در پیاله
من گلاب هست ، که با خون جگر افطار می کنم
مانا باشید

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴:

سلام
سواد در اینجا ایهام دارد
سواد به معنی سیاهی است که این معنی در آغاز به ذهن متبادر می شود
معنی دیگر سواد ، برج و بارو و سیاهی شهر است که از دور دیده می شود و این معنی دومی است که از این بیت برداشت می شود
در و دیوار چشم غمدیده ام را به اشک مشوی ...
به این بیت دقت بفرمایید:
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
قطعا سواد به معنی سیاهی نیست چون بعدش کلمه سیاه اومده
یا این بیت:
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید
دلم قلعه و باروی زلف تو را از دور دید و آنجا اقامت گزید و ..

فرزام در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو وان یار و همدم را بگو مستان سلامت می کنند. حضرت مولانا جمع اضداد (دیالکتیک) که نیروی محرکه ی انسان و حرکت متعالی است را به زیبایی نشان می دهد، دام عالم (شیطان)، جان عالم (خداوند) و یار و همدم (عشق) که در جان هر انسانی وجود دارد وسرچشمه ی اعمال آدمی است. خوش گفته اند بزرگان که مولانا هگل پارسی زبانان و مشرق زمینیان است

nabavar در ‫۸ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

گل گفتی گمنام گرامی
توضیحی میخواهم از دوستان برین دو بیت :
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
وقت افطار به جز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلابی هست
تا شکّم از نظر خودم بر طرف شود
زنده باشید

۱
۳۵۳۲
۳۵۳۳
۳۵۳۴
۳۵۳۵
۳۵۳۶
۵۶۲۶