آن مقدّمِ تایبان، آن معظّمِ نایبان، آن آفتابِ کَرَم و احسان، آن دریای وَرَع و عرفان، آن از دو کَون کرده اعراض، {پیر وقت} فُضیل بن عیاض -رحمه الله علیه- از کبارِ مشایخ بود، و عیّارِ طریقت و ستوده ی اقران، و مرجعِ قوم. و در ریاضات و کرامات شانی رفیع داشت و در ورَع و معرفت بی همتا بود.
و اوّلِ حال او چنان بود که: در میان بیابان مرو و باورد، خیمه زده بود، و پلاسی پوشیده، و کلاهی پشمین بر سر، و تسبیح درگردن افکنده. و یاران بسیار داشت، همه دزدان و راهزن. هر مال که پیش ِ او بردندی، او قسمت کردی. که مِهترِ ایشان بود. آنچه خواستی، نصیبِ خود برداشتی. و هرگز از جماعت دست نداشتی. و هر خدمتگاری که خدمتِ جماعت نکردی، او را دور کردی.
تا روزی کاروانی عظیم می آمد. و آوازِ دزد شنیدند. خواجه یی در میان کاروان، نقدی که داشت برگرفت و گفت: در جایی پنهان کنم {تا} اگر کاروان بزنند، باری این نقد بماند.
در بیابان فرو رفت. خیمه ئی دید، در وی پلاس پوشی نشسته. زر به وی سپرد. گفت: «در خیمه رو و در گوشه یی بِنه».
بنهاد و بازگشت. چون باز کاروان رسید، دزدان راه زده بودند و جمله مالها برده. آن مرد، رختی که باقی بود با هم آورد؛ پس قصد ِ آن خیمه کرد. چون آن جا رسید، دزدان را دید که مال قسمت می کردند. گفت: «آه! من مال به دزدان سپرده بودم». خواست که باز گردد،
فضیل او را بدید. آواز داد که «بیا». آنجا رفت. گفت: «چه کار داری؟». گفت: «جهت امانت آمده ام».
گفت: «همان جا که نهاده ای، بردار».
برفت و برداشت. یاران، فضیل را گفتند: «ما در این کاروان هیچ نقد نیافتیم و تو چندین نقد باز می دهی؟»
فضیل گفت: «او به من گمان نیکو برد و من نیز به خدای -تعالی- گمان نیکو می برم. من گمان ِ او راست کردم تا باشد که خدای -تعالی- گمان من نیز راست کند».
نقل است که در ابتدا به زنی عاشق شده بود. هرچه از راهزنی به دست آوردی، به وی فرستادی. و گاه گاه پیشِ او رفتی و در هوس او گریستی. تا شبی کاروانی می گذشت. در میان کاروان یکی این آیت می خواند:
الم یَأن لِلّذین آمنوا، اَن تَخشَعَ قُلُوبهُم لِذکر اللهِ؟ -آیا وقت نیامد که این دل، خفتة شما بیدار گردد؟-
چون تیری بود که بر دل ِ فضیل آمد. گفت: «آمد! آمد! و نیز از وقت گذشت».
سرآسیمه و خجل و بی قرار، روی به خرابه یی نهاد. جمعی کاروانیان فرود آمده بودند. خواستند که بروند.
بعضی گفتند: چون رویم؟ که فضیل بر راه است.
فضیل گفت: «بشارت شما را که او دیگر توبه کرد. و از شما می گریزد چنان که شما از وی می گریزید».
پس میرفت و میگریست و خصم خشنود میکرد. تا درباورد جهودی بود که به هیچ نوع خشنود نمی شد. پس جهود با یاران خود گفت: «وقت است که بر محمّدیان استخفاف کنیم».
پس گفت: «اگر خواهی که تو را بحلّ کنم، آن تل ریگ که فلان جای است، بردار و هامون گردان».
و آن تل به غایت بزرگ بود. فضیل شب و روز آن را می کشید. تا سحرگاهی بادی درآمد و آن تل ریگ را ناچیز کرد. جهود چون چنان دید، گفت: «سوگند خورده ام که تا مال ندهی، تو را بحلّ نکنم. اکنو، زیر ِ بالین ِ من زر است، بردار و به من ده تا تو را بحلّ کنم».
فضیل دست در زیر ِ بالین ِ او کرد و زر بیرون آورد و به جهود داد. جهوت گفت: «اوّل اسلام عرضه کن».
فضیل گفت: «این چه حال است؟». گفت: «در تورات خوانده بودم که هرکه توبه ی او درست بوَد، خاک در دست ِ او زر شود. من امتحان کردم. و زیر بالین من خاک بود. چون به دست ِ تو زر شد، دانستم که توبه ی تو صدق است، و دین ِ تو حق». پس جهود ایمان آورد.
نقل است که فضیل یکی را گفت: «از بهر ِ خدا مرا بند کن و پیش ِ سلطان بر -که بر من حدّ بسیار است- تا بر من حدّ راند».
چنان کرد و پیش ِ سلطان برد. سلطان چون بر سیمای او نظر کرد، او را به اعزاز به خانه فرستاد. چون به در ِ خانه رسید، بنالید. عیال ِ فضیل گفت: «مگر زخم خورده است که می نالد».
فضیل گفت: «بلی! زخمی عظیم خورده است.»
گفت: «بر کجا؟».
گفت: «بر جان و جگر».
پس زن را گفت: «من عزم ِ خانه ی خدا دارم، اگر خواهی پای تو بگشایم»
زن گفت: «معاذالله! من هرگز از تو جدا نشوم. و هر کجا باشی، تو را خدمت کنم».
پس به مکه رفتند با هم. و حق -تعالی- راه به ایشان آسان کرد. و آنجا مجاور شدند و بعضی اولیاء را دریافتند. و با امام ابوحنیفه -رحمه الله علیه- صحبت داشت و از وی علم گرفت.
روایات عالی داشت و ریاضات نیکو. و در مکه سخن بر وی گشاده شد. و مکّیان پیش ِ او می رفتند و فضیل ایشان را وعظ گفتی. تا حال او چنان شد که: خویشان ِ او از باورد به دیدن ِ او آمدند، به مکّه. و ایشان را راه نداد. و ایشان باز نمی گشتند.
فضیل بر بام ِ کعبه آمد و گفت: «زهی مردمان ِ غافل! خدای -عزَّ و جلّ- شما را عقل دهاد و به کاری مشغول کناد».
همه از پای در افتادند {و گریان شدند} و عاقبت روی به خراسان نهادند و او از بام کعبه فرو نیامد.
نقل است که هارون الرشید، فضل برمکی را گفت: «مرا پیش ِ مردی بَر که دلم از این طمطراق گرفته است، تا بیاسایم».
فضل برمکی او را به در ِ خانه ی سفیان عُیَینه بُرد و آواز داد. سفیان گفت: «کیست؟».
گفت: «امیرالمومنین».
گفت: «چرا مرا خبر نکردید تا من به خدمت آمدمی؟».
هارون چون این بشنید، گفت: »این آن مرد نیست که من می طلبم».
سفیان عیینه گفت: «ای امیر المومنین! چنین مرد که تو می طلبی، فضیل عیاض است».
به در ِ خانه ی فضیل عیاض رفتند. و او این آیت می خواند: اَم حَسِبَ الّذینَ اَجتَرَحُوا السیّئات، اَن نَجعَلَهم کَالّذین آمنوا و {عملوا الصّالحات}؟
هارون گفت: «اگر پند میطلبیم، این قدَر کفایت است» -و معنی آیت آن است که: پنداشتند کسانی که بدکرداری کردند، که ما ایشان را برابر کنیم با کسانی که نیکوکاری کردند، {و ایمان آوردند}؟-
پس دربزدند. فضیل گفت: «کیست؟».
گفتند: «امیر المومنین».
گفت: «امیرالمومنین پیش ِ من چه کار دارد؟ و مرا با او چه کار؟ که مرا مشغول می دارد».
فضل برمکی گفت: «طاعت ِ اولوالامر واجب است. اکنون به دستوری درآییم یا به حکم؟».
گفت: «دستوری نیست. اگر به حکم می آیید، شما دانید».
هارون در آمد. فضیل چراغ بنشاند تا روی هارون را نباید دید. هارون دست برد. ناگاه بر دست فضیل آمد. فضیل گفت: «چه نرم دستی است، اگر از آتش ِ دوزخ خلاص یابد».
این بگفت و در نماز ایستاد. هارون در گریه آمد. گفت: «آخر سخنی بگو».
فضیل چون سلام بازداد گفت: پدرت عمّ مصطفی -علیه الصلوه و السلام- از وی درخواست کرد که: «مرا بر قومی امیر گردان».
گفت: «یا عمّ! یک نفَس تو را بر تو امیر کردم»
-یعنی {یک} نفس ِ تو در طاعت ِ خدای -عز و جل- بهتر از آن که هزار سال خلق تو را -لَاَنَّ الامارةَ یومَ القیامةِ ندامةٌ- هارون گفت: «زیاده کن».
گفت: چون عمربن عبدالعزیز {را} -رحمه الله علیه- به خلافت بنشاندند، سالم بن عبدالله و رجاء بن حیوة و محمد بن کعب را بخواند. و گفت: «من مبتلا شدم در این کار. تدبیر ِ من چیست؟».
یکی گفت: «اگر خواهی که فردا تو را از عذاب نجات بوَد، پیران ِ مسلمانان را پدر ِ خود دان، و جوانان را برادر دان و کودکان {را} چون فرزند، و زنان {را} چون مادر و خواهر.
هارون گفت: «زیادت کن».
گفت: «دیار ِ اسلام چون خانه ی تو ست و اهل ِ آن خانه، عیال ِ تو. و معاملت با ایشان چنان کن که با پدر و برادر و فرزند. زُر اَباک، و َاحسِن اَخاکَ، وَاکرِم عَلی وُلدِک» -یعنی: زیارت کن پدر را و نیکویی کن با برادران و کرم کن با فرزندان-
پس گفت: «میترسم از رویِ خوبت که به آتش دوزخ مبتلا شود و زشت گردد.
کَم مِن وجهٍ صَبیحٍ فی النّارِ یصیح
و کَم مِن امیرٍ هُناکَ اسیرُ
گفت: «زیادت کن». گفت: «بترس از خدای، و جواب ِ خدای -عزّ و جلّ- را هشیار باش، که روز قیامت، حق -تعالی- از یک یک ِ مسلمانان باز پرسد و انصاف ِ هر یک بطلبد. اگر شبی پیرزنی در خانه، بی نوا خفته باشد، فردا دامن ِ تو بگیرد و بر تو خصمی کند.
هارون از گریه بیهوش گشت. فضل برمکی گفت: «یا فضیل! بَس که امیرالمومنین را هلاک کردی». فضیل گفت: «ای هامان خاموش! که تو و قوم ِ تو او را هلاک کردی نه من».
هارون را بدین، گریه زیادت شد. آنگه با فضل برمکی گفت که: «تو را هامان از آن گفت، که مرا فرعون می داند».
پس هارون گفت: «تو را وام است؟». گفت: «آری هست: وام ِ خداوند است بر من. و آن طاعت است. که اگر مرا بدآن بگیرد، وای بر من!».
هارون گفت: «من وام ِ خلق می گویم».
گفت: «الحمدالله، که مرا از وی نعمت بسیار است و هیچ گله ئی ندارم تا با خلق بگویم».
پس هارون مُهری به هزار دینار پیش ِ او بنهاد که «این حَلال است و از میراث ِ مادر است».
فضیل گفت: «این پندهای من تو را هیچ سود نداشت. و هم اینجا ظلم آغاز کردی و بیدادگری پیش گرفتی.
من تو را به نجات می خوانم و تو مرا به گرانباری. من می گویم: آنچه داری به خداوندان باز ده، تو به دیگری -که نمی باید داد- می دهی. سخن ِ مرا فایده ئی نیست».
این بگفت و از پیش ِ هارون برخاست و در بر هم زد. هارون بیرون آمد و گفت: «آه! او خود چه مردی است؟ مرد ِ به حقیقت فضیل است».
نقل است که وقتی فرزند ِ خُرد ِ خود را در کنار گرفت. و می نواخت، چنان که عادت ِ پدران باشد. کودک گفت: «ای پدر! مرا دوست داری؟». گفت: «دارم».
گفت: «خدای را دوست داری؟».
گفت: «دارم».
گفت: «چند دل داری؟».
گفت: «یک دل!».
گفت: « به یک دل، دو دوست توانی داشت؟»
فضیل دانست که این سخن از کجا{ست}، و از غیرت ِ حق -تعالی- تعریفی است، به حقیقت. دست بر سر می زد و کودک را بینداخت و به حق مشغول گشت و می گفت: «نِعمَ الواعظُ انتَ یا بُنَیّ» -نیکو واعظی تو ای پسرک!-
نقل است که روزی به عرفات ایستاده بود و در خلق نظاره می کرد و تضرّع و زاری ِ خلایق می شنید. گفت: «سبحان الله، اگر چندین خلایق نزدیک ِ شخصی روند، و از وِی دانگی زَر خواهند، ایشان را نا امید نگرداند.
بر تو که خداوند ِ کریم ِ غفاری، آمرزش ِ ایشان آسانتر است از دانگی زر بر ِ آن مرد. و تو اکرم الاکرمینی، آمین ِ آن است که همه را بیامرزی».
نقل است که در شبانه ی عرفات از او پرسیدند که «حال ِ این خلایق چون می بینی؟».
گفت: «آمرزیده اندی، اگر فضیل در میان ِ ایشان نبودی».
و پرسیدند که «چون است که خایفان را نمی بینیم؟»
گفت: «اگر خایف بودی، ایشان بر شما پوشیده نبودندی. که خایف را نبیند، مگر خایف. و ماتم زده را نبیند، مگر ماتم زده».
گفتند: «مرد چه وقت در دوستی به غایت رسد؟». گفت: «چون منع و عطا، پیش ِ او یکسان بوَد».
گفتند: «چه گویی در مردی که می خواهد که لبّیک گوید، و از بیم ِ لالبّیک نَیارَد؟»
گفت: «امیدوارم که هرکه چنین کند و خود را چنین داند، هیچ لبّیک گوی برابر ِ او نبوَد».
نقل است که پرسیدند از او که: «اصل ِ دین چیست؟».
گفت: «عقل».
گفتند: «اصل ِ عقل چیست؟».
گفت» «حِلم».
گفتند: «{اصلِ} حلم چیست؟».
گفت: «صبر».
امام احمد حنبل گفت: از فضیل شنیدم -رحمهما الله- که: «هرکه ریاست جُست، خوار شد»
گفتم: «مرا وصیّتی کن».
گفت: «تبع باش، متبوع مباش». گفتم: «این پسندیده است».
بِشر حافی گفت: از او پرسیدم که: «زُهد بهتر یا رضا؟»
گفت: «رضا. از آن که راضی، هیچ منزلتی طلب نکند بالای منزلت ِ خویش».
نقل است که سفیان ثوری گفت: شبی پیش ِ او رفتم و آیات و اخبار و آثار می گفتیم. و گفتم: مبارک شبی که امشب بود، و ستوده صحبتی که بود! همانا صحبت ِ چنین، بهتر از وحدت».
فضیل گفت: «بد شبی بود امشب، و تباه صحبتی که دوش بود».
گفتم: «چرا؟»
گفت: «از آن که تو همه شب در بند ِ آن بودی تا چیزی گویی که مرا خوش آید {و من در بند ِ آن بودم که جوابی گویم تا تو را خوش آید} و هر دو به سخن یکدیگر مشغول بودیم. و از خدای -عزّ و جلّ- باز ماندیم. پس تنهایی بهتر و مناجات با حق».
نقل است که عبدالله بن مبارک را دید که پیش ِ او می رفت. فضیل گفت: «از آنجا که رسیده ای بازگرد و الّا من باز می گردم. می آیی که مشتی سخن بر من پیمایی و من بر تو پیمایم؟».
نقل است که مردی به زیارت ِ فضیل آمد. گفت: «به چه کار آمده ای؟»
گفت: «تا از تو آسایشی یابم و موانستی».
گفت: «به خدا، که این به وحشت نزدیک است. نیامده ای الّا بدان که مرا بفریبی به دروغ، و من تو را بفریبم به دروغ. هم از آن جا باز گرد».
گفت: «می خواهم تا بیمار شوم، تا به نماز ِ جماعت نباید رفت و نزد ِ خلق نباید رفت و خلق را نباید دید».
گفت: «اگر توانی جایی ساکن شوی که کَس شما را نبیند و شما کس را نبینید که عظیم نیکو بوَد».
گفت: «منّتی عظیم قبول کردم از کسی که بگذرد بر من، و بر من سلام نکند، و چون بیمار شوم به عیادت ِ من نیاید».
گفت: «چون شب درآید، شاد شوم که مرا خلوتی بوَد بی تفرقه. و چون صبح آید اندوهگن شوم از کراهیّت ِ دیدار ِ خلق، که نباید که درآیند و مرا تشویش دهند».
گفت: «هرکه را تنها وحشت بوَد و به خلق انس گیرد، از سلامت دور بوَد».
گفت: «هر که سخن، از عمل ِ خود گوید، سخنش اندک بوَد. مگر در آنچه او را به کار آید».
گفت: «هرکه از خدای -عزّ و جلّ- ترسد، زبان ِ او گنگ بوَد».
گفت: «چون حق -تعالی- بنده یی را دوست دارد، اندوهش بسیار دهد. و چون دشمن دارد، دنیا را بر وی فراخ کند.
اگر غمگینی در میان ِ امّتی بگریَد، جمله ی آن امّت را در کار ِ او کنند».
گفت: «هرچیزی را زکاتی است و زکات ِ عقل، اندوه ِ طویل است» و از آن جا ست که کانَ رسول الله، صلی الله علی و آله و سلّم، متواصِلُ الاحزان- {گفت}: «چنان که عجب بوَد که در بهشت گریند، عجبتر آن بوَد که کسی در دنیا خندد».
گفت: «چون خوفی در دل ساکن شود، چیزی که به کار نیاید به زبان ِ آن کس نگذرد. و از آن خوف، حبّ ِ دنیا و شهوات بسوزد، و رغبت ِ دنیا از دل بیرون کند».
گفت: «هرکه از خدای -تعالی_ بترسد، جمله ی چیزها از او بترسد».
گفت: «خوف و رهبت ِ بنده به قدر ِ علم ِ بنده بود. و زهد ِ بنده در دنیا به قدر ِ رغبت ِ بنده بود در آخرت».
گفت: «هیچ آدمی را ندیدم در این امّت، امیدوارتر به خدای -تعالی- و ترسناک تر از ابن سیرین، رحمه الله علیه».
گفت: «اگر همه ی دنیا به من دهند، حلال، بی حساب، از وی ننگ دارم. چنان که شما از مردار ننگ دارید».
گفت: «جمله ی بدی ها را در خانه یی جمع کردند و کلید ِ آن دوستی ِ دنیا کردند. و جمله ی نیکی ها را در خانه یی جمع کردند و کلید ِ آن دشمنی ِ دنیا کردند».
گفت: «در دنیا شروع کردن آسان است. امّا بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار».
گفت: «دنیا بیمارستانی است و خلق در وی چون دیوانگان اند و دیوانگان را در بیمارستان غل و بند بود».
گفت: «به خدا، که اگر آخرت از سفال ِ باقی بودی و دنیا از زر ِ فانی، سزا بودی که رغبت ِ خلق به سفال ِ باقی بودی، فَکَیفَ که دنیا از سفال ِ فانی است و آخرت از زر ِ باقی».
گفت: «هیچ کس را هیچ ندادند از دنیا تا از آخرتش صدچندان کم نکردند، از بهر ِ آن که {تو را} به نزدیک ِ حق -تعالی- آن خواهد بود که کسب می کنی، خواه بسیار کن و خواه اندک».
گفت: «به جامه ی نرم و طعام ِ خوش و لذّت ِ حالی منگرید، که فردا لذّت ِ آن جامه و {آن} طعام نیابید».
گفت: «مردمان که از یکدیگر بریده شدند، به تکلّف شدند. هر گه که تکلّف از میان برخیزد، یکدیگر را گستاخ بتوانند دید».
گفت: «حق-تعالی- وحی کرد به کوهها که: من بر یکی از شما با پیغمبری سخن خواهم گفت. همه کوهها تکبّر کردند مگر طور ِ سینا، که سر فرود آورد. لاجرَم کرامت ِ کلام ِ حق یافت».
گفت: «هرکه خود را قیمتی داند، او را از تواضع نصیبی نیست».
گفت: «سه چیز مجویید که نیابید: عالِمی که علم ِ او، به میزان ِ عمَل راست بوَد، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید. و عاملی که اخلاص با عمل ِ او موافق بود، مجویید که نیابید و بی عمل بمانید. و برادر ِ بی عیب مجویید که نیابید و بی برادر بمانید».
گفت: «هرکه با برادر خود دوستی ظاهر کند به زبان و در دل دشمنی دارد خدای -تعالی- لعنتش کند و کور و کر گرداندش».
گفتند: «وقتی بود که آنچه می کردند، به ریا می کردند. اکنون بدانچه نمی کنند ریا می کنند».
گفت: «دوست داشتن ِ عمل برای خَلق، ریا بوَد. و عمل کردن برای خلق، شِرک بود. و اخلاص آن بود که حق -تعالی- تو را از این دو خصلت نگه دارد، ان شاء الله تعالی».
گفت: «اگر سوگند خورم که مرائی ام، دوست تر از آن دارم که گویم: نیَم».
گفت: «اصل ِ زهد راضی شدن است از حق -تعالی- به هر چه کُنَد. و سزاوارترین خلق به رضای حق، اهل ِ معرفت اند».
گفت: «هرکه حق -تعالی- را بشناسد به حقّ ِ معرفت، پرستش ِ او کند به قدر ِ طاعت».
گفت: «فتوت در گذاشتن بود از برادران».
گفت: «حقیقت ِ توکّل آن است که به غیر ِ خدای -عز و جل- اومید ندارد و از غیر ِ او نترسد»
گفت: «متوکّل آن بود که واثق بود به خدای، عزّ و جلّ. نه خدای -عز و جل- را در هر چه کند متّهم دارد، و نه شکایت کند» - یعنی ظاهر و باطن در تسلیم یک رنگ دارد-
گفت: «چون تو را گویند: خدای -عزّ و جلّ- را دوست داری؟ خاموش باش که اگر گویی: نه، کافر باشی. و اگر گویی: بلی، فعل ِ تو به فعل ِ دوستان ِ او نمانَد».
گفت: «شرمم گرفت از خدای -عزّ و جلّ- از بس که در مبرز رفتم» -و در سه روز یک بار بیش نرفتی-
گفت: «بسا مردا که در طهارت جای رود و پاک بیرون آید و بسا مردا که در کعبه رود و پلید بیرون آید».
گفت: «جنگ کردن با خردمندان آسان تر است از حلوا خوردن با بی خردان».
گفت: «هر که در روی فاسقی خوش بخندد، در ویران کردن ِ مسلمانی سعی می برد».
گفت: «هرکه بر ستوری لعنت کند، {ستور} گوید: آمین، از من و تو هرکه در خدای -عزّ و جلّ- عاصی تر است لعنت بر او باد».
گفت: «اگر مرا خبر آید که: تو را یک دعا مستجاب است، هرچه خواهی بخواه، من آن دعا را در حق ِ سلطان صرف کنم. از آن که اگر در صلاح ِ خویش دعا کنم، صلاح من تنها بود و صلاح ِ سلاطین صلاح عالمیان است».
گفت: «دو خصلت است که دل را فاسد کند: بسیار خفتن و بسیار خوردن».
گفت: «در شما دو خصلت است که هر دو از جهل است: یکی آنکه میخندید و عجبی ندیده، و نصیحت میکنی، و شب بیدار نابوده».
گفت: «حق -تعالی- می فرماید که ای فرزند ِ آدم! اگر تو مرا یاد کنی، من تو را یاد کنم. و اگر مرا فراموش کنی، من تو را فراموش کنم. و این ساعت که تو مرا یاد نخواهی کرد، آن بر توست، نه از توست. اکنون مینگر تا چون میکنی؟».
گفت: حق -تعالی- گفته است پیغمبر را که بشارد ده گنهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم، و بترسان صدّیقان را که اگر به عدل با ایشان کار کنم، همه را بسوزم».
یکی از وی وصیّتی خواست. گفت: اَ اربابٌ متفرّقون خیرً، اَمِ اللهُ الواحدُ القهار».
یک روز پسر خود را دید که درستی زر میسَخت {تا به کسی دهد}. و شوخ که در نقش ِ زر بود پاک میکرد. گفت: «ای پسر این تو را فاضل تر از ده حجّ».
یک بار پسر ِ او را بول بسته شد. فضیل دست برداشت و گفت: «یارب به دوستی ِ من تو را که از این رنج اش رهایی ده». هنوز از آنجا برنخاسته بود که شفا پدید آمد.
و در مناجات گفتی: «خداوندا! بر من رحمتی کن، که تو بر من عالِمی. و عذابم مکن، که تو بر من قادری».
وقتی گفتی: «الهی! تو مرا گرسنه می داری، و مرا و عیال ِ مرا برهنه می داری، و مرا به شب چراغ نمی دهی -و تو این با دوستان ِ خویش کنی- به کدام منزلت، فضیل این دولت یافت؟».
نقل است که سی سال، هیچ کس لب ِ او خندان ندیده بود. مگر آن روز که پسرش بمُرد، تبسم کرد. گفتند: «ای خواجه! چه وقت ِ این است؟» گفت: «دانستم که خداوند راضی بود به مرگ ِ این پسر، من نیز موافقت کردم و رضای او را تبسّم کردم».
و در آخر ِ عمر می گفت: «از پیغامبران رشک نیست، که ایشان را هم لحد و هم قیامت و هم دوزخ و هم صراط در پیش است. و جمله با کوتاه دستی نَفسی نَفسی خواهند گفت. از فرشتگان هم رشک نیست، که خوف ِ ایشان از خوف ِ بنی آدم زیادت است و ایشان را درد {بنی آدم نیست و هرکه را} این درد نبوَد، من آن نخواهم. لیکن از آن کسی رشکم می آید که هرگز از مادر نخواهد زاد».
گویند: روزی مُقریی بیامد و در پیش ِ وی چیزی خواند. گفت: «این را پیش ِ پسر {ِمن} برید تا برخواند». و گفت: «سوره ی القارعه نخوانی که او طاقت ِ شنیدن ِ سخن ِ قیامت ندارد». قضا را مقری همین صورت بر خواند. چون گفت: القارعةُ مالقارعه؟ آهی بکرد. چون گفت: یومَ یکونُ الناسُ کالفِراش المَبعوث، آه ِ دیگر بکرد و بیهوش گشت. نگاه کردند، آن پاک زاده جان داده بود.
فضیل را چون اجل نزدیک آمد، دو دختر داشت. عیال ِ خود را وصیّت کرد که: چون من بمیرم، این دخترکان را برگیر. و بر کوه ِ بوقُبیس بَر. و روی سوی آسمان کن و بگوی: خداوندا! مرا وصیّت کرد فضیل، و گفت: «تا من زنده بودم، این زینهاریان را به طاقت ِ خویش می داشتم.
چون مرا به زندان ِ گور محبوس کردی، زینهاریان را به تو باز دادم». چون فضیل را دفن کردند، عیالش همچنان کرد که او گفته بود. دخترکان را آنجا برد و مناجات بسار کرد و بسیار بگریست. همان ساعت امیر یمن آنجا بگذشت با دو پسر خود. ایشان را دید با گریستن و زاری. برسید و گفت: «حال چیست؟»
آن زن حکایت باز گفت. امیر گفت: «این دختران را به پسران ِ خود دهم و هر یکی را هزار دینار کابین کنم. تو بدین راضی هستی؟» گفت: «هستم».
در حال فرمود تا عماری ها و فرش ها و دیبا ها بیاوردند. و دختران را با مادر ِ ایشان در عماری نشاندند و به یمن بردند. و بزرگان را جمع کرد و دختران را نکاح کرد و به پسران تسلیم کرد. آری: من کانَ لِله، کانَ اللهُ له.
عبدالله مبارک گفت -رحمة الله علیه-: «چون فضیل درگذشت اندوه همه برخواست.»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: فضیل بن عیاض، یکی از بزرگترین مشایخ و صوفیان تاریخ است. او ابتدا در میان دزدان زندگی میکرد و به کلاهبرداری مشغول بود. اما پس از شنیدن یک آیه قرآن، به توبه و اصلاح نفس پرداخت. او به مکه رفت و به تحصیل علم و ریاضت پرداخت و به یکی از بزرگان دین تبدیل شد.
فضیل در زهد و ورع شناخته میشد و بر این باور بود که باید در اعمال خود اخلاص داشته باشد. او به نیکی و مشاوره با مردم میپرداخت و در مورد دین و آخرت بسیار سخن میگفت. به طوری که بسیاری از معروفترین شخصیتها به خطابات او حاضر میشدند.
فضیل همچنین به شجاعت در بیان حقایق و نصیحت کردن سلاطین مشهور بود. حتی وقتی که هارون الرشید، خلیفه بغداد، به او مراجعه کرد، فضیل او را نصیحت کرد و از ظلم و فساد در حکومت هشدار داد. فضیل به دوستی با خدا اهمیت میداد و معتقد بود که تنها کسانی که در دل خود خلوص و عشق به خدا دارند، به حقیقت رضای حق میرسند.
سرانجام، فضیل بن عیاض در زمانی که آماده رحلت بود، پندهای بسیاری به نزدیکان خود داد و بر اساس آنچه در طول زندگی آموخته بود، وصیت کرد. او الگویی شد برای بسیاری در راه دین و اخلاص.
هوش مصنوعی: او، بزرگترین پیشوای تایبان و نایبان، آفتاب بخشش و نیکوکار، دریای پرهیزکاری و معرفت، و کسی که از دو جهان به کنارهگیری پرداخته بود، فضیل بن عیاض -رحمت خدا بر او باد- از بزرگترین مشایخ به شمار میرفت. او در راه و روش طریقت به عنوان الگو شناخته میشد و در میان همقطارانش ستوده بود و مرجع قوم محسوب میگردید. فضیل در زحمت و مجاهدت و نیز در کرامات، مقام و مرتبهای عالی داشت و از نظر پرهیزکاری و معرفت نظیری نداشت.
هوش مصنوعی: او در آغاز زندگیاش به این شکل بود که در میان بیابان مرو و باورد، خیمهای برپا کرده بود. لباس مخصوصی به تن داشت و کلاهی پشمی بر سر گذاشته بود. تسبیحی نیز به گردن داشت. او یاران زیادی داشت که همه از دزدان و راهزنان بودند. هر کالایی که به نزد او میبردند، او آن را بین اعضای گروه تقسیم میکرد، چراکه رهبر آنها بود. هر کس هر چیزی که میخواست، به عنوان سهم خود برمیداشت. او هرگز از جمع خود جدا نمیشد و هر خدمتی که به گروه نمیکرد، از آن شخص فاصله میگرفت.
هوش مصنوعی: روزی کاروان بزرگی در حال آمدن بود و صدای دزدی به گوش رسید. یکی از افراد کاروان که مقام و ثروتی داشت، مقداری پول را برداشت و گفت: «باید این را جایی پنهان کنم تا اگر کاروان مورد حمله قرار گرفت، حداقل این پول محفوظ بماند.»
هوش مصنوعی: به بیابان رفت و خیمهای را دید که فردی با لباسی کهنه در آن نشسته بود. به او مقداری طلا داد و گفت: «وارد خیمه شو و در یکی از گوشهها بنشین».
هوش مصنوعی: مرد به محلی برگشت که کاروانش به آنجا رسیده بود. وقتی رسید، متوجه شد که دزدان به کاروان حمله کرده و همه چیز را دزدیدهاند. او تنها رختهایی که باقی مانده بود را با خود آورد و به سمت خیمهای رفت. وقتی به آنجا رسید، دزدان را دید که در حال تقسیم کردن اموال دزدیده شده بودند. او با ناامیدی گفت: «آه! من اموالم را به دزدان سپرده بودم» و تصمیم گرفت که برگردد.
هوش مصنوعی: فضیل او را دید و صدا زد که "بیا". او نیز به نزد او رفت. فضیل پرسید: "چه کار داری؟" و او پاسخ داد: "برای امانت آمدهام".
هوش مصنوعی: گفت: «همان جایی که گذاشتهای، بردار».
هوش مصنوعی: او رفت و برداشت. دوستان به فضیل گفتند: «ما در این کاروان هیچ پولی به دست نیاوردیم و تو چرا این همه پول میکنی؟»
هوش مصنوعی: فضیل گفت: «او نسبت به من حسن ظن داشت و من هم به خداوند عالی حسن ظن دارم. من به نیکی او ایمان آوردم، امیدوارم که خداوند نیز به حسن ظن من پاسخ مثبت دهد».
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که او در ابتدا به یک زن عاشق شده بود. هر چیزی که از دزدی به دست میآورد، برای او میفرستاد. گاهی نزد او میرفت و در آرزوی او اشک میریخت. تا اینکه شبی کاروانی از کنار آنجا میگذشت و یکی از افراد کاروان این آیه را میخواند:
هوش مصنوعی: آیا وقت آن نرسیده است که دلهایی که ایمان آوردهاند، نسبت به یاد خدا آرامش پیدا کنند؟ آیا وقت آن نرسیده است که دلهای شما که خوابیدهاند، بیدار شوند؟
هوش مصنوعی: مثل این بود که تیر به دل فضیل اصابت کرد. او گفت: «آمد! آمد! و همچنین زمان نیز گذشته است».
هوش مصنوعی: برخود ریخته و شرمگین و بیقرار، به سمت یک ویرانه رفت. تعدادی از کاروانها آنجا توقف کرده بودند و قصد داشتند که ادامه دهند.
هوش مصنوعی: برخی اظهار کردند: چرا من به او نگاه کنم؟ زیرا فضیل در مسیر است.
هوش مصنوعی: فضیل گفت: «به شما خبر خوش میدهم که او دیگر توبه کرده است. و او از شما فرار میکند همانطور که شما از او فرار میکنید.»
هوش مصنوعی: او میرفت و میگریست و دشمن را راضی میکرد. تا اینکه به یهودیای برخورد کرد که هیچگونه راضی نمیشد. پس یهودی با همراهان خود گفت: «وقت آن است که بر مسلمانان ظلم کنیم».
هوش مصنوعی: پس گفت: «اگر میخواهی من تو را از این مشکل نجات دهم، آن تلی از شن که در فلان مکان است را بردار و به دشت بیاور».
هوش مصنوعی: آن توده خاک بسیار بزرگ بود. فضیل شب و روز تلاش میکرد تا آن را از جا بکند. تا اینکه یک صبح زود یک باد آمد و آن توده شن را از بین برد. یهودی وقتی این را دید، گفت: «به خدا قسم خوردهام که اگر پول ندهی، تو را آزاد نخواهم کرد. حالا زیر بالش من طلا هست، آن را بردار و به من بده تا تو را آزاد کنم».
هوش مصنوعی: فضیل دستش را زیر سر او برد و مقداری طلا بیرون آورد و به یهودی داد. یهودی گفت: «ابتدا باید اسلام خود را معرفی کنی».
هوش مصنوعی: فضیل گفت: «این چه وضعی است؟». شخص پاسخ داد: «در تورات خوانده بودم که اگر کسی توبهاش واقعی باشد، خاک در دستش تبدیل به طلا میشود. من این را آزمایش کردم و زیر سرم خاک بود. وقتی دیدم که در دست تو طلا شد، فهمیدم که توبهات صادقانه است و دینت حق است». پس آن یهودی ایمان آورد.
هوش مصنوعی: فضیل به یکی گفت: «برای خدا مرا به بند بکش و به نزد سلطان ببر، زیرا بر من حدّ زیادی وجود دارد که باید اعمال شود.»
هوش مصنوعی: او این کار را کرد و او را به حضور سلطان برد. هنگامی که سلطان به چهرهاش نگاه کرد، با احترام او را به خانه فرستاد. وقتی به در خانه رسید، صدای نالهاش بلند شد. همسر فضیل گفت: «آیا زخم خورده است که اینقدر ناله میکند؟»
هوش مصنوعی: فضیل گفت: «بله! او زخمی بزرگ و جدی شده است.»
هوش مصنوعی: گفت: «به کجا؟»
هوش مصنوعی: گفت: «به خدا و وارت من».
هوش مصنوعی: پس به زن گفت: «من قصد دارم به خانه خدا بروم، اگر مایل هستی میتوانم کمکت کنم تا راحتتر بروی.»
هوش مصنوعی: زن گفت: «خدا نکند! من هرگز از تو جدا نمیشوم. هر جا که باشی، به تو خدمت میکنم».
هوش مصنوعی: آنها به همراه یکدیگر به مکه رفتند و خداوند راه را برایشان آسان کرد. در آنجا به عبادت مشغول شدند و برخی از اولیاء الهی را ملاقات کردند. همچنین با امام ابوحنیفه صحبت کردند و از علم او بهرهمند شدند.
هوش مصنوعی: او شخصیت والایی داشت و به فعالیتهای معنوی نیکو اشتغال داشت. در مکه، مردم به صحبت کردن با او روی آوردند و او برای آنها نصیحتهایی کرد. وضعیت او به گونهای شد که نزدیکانش برای دیدن او به مکه آمدند، اما او اجازه ورود به آنها را نداد و آنها هم از رفتن باز نایستادند.
هوش مصنوعی: فضیل به بالای کعبه رفت و گفت: «ای مردمان غافل! خداوند به شما عقل داده و شما را به کارها مشغول کرده است.»
هوش مصنوعی: همه ناامید و گریان شدند و در نهایت به سوی خراسان رفتند، اما او از بالای کعبه پایین نیامد.
هوش مصنوعی: هارون الرشید به فضل برمکی گفت: «مرا به پیش مردی ببر که از این همه شلوغی و تجملات دلم گرفته است تا بتوانم کمی آرامش پیدا کنم.»
هوش مصنوعی: فضل برمکی او را به در خانه سفیان عیینه برد و صدا زد. سفیان پرسید: «کیست؟».
هوش مصنوعی: او گفت: «امیر مؤمنان».
هوش مصنوعی: گفت: «چرا به من خبر ندادید تا من به خدمت شما بیایم؟»
هوش مصنوعی: هارون وقتی این را شنید، گفت: "این فرد همان کسی نیست که من به دنبالش هستم."
هوش مصنوعی: سفیان عیینه گفت: «ای امیر المومنین! مردی که تو به دنبالش هستی، فضیل عیاض است».
هوش مصنوعی: به در خانه فضیل عیاض رفتند و او در حال خواندن این آیه بود: آیا کسانی که کارهای بد انجام دادهاند، فکر میکنند که ما آنها را مانند کسانی قرار دهیم که ایمان آورده و کارهای نیک انجام دادهاند؟
هوش مصنوعی: هارون گفت: «اگر نیاز به نصیحت داریم، همین اندازه کافی است» - و منظور این است که: آیا کسانی که کارهای زشت انجام دادند فکر میکنند ما آنها را با کسانی که کارهای نیک کرده و ایمان آوردهاند برابر قرار میدهیم؟ -
هوش مصنوعی: پس به در کوبیدند. فضیل پرسید: «کیست؟».
هوش مصنوعی: گفتند: «مولا و سرور مؤمنان».
هوش مصنوعی: او گفت: «امیرالمومنین که پیش من است، چه وظیفهای دارد؟ و من چه ارتباطی با او دارم که باعث مشغولیت من میشود؟»
هوش مصنوعی: فضل برمکی گفت: «اطاعت از کسانی که در مقام رهبری هستند، ضروری است. حالا آیا باید در مورد دستوری صحبت کنیم یا حکمی مطرح کنیم؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «این یک دستور نیست. اگر به قضاوت میآیید، خودتان باید بدانید.»
هوش مصنوعی: هارون وارد شد. فضیل چراغی را خاموش کرد تا هارون را نبیند. هارون دستش را پیش برد و ناگهان دستش به دست فضیل برخورد کرد. فضیل گفت: «چه دستی نرم و لطیفی دارد، اگر از آتش جهنم نجات پیدا کند».
هوش مصنوعی: او این را گفت و به نماز ایستاد. هارون به گریه افتاد و گفت: «حداقل یک کلمه بگو».
هوش مصنوعی: فضیل وقتی سلام کرد، گفت: پدرت عمّ مصطفی -علیه الصلوه و السلام- از او خواست که: «مرا بر قوم خود رئیسی کن».
هوش مصنوعی: او گفت: «ای عم! من یک لحظه تو را بر خود امیر قرار دادم.»
هوش مصنوعی: یک نفس تو که در اطاعت خداوند متعال سپری میشود، از هزار سال خالق بودن بهتر است. زیرا در روز قیامت، مقام و سلطنت سبب ندامت و پشیمانی خواهد بود. هارون گفت: «این را بیشتر توضیح بده».
هوش مصنوعی: وقتی عمربن عبدالعزیز به خلافت منصوب شد، سالم بن عبدالله، رجاء بن حیوة و محمد بن کعب را فراخواند و گفت: «من در این کار دچار چالش شدهام. تدبیر و راهکار من چیست؟»
هوش مصنوعی: یکی گفت: «اگر میخواهی فردا از عذاب نجات پیدا کنی، باید پیران مسلمانان را مانند پدر خود در نظر بگیری، جوانان را برادر خود بخوانی، کودکان را مانند فرزند و زنان را چون مادر و خواهر خود بدانی.»
هوش مصنوعی: هارون گفت: «بیشتر کن».
هوش مصنوعی: او گفت: «سرزمین اسلام مانند خانهی تو است و مردم آن خانه، خانوادهی تو به حساب میآیند. با آنها همانطور رفتار کن که با پدر، برادر و فرزندت رفتار میکنی. به پدرت احترام بگذار، با برادرانت نیکی کن و با فرزندانت بزرگوار باش.»
هوش مصنوعی: او گفت: «از زیبایی تو میترسم که باعث شود به آتش جهنم دچار شوی و زشت به نظر بیایی.»
هوش مصنوعی: چقدر چهرههای زیبا در آتش فریاد میزنند و چقدر فرمانروایان در آنجا به اسیری افتادهاند.
هوش مصنوعی: او گفت: «بیشتر کن». دیگری پاسخ داد: «از خدا بترس و در برابر خدا -عزّ و جلّ- هوشیار باش، چون در روز قیامت، خدا از هر یک از مسلمانان سوال خواهد کرد و حق هر کدام را طلب خواهد کرد. اگر یک شب پیرزنی بیپناه در خانهات خوابیده باشد، فردا به دامن تو میچسبد و علیه تو شکایت میکند.»
هوش مصنوعی: هارون از شدت گریه بیهوش شد. فضل برمکی گفت: «ای فضیل! چقدر امیرالمؤمنین را نابود کردی». فضیل پاسخ داد: «ای هامان سکوت کن! تو و گروه تو او را نابود کردید، نه من».
هوش مصنوعی: هارون بسیار گریه کرد. سپس به فضل برمکی گفت: «هامان تو را درباره من اینگونه گفته که فرعون مرا میشناسد».
هوش مصنوعی: هارون از او پرسید: «آیا بر تو وامی است؟» او جواب داد: «بله، من به خداوند وامدار هستم و آن عبادت و اطاعت از اوست. اگر او مرا به خاطر این امر بازخواست کند، وای بر من!»
هوش مصنوعی: هارون گفت: «من دربارهٔ خلق و خوی انسانها صحبت میکنم».
هوش مصنوعی: گفت: «خدا را شکر که نعمتهای زیادی از او دارم و هیچ شکایتی ندارم که بخواهم با مردم در میان بگذارم».
هوش مصنوعی: هارون یک سکه طلا به ارزش هزار دینار به او داد و گفت: «این پول حلال است و از ارث مادر به من رسیده است.»
هوش مصنوعی: فضیل گفت: «این نصیحتهای من هیچ کمکی به تو نکرد. تو همین جا ظلم را شروع کردی و به بیعدالتی ادامه دادی.»
هوش مصنوعی: من تو را به رهایی دعوت میکنم و تو به من احساس سنگینی میدهی. من میگویم: آنچه داری را به خداوندان واگذار کن، اما تو آن را به کسی میدهی که نباید بدهی. سخن من سودی ندارد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از نزد هارون رفت. هارون بیرون آمد و گفت: «آه! او واقعاً چه شخصیتی دارد! او مردی با فضیلت است.»
هوش مصنوعی: روایت شده است که وقتی پدر، فرزند کوچکش را در آغوش گرفت و شروع به نوازش او کرد، کودک از او پرسید: «پدر! آیا مرا دوست داری؟» و پدر در پاسخ گفت: «دوست دارم».
هوش مصنوعی: او گفت: «آیا خدا را دوست داری؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «دارم».
هوش مصنوعی: او پرسید: «چند دل داری؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «یک دل!»
هوش مصنوعی: گفت: «آیا میتوانی به دل خود دو دوست داشته باشی؟»
هوش مصنوعی: فضیل متوجه شد که این سخن از چه منبعی است و به نوعی بیان غیرت خداوند اشاره دارد. او به این فکر فرو رفت و با دستش بر سر خود زد و کودک را رها کرده و به یاد خدا مشغول شد و گفت: «نیکو وعظ میکنی ای پسرک!»
هوش مصنوعی: روزی در عرفات ایستاده بود و به تماشای افراد و دعا و نالههای آنها گوش میداد. گفت: «پاک و منزه است خداوند، اگر جمع زیادی از مردم به نزد یک شخص بروند و از او درخواستی داشته باشند، او هرگز نباید آنها را ناامید کند.»
هوش مصنوعی: خداوند مهربان و بخشنده تو، آمرزش کسانی که به اشتباه کردهاند را برایت آسانتر از یک دانه طلا قرار داده است. و تو بهترین بخشندهای، آمین تو این است که همه را بیامرزی.
هوش مصنوعی: در شب عرفه از او سوال کردند که «وضع این مردم را چگونه میبینی؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «شما آمرزیده شدهاید، اگر فضیل در میان شما نبود».
هوش مصنوعی: از آنها پرسیدند: «چرا نمیتوانیم خایفان را ببینیم؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «اگر ترسیده بودی، آنها برای تو پنهان نمیماندند. زیرا کسی که ترسیده را تنها ترسیدهها میتوانند ببینند و کسی که در ماتم است، فقط دیگران در ماتم میتوانند او را ببینند.»
هوش مصنوعی: گفتند: «مرد چه زمانی به اوج دوستی میرسد؟» و او پاسخ داد: «زمانی که دادن و نگرفتن برای او فرقی نداشته باشد».
هوش مصنوعی: گفتند: «نظر تو درباره مردی چیست که میخواهد پاسخ مثبت بدهد، اما از ترس جواب ندادن، جرأت این کار را ندارد؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «امیدوارم که هر کس چنین کاری کند و خود را در این وضعیت ببیند، هیچ کس دیگری به او پاسخ مثبت ندهد».
هوش مصنوعی: نقل شده که از او پرسیدند: «اصل دین چیست؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «عقل».
هوش مصنوعی: پرسیدند: «عقل در واقع چه مفهوم یا اصلی دارد؟»
هوش مصنوعی: به او گفتم: "بردباری".
هوش مصنوعی: از آنها پرسیدند: «حلم به چه معناست؟».
هوش مصنوعی: او گفت: «تحمل کن».
هوش مصنوعی: امام احمد حنبل بیان کردند که از فضیل شنیدهاند که هر کسی که به دنبال مقام و ریاست برود، ذلیل و نابود خواهد شد.
هوش مصنوعی: گفتم: «برای من وصیت کن».
هوش مصنوعی: گفت: «پیرو باش، رهبری نکن». گفتم: «این نکته خوبی است».
هوش مصنوعی: بِشر حافی بیان کرد که از او پرسیدم: «کدام یک از زهد و رضا بهتر است؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «رضا، کسی که از چیزی راضی است، نباید هیچ مقام و منزلتی بالاتر از وضعیت خودش بخواهد.»
هوش مصنوعی: روایت شده است که سفیان ثوری بیان کرد: شبی پیش او رفتم و در مورد آیات، اخبار و آثار صحبت میکردیم. گفتم: شبی که امشب است، مبارک است و گفتگویی که داشتیم، ستودنی است! حقیقت این است که چنین صحبتهایی بهتر از تنهایی است.
هوش مصنوعی: فضیل گفت: «امشب شب خوبی نبود و گفتگویی که دیشب داشتیم خیلی خوب پیش نرفت».
هوش مصنوعی: گفتم: «چرا این طور است؟»
هوش مصنوعی: او گفت: «تو تمام شب مشغول این بودی که چیزی بگویی که برای من خوشایند باشد و من هم در تلاش بودم تا پاسخی بگویم که تو را راضی کند. در واقع، هر دوی ما درگیر صحبتهای یکدیگر بودیم و از یاد خدا غافل ماندیم. پس بهتر است که انسان تنها باشد و با خداوند مناجات کند».
هوش مصنوعی: نقل شده که فضیل عبدالله بن مبارک را دید که به سوی او میآید. فضیل به او گفت: «از جایی که آمدهای برگرد، وگرنه من برمیگردم. آیا میخواهی بیایی تا فقط چند کلمه با من رد و بدل کنی؟»
هوش مصنوعی: مردی به زیارت فضیل رفت و از او پرسید: «برای چه چیزی اینجا آمدهای؟»
هوش مصنوعی: گفت: «تا از تو راحتی ببرم و از دردسرها دور شوم».
هوش مصنوعی: او گفت: «قسم به خدا، این وضعیت واقعاً ترسناک است. تو فقط آمدهای که مرا فریب بدهی و من هم تو را فریب بدهم. بهتر است همین جا برگردی».
هوش مصنوعی: گفت: «میخواهم به حال بیماری برسم، تا دیگر به نماز جماعت نروم و در جمع مردم حضور نداشته باشم و آنها را نبینم».
هوش مصنوعی: او گفت: «اگر میتوانی جایی بروی که هیچکس تو را نبیند و تو هم کسی را نبینی، این بسیار خوب خواهد بود».
هوش مصنوعی: گفت: «من از کسی که بر من میگذرد و سلام نمیکند، و وقتی بیمار شوم به عیادت من نمیآید، سپاسگزارم.»
هوش مصنوعی: او گفت: «وقتی شب فرا میرسد، خوشحال میشوم که تنهایی دارم بدون مزاحمت دیگران. اما وقتی صبح میشود، از اینکه باید با مردم روبرو شوم ناراحت میشوم، زیرا نباید به نزد من بیایند و من را دچار نگرانی کنند».
هوش مصنوعی: او گفت: «هر کسی که تنها در ترس زندگی کند و نتواند با دیگران ارتباط برقرار کند، از سلامت دور خواهد بود.»
هوش مصنوعی: او گفت: «هر کسی که درباره کارهای خود صحبت کند، گفتارش کم است، مگر در این موارد که به او کمک میکند».
هوش مصنوعی: او گفت: «هر کسی که از خداوند -عزّ و جلّ- بترسد، زبانش لال میشود».
هوش مصنوعی: او گفت: "زمانی که خداوند بندهای را دوست داشته باشد، او را با مشکلات و اندوههای زیادی مواجه میکند. اما اگر فردی را دشمن داشته باشد، دنیا را برای او آسان و بیدردسر میکند."
هوش مصنوعی: اگر کسی در میان یک قوم یا ملت غمگین باشد و گریه کند، این احساس غم گریهکردن او بر تمام افراد آن قوم تأثیر میگذارد و آنها را به نوعی درگیر میکند.
هوش مصنوعی: گفت: «هر چیزی زکاتی دارد و زکات عقل، اندوه طولانی است» و از همینجا است که پیامبر خدا، صلی الله علیه و آله و سلم، همیشه در غم و اندوه بود. او فرمود: «عجیب است که در بهشت کسی گریه کند، و عجیبتر این است که کسی در دنیا بخندد».
هوش مصنوعی: وقتی ترس در دل انسان جا میگیرد، او چیزی نمیگوید که بیفایده باشد. این ترس میتواند علاقه به دنیا و تمایلات نفسانی را از بین ببرد و رغبت به دنیا را از دل دور کند.
هوش مصنوعی: او گفت: «هر کس از خداوند متعال بترسد، همه چیزها از او میترسند.»
هوش مصنوعی: او گفت: «ترس و وحشت من از خدا به اندازهی دانایی من است. و زهد من در دنیا به میزان علاقهام به آخرت بستگی دارد».
هوش مصنوعی: او گفت: «هیچکس را در این جامعه ندیدم که به خداوند -تعالی- بیشتر امیدوار باشد و همزمان از او بیشتر بترسد نسبت به ابن سیرین، رحمت خدا بر او باد».
هوش مصنوعی: گفت: «اگر تمام دنیا را هم به من بدهند، هرگز نمیتوانم چیزی را که به آن افتخار نمیکنم بپذیرم. مانند اینکه شما از خوردن مردار بیزارید».
هوش مصنوعی: او گفت: «بدیها را در یک خانه جمع کردند و کلید آن را به دوستیهای دنیا دادند. اما نیکیها را در خانهای دیگر جمع کردند و کلید آن را به دشمنیهای دنیا سپردند.»
هوش مصنوعی: او گفت: «در زندگی آغاز کردن کار آسانی است، اما خروج از آن و رهایی یافتن بسیار سخت است».
هوش مصنوعی: او گفت: «دنیا مانند یک بیمارستان است و مردم در آن مانند دیوانگان رفتار میکنند و دیوانگان در بیمارستان تحت محدودیت و کنترل هستند.»
هوش مصنوعی: او گفت: «به خدا قسم، اگر آخرت از خاک سفالی بود و دنیا از طلا که زودگذر است، باز هم شایسته بود که مردم به خاک سفالی بیفتند. حالا که دنیا از خاک سفالی و آخرت از طلاگری باقی است، وضعیت چگونه خواهد بود؟»
هوش مصنوعی: گفت: «هیچ کس از دنیا چیزی دریافت نکرده است که از آخرتش کم شود، زیرا آنچه که تو به دست میآوری، هرچقدر که باشد، نزدِ خدای متعال ارزشمند خواهد بود، چه زیاد و چه کم.»
هوش مصنوعی: گفت: «به لباس نرم و غذای خوشمزه و لذتهای فعلی توجه نکن، زیرا فردا دیگر نمیتوانی از لذت آن لباس و غذا بهرهمند شوی».
هوش مصنوعی: او گفت: «وقتی که مردم از یکدیگر فاصله میگیرند، مجبور به رفتارهای تصنعی و غیرطبیعی میشوند. هر زمان که این تصنّع و تظاهر کنار برود، آنها میتوانند به راحتی و با آزادگی یکدیگر را ببینند».
هوش مصنوعی: گفت: «خداوند به کوهها وحی کرد که: من با یکی از شما از طریق پیامبری صحبت میکنم. همه کوهها خود را بالا گرفتند به جز کوه سینا که تسلیم شد. از این رو، به خاطر کلام خداوند مورد کرامت قرار گرفت».
هوش مصنوعی: او گفت: «هر کس که خود را با ارزش و با قیمت بداند، به تواضع و فروتنی راهی ندارد.»
هوش مصنوعی: او گفت: «سه چیز را جستجو نکنید زیرا پیدا نخواهید کرد: عالِمی که دانش او با عملش در تناسب باشد، جستجو کنید ولی پیدا نخواهید کرد و بی عالِم خواهید ماند. عاملی که اخلاصش با عملش همخوانی داشته باشد، جستجو کنید ولی پیدا نخواهید کرد و بی عمل خواهید ماند. و برادری که بدون عیب باشد، جستجو کنید ولی پیدا نخواهید کرد و بی برادر خواهید ماند».
هوش مصنوعی: او گفت: «اگر کسی با برادرش به زبان دوستی نشان دهد ولی در دل با او دشمنی کند، خداوند او را لعنت کند و او را کور و کر کند».
هوش مصنوعی: آنها گفتند: «زمانی بود که اعمالشان به خاطر ریاکاری انجام میشد. حالا اما به کارهایی که انجام نمیدهند، ریا میکنند».
هوش مصنوعی: او گفت: «دوست داشتن عملی که برای مردم انجام میدهیم، hypocritical است. و اگر برای مردم عمل کنیم، نوعی شرک محسوب میشود. اخلاص در این است که خداوند تو را از این دو ویژگی دور نگه دارد، ان شاء الله».
هوش مصنوعی: او گفت: «اگر قسم بخورم که من به کسی نگاه میکنم، برایم عزیزتر از آن است که بگویم: نیستم».
هوش مصنوعی: او گفت: «مفهوم اصلی زهد، راضی بودن به آنچه که خداوند انجام میدهد است. و کسانی که بیشتر از همه شایسته رضایت خدا هستند، اهل معرفت و دانش هستند».
هوش مصنوعی: او گفت: «هرکس خداوند را به درستی بشناسد، باید به اندازهای که او را میشناسد و میفهمد، او را عبادت کند و اطاعت نماید.»
هوش مصنوعی: او گفت: «فروتنی و جوانمردی در ایثار و گذشت نسبت به برادران است».
هوش مصنوعی: او گفت: «واقعیت توکّل این است که تنها به خدا امید داشته باشی و از غیر او ترسی نداشته باشی.»
هوش مصنوعی: متوکّل کسی است که به خداوند عزّ و جلّ ایمان دارد و در کارهای خود او را متهم نمیسازد و از او شکایت نمیکند. یعنی او در تسلیم شدن به خداوند هم در باطن و هم در ظاهر یکسان عمل میکند.
هوش مصنوعی: او گفت: «وقتی از تو بپرسند که آیا خداوند -عزّ و جلّ- را دوست داری، سکوت کن. زیرا اگر بگویی: نه، کافر خواهی شد. و اگر بگویی: بله، اعمال تو با اعمال دوستان خدا هماهنگ نخواهد بود».
هوش مصنوعی: گفت: «از خداوند -عزّ و جلّ- خجالت کشیدم، چون به اندازه کافی در مبرز رفتم» -و در واقع، تنها هر سه روز یک بار به آنجا میرفتی-.
هوش مصنوعی: او گفت: «بسیاری از افراد ممکن است در حالت پاکی و طهارت وارد شوند و سپس پاک از آنجا خارج شوند و بسیاری دیگر ممکن است وارد کعبه شوند اما در حالی که ناپاک هستند از آنجا خارج شوند».
هوش مصنوعی: او گفت: «جنگیدن با افراد دانا راحتتر از خوردن حلوا با افراد نادان است».
هوش مصنوعی: او گفت: «هر کسی که به فاسقها خوشحالی کند و بخندد، در تخریب و آسیب زدن به مسلمانان تلاش میکند».
هوش مصنوعی: او گفت: «هرکس بر اسب لعنت کند، اسب هم میگوید آمین. از میان ما، هر کس که در برابر خداوند -عزّ و جلّ- نافرمانی بیشتری دارد، لعنت بر او باد».
هوش مصنوعی: گفت: «اگر خبر بیابم که تنها یک دعا از من مستجاب میشود و میتوانم هر چیزی بخواهم، آن دعا را برای سلطان صرف میکنم. زیرا اگر فقط برای خودم دعا کنم، تنها به نفع من خواهد بود، اما دعا برای سلاطین به نفع تمام مردم است.»
هوش مصنوعی: او گفت: «دو ویژگی وجود دارد که موجب فساد دل میشود: زیاد خوابیدن و زیاد خوردن».
هوش مصنوعی: او گفت: «دو ویژگی در شما وجود دارد که هر دو نشانه نادانی است: یکی اینکه بیدلیل میخندید و عجبزده نمیشوید، و دیگری اینکه نصیحت میکنید در حالی که شبها بیدار نمیمانید.»
هوش مصنوعی: خداوند میفرماید: ای فرزند آدم! اگر تو به یاد من باشی، من هم به یاد تو خواهم بود. اما اگر مرا فراموش کنی، من هم تو را فراموش میکنم. اکنون که تو قرار است مرا فراموش کنی، این انتخاب توست، نه مسالهای از جانب من. حال خوب دقت کن و ببین چه خواهی کرد؟
هوش مصنوعی: حق تعالی به حضرت پیامبر فرموده است که به گناهکاران مژده بده که اگر توبه کنند، توبهشان را میپذیرم. و به راستگویان هشدار بده که اگر با آنها بر اساس عدالت رفتار کنم، همه آنها را مجازات خواهم کرد.
هوش مصنوعی: یکی از آنها وصیتی از او خواست. او گفت: آیا اربابهای پراکندهای بهترند یا خداوند یگانه و غالب؟
هوش مصنوعی: یک روز پدرش را دید که در حال ساختن طلا بود تا به کسی بدهد. شوخی نیز در نقش طلا به کار میرفت و در حال پاک کردن آن بود. پدرش به او گفت: «ای پسر، این کار تو از ده حج برتر است.»
هوش مصنوعی: یک بار پسر او دچار بیماری شد. فضیل دستش را برداشت و گفت: «خداوندا، به خاطر دوستیام، او را از این درد نجات بده». هنوز از آن مکان نرفته بود که شفا به وجود آمد.
هوش مصنوعی: در دعاهای خود گفتی: «ای خدا! به من رحمت کن، زیرا تو بر من دانا هستی. و مرا عذاب نکن، چرا که تو بر من توانا هستی».
هوش مصنوعی: وقتی میگویی: «ای خدا! تو مرا گرسنه میکنی و من و خانوادهام را در فقر و بیپناهی رها میکنی و در شب روشنایی به من نمیدهی - آیا این طرز رفتار با دوستان خودت است؟ - پس به چه دانشی و مقام و فضیلت این حالت را پذیرفتهای؟»
هوش مصنوعی: نقل شده که شخصی به مدت سی سال هیچ وقت لبخند بر لبانش نمیدیدند، مگر فقط روزی که پسرش فوت کرد، آن روز لبخند زد. از او پرسیدند: «ای آقا! این لبخند چه معنایی دارد؟» او پاسخ داد: «متوجه شدم که خداوند از مرگ این پسر رضایت دارد، بنابراین من هم با این امر موافقت کردم و لبخند زدم به نشانه رضایت او».
هوش مصنوعی: در پایان زندگی، او میگفت: «نمیتوان به پیامبران حسد برد، زیرا آنها در برابر قبر، قیامت، دوزخ و صراط قرار دارند. همه آنها در نهایت به فکر نجات خود خواهند بود. همچنین نمیتوان به فرشتگان حسد ورزید، چرا که ترس آنها از ترس انسانها بسیار بیشتر است و آنها هیچگونه درد و رنجی که انسانها تجربه میکنند را ندارند. هر کس که چنین دردی را نداشته باشد، من به او حسد نمیبرم. اما به وجود کسی که هرگز از مادر متولد نشده، حسودیم میشود.»
هوش مصنوعی: روزی یک قاری به نزد کسی آمد و مطلبی را برایش خواند. او گفت: «این را به پسرم بدهید تا بخواند». سپس افزود: «نباید سوره القارعه را بخواند چون او توانایی شنیدن سخنان قیامت را ندارد». قاری متن را به همان شکل خواند. وقتی به اینجا رسید که: «القارعةُ مالقارعه؟» آهی کشید. و زمانی که گفت: «یومَ یکونُ الناسُ کالفِراش المَبعوث»، بار دیگر آهی کشید و بیهوش شد. وقتی به او نگاه کردند، متوجه شدند که او درگذشته است.
هوش مصنوعی: فضیل به هنگام نزدیک شدن مرگش دو دختر داشت. او از همسرش خواسته بود که بعد از فوتش از دخترانش مراقبت کند. او همچنین از او خواسته بود که به کوه بوقبیس برود، به آسمان نگاه کند و بگوید: "خدایا! فضیل به من وصیت کرده و گفته است که تا زمانی که زنده بود، با تمام توانم از این دختران حفاظت میکردم."
هوش مصنوعی: زمانی که او را در زندان گور محبوس کردند، زینهاریان را به تو برگرداندم. پس از دفن فضیل، همسرش همانطور که او خواسته بود، دختران را به آنجا برد و دعا و مناجات بسیار کرد و خیلی گریه کرد. در همان لحظه، امیر یمن با دو پسرش از آنجا گذشت و وقتی آنها را دید که در حال گریه و زاری هستند، نزدیک آمد و پرسید: «وضع چطور است؟»
هوش مصنوعی: آن زن داستانی را دوباره تعریف کرد. امیر گفت: «من این دختران را به پسران خود میدهم و هر یک را هزار دینار مهر میگذارم. آیا تو با این موضوع موافقی؟» او پاسخ داد: «بله، موافقم».
هوش مصنوعی: در حال دستور داد که عماریها و فرشها و پارچههای دیباج بیاورند. دختران را با مادرشان در عماری نشاندند و به یمن بردند. بزرگان را جمع کرد و دختران را ازدواج داد و به پسران سپرد. درست است: آن کس که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک گفت: «زمانی که فضیل از دنیا رفت، همه مردم از اندوه او متاثر شدند.»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.