مسعود در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷:
این شعر را همایون جان شجریان تو یکی از کنسرتاشون در وصف پدر خواندند
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۸ - تاراج روزگار:
هر آن قماش کزین کارگه برون آید
(تمام) نقش فریب است، پود و تاری نیست
کمال داودوند در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۹:
7118
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۵ - گنج ایمن:
در آن (سفینه) که آز و هویست کشتیبان
غریق حادثه را، ساحل و پناهی نیست
مهناز ، س در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
حنیفه نژاد گرامی
همان مَنزِل درست است
در فارسی” به “ به ” با “ و همین طور ”با “ به ”به “ تبدیل میشود.
از حافظ : من و ساقی به هم سازیم {به هم تازیم } و بنیادش بر اندازیم.
درین مانا : که من و ساقی باهم می سازیم و یا با هم می تازیم و بنیادش بر می اندازیم.
به نظرم باهم هم منزل شویم که حافظ دو ” هم“ را در هم ادغام کرده و چه زیبا.
محمد حنیفه نژاد در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
« هم منزل » ترکیبی است که امروزه بیشتر به کار می رود و اگر به همین معنی امروزی حافظ به کار برده باشد ، حرف اضافه « به » که قبل از آن آمده بی مورد می نماید
منزل شدن کسی به کسی درست به نظر نمی رسد
فکر می کنم این کلمه « مُنزِل » باشد به معنی مهماندار و میزبان
یعنی ما در راه عاشقی میزبان همدیگر می شویم و همدیگر را از شور عشقی که در دلمان است بهره مند می کنیم
مهناز ، س در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
بابکی دیگر گرامی
گمان نمی کنم ،
خوانش مصراع دوم مصراع نخست را نقض نمی کند
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا
سخن از مکان نیست ، از دانه ی احسان است
می فرماید : ما دانه های احسان را می کاریم ولی نمی دانیم چرا میوه ای نمی دهد ولی طبیعتاً هر دانه ای باید بر بدهد ،
سؤال می کند ، در تعجب است ، امید دارد که بر دهد.
ممنونم که توجه فرمودید
مانا بوید
نیلوفر در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
سپاس از شما دوستان گرامی ^_^
بابک چندم در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
خانم نیلوفر گرامی،
جهانمش از جهاندن می آید که می شود به جهش درآوردن، پراندن...
تا ز جهان جهانمش یعنی تا من از جهان به پروازش در آورم ؛ من از جهان بپرانمش...
بابک چندم در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
خانم مهناز س. گرامی،
به گمانم خوانش شما نحوه درست است.
یعنی آن گونه که خانم طوبی اول بار خواندند:
بر نروید هیچ از شه (توقف) دانهء احسان چرا؟
نمی تواند درست باشد، چراکه شاه (شخص) را با مکان(زمین در مصراع پیشین) همتا و برابر نتوان کردن و...
خوانشی هم که من داشتم:
برنروید هیچ (توقف) از شهدانه احسان (توقف، و دانه همزه ندارد) چرا؟
به دلایل عدیده درست نمی باشد...
خوانش شما:
بر نروید هیچ از شه دانهء احسان چرا؟(دانه در نسخه چاپی با همزه آمده)
ولی توجه بفرمایید که آنرا نیز می توان دو گونه متفاوت خواند،
آنگونه که شما خواندید:
1-برنروید هیچ(توقف کوتاه، و خبری است) از شه دانهء احسان چرا؟ (پرسشی)
که احسان را شاه دانه ها دانسته (آنگونه که خود به درستی فرمودید) و نتایجی که شما بدانها رسیدید.
ولی باز توجه بفرمایید که در این خوانش مصراع دوم مصراع نخست را نقض می کند که می گفت در همه جا تخم می روید (ولی در این یک جا نه!)
گونه دیگر خوانش:
2-برنروید هیچ از شه دانهء احسان؟ ( توقف، و پرسشی است) چرا؟ (پرسشی)
در این خوانش ازخواننده می پرسد:
من که گفتم تخم همه جا (هر کجا) می روید پس چرا گمان می بری که از احسان(در این یک جا) هیچ نمی روید؟ یعنی که از احسان نیز می روید...
و آنکه در این خوانش مصراع دوم مصراع نخست را نقض نکرده بلکه آنرا تضمین می کند ، ولی معنی بر عکس خوانش نخست می شود و در راستای بیتی که جناب پریشان روزگار از سعدی آوردند...
شادکام باشید
مستی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:
جالبه اونایی که میگن خیام همش درحال می نوشیدن و مست شدن بوده پس میشه از حرف اونا و بیت چهارم (آن به که به خواب یا به مستی برود) این شعر به این نتیجه رسید که حکیم فیلسوف منجم ریاضیدان عمر خیام خوابیدن رو هم مانند مستی و می نوشیدن سفارش میکند، پس لابد این همه علوم مختلفه که از این عالم بزرگوار و اهل عمل منتشر شده همش در خواب بوده!!! یعنی بگیرید بخوابید خواب خوبه عمر چه ارزشی داره بگیر روی تخت بخواب بی خبر از دنیا!!! چرا از خود سوال نمیپرسید؟ که اگر فردی با این همه معلومات بیست و چهار ساعت در حال خوابیدن و یا مستی بوده پس چطور توانسته در ریاضیات کشف کند و در فلسفه غوغا؟!!!
سطحی نگاه نکنید دوستان عزیز، ذهن و عقلتون رو به چالش بکشید چیزی که خود حکیم خیام هم همینو میخواد.
طلا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
لطفا تصحیح کنید
بیت آخر تهی تر
طلا در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:
لطفا تصحیح نمایید در بیت آخر تهی تر نوشته شود
... در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:
بخشی از مقدمه احمد خوشنویس (عماد) در کتاب مقالات شمس تبریزی در مورد این غزل:
«برخی از نویسندگان معاصر نوشته اند که شمس الدین تبریزی در جوانی از خانه و کاشانه خویش جدا شد و لیکن دست تصادف وی را به خانقاه شیخ رکن الدین سجاسی از مردم زنجان رهبری کرد و مدتی در حلقه پیروان و شاگردان او در آمد و از مردان طریق شد و سالها در این کار صرف عمر کرد تا آوازه فخرالدین عراقی به گوشش رسید و شیفته غزلی از وی گردید [به همین غزل اشاره میکند].
و شمس شب و روز به زمزمه کردن آن دل خوش کرد و آنها را می خواند و اشک می ریخت و سوز و گداز شمس، شیخ رکن الدین سجاسی را دگرگون کرد، از جای برخاست، بر پیشانی شاگر بوسه داد و گفت جان فرزند، تو به آنچه باید واصل شدی...
عین این داستان را در نفحات الانس و سایر تذکره ها به فخرالدین عراقی نسبت داده اند که چون شیخ بهاء الدین ذکریای ملتانی او را در چله نشاند پس از ده روز او را وجدی دست داد و حالی حاصل شد، این غزل را انشا کرد و با آواز بلند می خواند و می گریست و اهل خانقاه که آن را خلاف طریقه شیخ می دانستند به سمع شیخ رسانیدند. شیخ فرمود شما را از اینها منع است و او را منع نیست....»
البته صحت و سقم تاریخی مطالب قابل بحث هست. فقط خواستم اشاره ای کنم...
... در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
نیلوفر بزرگوار
جهانمش یعنی «جهانم او را»، یعنی «او را بجهانم».
از مصدر جهاندن، صورت متعدی فعل جهیدن.
ز جهان جهانمش به زبان ساده یعنی او را بکشم.
به طور خلاصه و ساده بیت میگه: «عشق تو گفته بود که سعدی آرزوی منو داره و تا نکشمش دست از عاشقی برنمیداره.»
البته در بیت بعد هم به همین موضوع اشاره میکنه و میگه دشمنانم که نمیتونن منو بکشن، ولی این که داره از روی لطف میکشه نمیتونم مانعش بشم.
محمود در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:
صحیح رباعی بصورت زیر است:
عین خرد و سفرهٔ ذاتیم همه
تا ذات نهاده در صفاتیم همه
تا در صفتیم در مماتیم همه
چون رفت صفت عین حیاتیم همه
نیلوفر در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
درود
کسی میتونه معنی یکی مونده به آخرو شرح بده؟ تا ز جهان جهانمش منظور چیست؟ سپاس
سولماز در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:
در رابطه با نظرات حاشیه نویسان راجب مذکر بودن یا مؤنث بودن معشوق وحشی باید گفت:
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه/چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
علی در ۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۴ - نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران قوله حتی اذا استیاس الرسل:
با سلام. معنی که سرکار خانم مینا از مصراع دوم داشتند جالب بود. تا حالا اینطوری نخونده بودمش. اما اگر این معنی رو در نظر بگیریم که اول در مورد رشد ماهی و بعد رشد نی گفته، اونوقت ارتباط معنی مصراع دوم با مصراع اول کاملا قطع میشه. یعنی اینکه ماهی از سر رشد میکنه و نی از دم، ارتباطی با عقل اول و عقل دوم نداره. بنظر میاد که نی به معنی نه باشه. یعنی همونطور که ماهی از سر رشد میکنه و نه از دم، عقل اول هم بر عقل دوم برتری و اولویت داره.
سید احمد مجاب در ۸ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵: