گنجور

حاشیه‌ها

rezasafari در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸:

دربیت دوازدهم ! خروسان ؛ صحیح است

بی سواد در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۳:

کژ کن سر و دنبم را ! من همزه مهموزم
..
بر تابه توام گردان آین پهلو و آن پهلو
در ظلمت شب با تو، براقتر از روزم
و ...
چه حیله کنم تا من خودرا به تو در دوزم
و.....

رضا در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِ عمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود.
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
لابه :
اظهاراخلاص بانیازمندی تمام، امّادر اینجا معشوق به قصد فریبِ عاشق سخنی رابا لابه به عاشق گفته است.
معنی بیت: بااظهار اخلاص وصداقت به من اطمینان داد که شبی میهمان ومیر مجلس ِ من باشد. من ساده دل باورکردم وبااشتیاق کمربه غلامیش بستم و برای استقبال آماده شدم امّا دریغا به قولش عمل نکرد!
یابختِ من طریق مروّت فروگذاشت
یا اوبه شاهراهِ طریقت گذرنکرد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
پیغام فرستاد که بزودی با رندان هم نشین خواهم شد. طریق ِرندی انتخاب کردم وبه رندی دُردی کشی مشهورشهر شدم امّا او بازبدقولی کرد وهمنشین من نشد.
گوشه ی چشم رضایی به مَنت بازنشد
اینچنین عزّتِ صاحب نظران می داری
رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچ ِ دام و نشد
کبوتر دل : دل به کبوتر تشبیه شده است.
شایسته وسزاوار است ، حقّ ِدل است که در دام ِعشقش در خون ِ خویش بطپد! ازیرا که دام ِ پیچ و تابِ زلفش را درمسیر ِ راهِ خود دید و از رفتن باز نماند وبه دام افتاد.
به دام ِ زلفِ تودل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
بدان امید وبه آرزوی اینکه به مستی، آن لبِ سُرخ رنگ ولعلگونِ را ببوسم
چه خون ِدلها که خوردم. دلم همچون جام شراب، پرخون شد تاشاید معشوق به جای شراب بردارد وبنوشد وبدینوسیله لبش به جام ِ دل ِ من تماس پیداکند وبوسه ای نصیبِ من گردد امّا نشدکه نشد.
به یادِ لعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
دلیل راه :راهنما ورهبر، پیر ، مرشد
اهتمام: کوشش
معنی بیت:
اگرقصد داری طریق ِ عشق راانتخاب کنی، حتماً می بایست یک نفرراهنما ورهبرداشته باشی تاچگونگی ِ سیرو سلوک وراه ورسم ِ منزلها را به تو بیاموزد وگرنه به رسیدن به سرمنزل مقصود امکانپذیرنخواهد بود. حافظ خودرا مثال می زند که من می خواستم این طریق را بدون راهنما طی کنم هرچه تلاش کردم نتیجه ی مثبتی نگرفتم.
ازهمین روبود که حافظ پس ازآنکه به تنهاتوفیقی دررسیدن به سرمنزل مقصودبدست نیاورد وپس ازآنکه کسی را سزاوارراهنمایی پیدانکرد دست به ابتکاری نو وخلّاقیتی بِکر زد! ابتکاری که تا آن زمان هیچکسی بدان نیاندیشیده ودست به چنین کاری نزده بود. اودرکارگاه ِ خیال یک شخصیّتِ خیالی ازیک انسانِ کامل ِ پاک باطن آفرید. آری اودست به خلقتِ "پیرمُغان زد" وهمه ی فضایل اخلاقی وخصوصیّاتِ شایسته را به اوداد وازاو یک اَبَرانسان ِ بی مانند ساخت تا راهنما ورهبر اوباشد! حافظ این ابتکارراباهوشمندی ورندی انجام داد. او چون فراتر ازآسمانِ طریقت وشریعت وصوفیگری وفرقه گرایی پروازمی کرد به دنبال شخصیّتی بود که به هیچ مذهب ومَسلکی جز رندی وعشق پایبند نبوده باشد. اوهرکس را به عنوان راهنما انتخاب می کرد به ناچارناگزیربود مذهبِ اورانیزبپذیرد! امّا با روحیّه ای که ازحافظ سراغ داریم او درهیچ چارچوبی نمی گنجید! اوهرکاری که می توانست انجام می داد که کسی نتواند به اوجزبرچسبِ "رندی وعشق"برچسبی بزند. اوبه زمین وزمان می شورید تاهیچ فرقه ای نتواند اورامنتسب به خودبنماید! اواندیشه ای جهان شمول داشت ومی بایست راهنما ورهبراونیز آزاداندیشانه رفتارمی کرد تاموردپسندِ حافظ بوده باشد. چه کسی بهترازیک شخصیّتِ خیالی که به هیچ مذهبی وابستگی نداشته باشد؟
به همین سبب است که هیچکس نمی تواند مذهبِ "پیرمغان" رابشناسد! چون اوهیچ مذهبی ندارد! چون او اصلاً وجودِ خارجی ندارد وشخصیّتی خیالی بیش نیست! امّاپاک باطن ِ پاک پندار وپاک رفتاراست. اوهرچه فرمان می دهد عین حقّ است. اوازجنگ وخونریزی بیزار است ومریدانش رابه صلح ودوستی وراستی وخوشباشی سفارش می کند وهیچکس راتهدید نمی کند.
مُریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ واوبه جاآورد.
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
گنج نامه : نقشه ی گنج ، همان اسرار ورمز وراز رسیدن به سرمنزل وصال است.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی می فرماید: بدون ِ راهنما حالی چنین داشتم. به هردری زدم ناامیدبرگشتم ازرمرز وراز مَشربِ مقصود بی خبربودم وراه درست راپیدانمی کردم. افسوس که در طلبِ رسیدن به گنج ِ مراد ،خودم را بدنام ِ جهانی کردم اما به مقصود نرسیدم.
ای آنکه رَه به مَشربِ مقصود بُرده ای
زان بحرقطره ای به من ِخاکساربخش
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته است. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته وگدایی کردهاست. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! امّاآنچه که حافظ را ازخَلقی متمایز می سازد جسارت،شهامت وصداقتِ او دراعتراف به اشتباهاتِ خویش است.اودر شهامت وصداقت همانند بودا وعیسی ودراستخراج حقایق ازدل خطاها واشتباهات،فیلسوفی بی بدیل و بزرگ بود ومانند نداشت.
برای اَبَرانسانهایی مثل حافظ، حقیقت را با اشتباه وخطاکردن ودرون بینی آن به دست می آورند.زیرا دردرون هراشتباه کوچک یک حقیقت بزرگ نهفته است!. کسی که خطا نمی کند احتمالاً درهیچ مسیری حرکت نمی کند که مرتکب اشتباه هم نمی شود. درنظرگاه حافظ خطا برصواب مقدّم است. کسی که اشتباه نکند پیشرفتی نخواهدداشت. بزرگ ترین درسی که حافظ دراین بیت واین غزل به ما می دهد این است که ازاشتباه کردن نترسیم وتواناییِ اعتراف ومیل به درون بینی ِاشتباه راداشته باشیم. کسی که به اشتباه ِ خوداعتراف کند خطاهای دیگران رانیز همانندخطاهای خود تحمّل می کند وبه قدرتِ بخشندگی نایل می گردد. ازهمین روست که حافظ همیشه درجلدِ خطاکاران فرومی رود وخطاها وشتباهات ِ خودرا بیشترازکارهای خوب ِ خود بیان می کند. بیان کردن ِ اشتباهات بستری فراهم می کند که آدمی بتواند حقیقتی که دردرون ِ اشتباه نهفته کشف کند ودرس بگیرد. حافظ به این کشف بزرگ دست یافته بود که تنها راه ِ دست یابی به حقیقت،خطا کردن ،اعتراف به خطا وتجزیه و تحلیل خطاهاست. اوآن هنگام که بر درگاه پادشاهی به گدایی رفت، قبل ازآنکه ازپادشاه انعام یاپاداشی بگیرد حقیقتِ اشتباهِ خودرا دریافت نمود،حقیقتی که به حافظ مناعت طبع بخشید و هزاربارباارزش ترازانعام وپاداش پادشاه بود:
بردَرشاهم گدایی نکته ای درکارکرد
گفت برهرخوان که بنشستم خدارزّاق بود
پس ازاین اتّفاق بود که ندا سرمی دهد:
که بَردبه نزدِ شاهان زمن ِ گدا پیامی؟
که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
حافظ به هرحیلت و چاره اندیشی که بنظرش می رسید برای رام کردن ِنگاربکاربست لیکن متاسّفانه کارسازنیافتاد.
چنانکه ملاحظه می شود پس ازاینکه حافظ تاکید می کند طیِّ مسیرعشق بدون راهنما ودلیل، امکانپذیرنیست،ادامه ی سخن رادر محور ناکامی ونامرادی پیش می برد تا مخاطب با سرنوشت ِیک نمونه ی عینیِ که به تنهایی به سیروسلوک پرداخته وتوفیقی حاصل نکرده مانوس شده واین تجربه رانکندبلکه باالهام گرفتن ازاین سرنوشت، به دنبال یک دلیل راه وپیری پاک پندار وپاک باطن بگردد.
امّا گرچه به ظاهرحافظ درنقش یک شکسته خورده وتوفیق نیافته ظاهرشده است لیکن درچنین شرایطی نیز درسی دیگر داده ومارا به مقاومت واستقامت در رسیدن به هدف می نماید.
مگربه تیغ اَجل خیمه برکُنم ورنی
رَمیدن ازدردولت نه رسم وراه منست

رضا در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِ عمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود.
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
لابه :
اظهاراخلاص بانیازمندی تمام، امّادر اینجا معشوق به قصد فریبِ عاشق سخنی رابا لابه به عاشق گفته است.
معنی بیت: بااظهار اخلاص وصداقت به من اطمینان داد که شبی میهمان ومیر مجلس ِ من باشد. من ساده دل باورکردم وبااشتیاق کمربه غلامیش بستم و برای استقبال آماده شدم امّا دریغا به قولش عمل نکرد!
یابختِ من طریق مروّت فروگذاشت
یا اوبه شاهراهِ طریقت گذرنکرد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
پیغام فرستاد که بزودی با رندان هم نشین خواهم شد. طریق ِرندی انتخاب کردم وبه رندی دُردی کشی مشهورشهر شدم امّا او بازبدقولی کرد وهمنشین من نشد.
گوشه ی چشم رضایی به مَنت بازنشد
اینچنین عزّتِ صاحب نظران می داری
رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچ ِ دام و نشد
کبوتر دل : دل به کبوتر تشبیه شده است.
شایسته وسزاوار است ، حقّ ِدل است که در دام ِعشقش در خون ِ خویش بطپد! ازیرا که دام ِ پیچ و تابِ زلفش را درمسیر ِ راهِ خود دید و از رفتن باز نماند وبه دام افتاد.
به دام ِ زلفِ تودل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
بدان امید وبه آرزوی اینکه به مستی، آن لبِ سُرخ رنگ ولعلگونِ را ببوسم
چه خون ِدلها که خوردم. دلم همچون جام شراب، پرخون شد تاشاید معشوق به جای شراب بردارد وبنوشد وبدینوسیله لبش به جام ِ دل ِ من تماس پیداکند وبوسه ای نصیبِ من گردد امّا نشدکه نشد.
به یادِ لعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
دلیل راه :راهنما ورهبر، پیر ، مرشد
اهتمام: کوشش
معنی بیت:
اگرقصد داری طریق ِ عشق راانتخاب کنی، حتماً می بایست یک نفرراهنما ورهبرداشته باشی تاچگونگی ِ سیرو سلوک وراه ورسم ِ منزلها را به تو بیاموزد وگرنه به رسیدن به سرمنزل مقصود امکانپذیرنخواهد بود. حافظ خودرا مثال می زند که من می خواستم این طریق را بدون راهنما طی کنم هرچه تلاش کردم نتیجه ی مثبتی نگرفتم.
ازهمین روبود که حافظ پس ازآنکه به تنهاتوفیقی دررسیدن به سرمنزل مقصودبدست نیاورد وپس ازآنکه کسی را سزاوارراهنمایی پیدانکرد دست به ابتکاری نو وخلّاقیتی بِکر زد! ابتکاری که تا آن زمان هیچکسی بدان نیاندیشیده ودست به چنین کاری نزده بود. اودرکارگاه ِ خیال یک شخصیّتِ خیالی ازیک انسانِ کامل ِ پاک باطن آفرید. آری اودست به خلقتِ "پیرمُغان زد" وهمه ی فضایل اخلاقی وخصوصیّاتِ شایسته را به اوداد وازاو یک اَبَرانسان ِ بی مانند ساخت تا راهنما ورهبر اوباشد! حافظ این ابتکارراباهوشمندی ورندی انجام داد. او چون فراتر ازآسمانِ طریقت وشریعت وصوفیگری وفرقه گرایی پروازمی کرد به دنبال شخصیّتی بود که به هیچ مذهب ومَسلکی جز رندی وعشق پایبند نبوده باشد. اوهرکس را به عنوان راهنما انتخاب می کرد به ناچارناگزیربود مذهبِ اورانیزبپذیرد! امّا با روحیّه ای که ازحافظ سراغ داریم او درهیچ چارچوبی نمی گنجید! اوهرکاری که می توانست انجام می داد که کسی نتواند به اوجزبرچسبِ "رندی وعشق"برچسبی بزند. اوبه زمین وزمان می شورید تاهیچ فرقه ای نتواند اورامنتسب به خودبنماید! اواندیشه ای جهان شمول داشت ومی بایست راهنما ورهبراونیز آزاداندیشانه رفتارمی کرد تاموردپسندِ حافظ بوده باشد. چه کسی بهترازیک شخصیّتِ خیالی که به هیچ مذهبی وابستگی نداشته باشد؟
به همین سبب است که هیچکس نمی تواند مذهبِ "پیرمغان" رابشناسد! چون اوهیچ مذهبی ندارد! چون او اصلاً وجودِ خارجی ندارد وشخصیّتی خیالی بیش نیست! امّاپاک باطن ِ پاک پندار وپاک رفتاراست. اوهرچه فرمان می دهد عین حقّ است. اوازجنگ وخونریزی بیزار است ومریدانش رابه صلح ودوستی وراستی وخوشباشی سفارش می کند وهیچکس راتهدید نمی کند.
مُریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ واوبه جاآورد.
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
گنج نامه : نقشه ی گنج ، همان اسرار ورمز وراز رسیدن به سرمنزل وصال است.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی می فرماید: بدون ِ راهنما حالی چنین داشتم. به هردری زدم ناامیدبرگشتم ازرمرز وراز مَشربِ مقصود بی خبربودم وراه درست راپیدانمی کردم. افسوس که در طلبِ رسیدن به گنج ِ مراد ،خودم را بدنام ِ جهانی کردم اما به مقصود نرسیدم.
ای آنکه رَه به مَشربِ مقصود بُرده ای
زان بحرقطره ای به من ِخاکساربخش
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته است. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته وگدایی کردهاست. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! امّاآنچه که حافظ را ازخَلقی متمایز می سازد جسارت،شهامت وصداقتِ او دراعتراف به اشتباهاتِ خویش است.اودر شهامت وصداقت همانند بودا وعیسی ودراستخراج حقایق ازدل خطاها واشتباهات،فیلسوفی بی بدیل و بزرگ بود ومانند نداشت.
برای اَبَرانسانهایی مثل حافظ، حقیقت را با اشتباه وخطاکردن ودرون بینی آن به دست می آورند.زیرا دردرون هراشتباه کوچک یک حقیقت بزرگ نهفته است!. کسی که خطا نمی کند احتمالاً درهیچ مسیری حرکت نمی کند که مرتکب اشتباه هم نمی شود. درنظرگاه حافظ خطا برصواب مقدّم است. کسی که اشتباه نکند پیشرفتی نخواهدداشت. بزرگ ترین درسی که حافظ دراین بیت واین غزل به ما می دهد این است که ازاشتباه کردن نترسیم وتواناییِ اعتراف ومیل به درون بینی ِاشتباه راداشته باشیم. کسی که به اشتباه ِ خوداعتراف کند خطاهای دیگران رانیز همانندخطاهای خود تحمّل می کند وبه قدرتِ بخشندگی نایل می گردد. ازهمین روست که حافظ همیشه درجلدِ خطاکاران فرومی رود وخطاها وشتباهات ِ خودرا بیشترازکارهای خوب ِ خود بیان می کند. بیان کردن ِ اشتباهات بستری فراهم می کند که آدمی بتواند حقیقتی که دردرون ِ اشتباه نهفته کشف کند ودرس بگیرد. حافظ به این کشف بزرگ دست یافته بود که تنها راه ِ دست یابی به حقیقت،خطا کردن ،اعتراف به خطا وتجزیه و تحلیل خطاهاست. اوآن هنگام که بر درگاه پادشاهی به گدایی رفت، قبل ازآنکه ازپادشاه انعام یاپاداشی بگیرد حقیقتِ اشتباهِ خودرا دریافت نمود،حقیقتی که به حافظ مناعت طبع بخشید و هزاربارباارزش ترازانعام وپاداش پادشاه بود:
بردَرشاهم گدایی نکته ای درکارکرد
گفت برهرخوان که بنشستم خدارزّاق بود
پس ازاین اتّفاق بود که ندا سرمی دهد:
که بَردبه نزدِ شاهان زمن ِ گدا پیامی؟
که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
حافظ به هرحیلت و چاره اندیشی که بنظرش می رسید برای رام کردن ِنگاربکاربست لیکن متاسّفانه کارسازنیافتاد.
چنانکه ملاحظه می شود پس ازاینکه حافظ تاکید می کند طیِّ مسیرعشق بدون راهنما ودلیل، امکانپذیرنیست،ادامه ی سخن رادر محور ناکامی ونامرادی پیش می برد تا مخاطب با سرنوشت ِیک نمونه ی عینیِ که به تنهایی به سیروسلوک پرداخته وتوفیقی حاصل نکرده مانوس شده واین تجربه رانکندبلکه باالهام گرفتن ازاین سرنوشت، به دنبال یک دلیل راه وپیری پاک پندار وپاک باطن بگردد.
امّا گرچه به ظاهرحافظ درنقش یک شکسته خورده وتوفیق نیافته ظاهرشده است لیکن درچنین شرایطی نیز درسی دیگر داده ومارا به مقاومت واستقامت در رسیدن به هدف می نماید.
مگربه تیغ اَجل خیمه برکُنم ورنی
رَمیدن ازدردولت نه رسم وراه منست

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
. . .
روخوانی : سید محمد علی آل مجتبی
شرح و توضیح : استاد دهقانیانفرد
شاید این غزل اشاره به کشته شدن شاه شیخ ابواسحق و وضعیت اسفبار اجتماعی شیراز پس از وی باشد.
1- در هیچکس حس دوستی و یاری نمی بینیم مگر برای دوستان و یاران چه اتفاقی افتاده است ؟! چطور شد که دوستی ها و رفاقت ها پایان گرفت ؟! برای دوستداران و عاشقان چه اتفاقی رخ داده است ؟!
2- ( آب حیوان = آب حیات در اینجا به معنی خود زندگی است - خضر فرخ پی = گویند خضر هرجا می ایستاد یا می نشست زیر پایش سبزه می رویید ، اشاره به شاه شیخ ابو اسحق دارد - بهاران = ان جمع نیست ، هنگام بهار ) زندگی برای مردم شیراز تیره و تار شده مگر شاه شیخ ابو اسحق به کجا رفته ؟ رنگ زمانه عوض شده است ( مردم خون دل می خورند ) مگر هنگام سر سبزی و خرمی نیست ؟ !!
3- کسی نمی گوید که دوستی هم حق و حقوقی دارد ، کسانی که حق دوستی را می شناختند و ادا می کردند ، چه شدند ؟ کجا رفتند ؟ !!
4- ( کان مروت = اضافه تشبیهی ، مروت و جوانمردی به معدن لعل تشبیه شده است ) سالهاست که لعلی از معدن جوانمردی بیرون نیامده است ، مگر تابش خورشید و باد و باران دیگر تأثیری ندارد ؟ ! ( در قدیم معتقد بودند که در اثر تابش خورشید و باد و باران بر زمین بعضی از سنگها به لعل و گوهر تبدیل می شوند )
5- این شهر (شیراز) جای یاران و دوستان یکدل و سرزمین مهربانان و همدلان بود ، مهربانی کی از بین رفت و شاهان مهربان ( شاه شیخ ابواسحق ) کجا رفتند یا برای شهر دوستان و یاران ( شیراز ) چه اتفاقی افتاده است ؟ !
6- ( توفیق = موفقیت ، کارسازی - کرامت = بزرگواری ، جوانمردی - گوی توفیق و کرامت = اضافه تشبیهی - سواران = مردان مبارزه ، چوگان بازان ) همه وسایل موفقیت و کارسازی آماده است اما مرد میدانی نیست ، دلاوران چه شدند ؟!
7- ( عندلیب = بلبل - هِزار یا هَزار = هم به معنی عدد 1000 است هم نوعی بلبل یا پرنده ی خوشخوان ) اوضاع برای بیدارگری مساعد شد اما صدایی از آگاهان در نیامد ، چه اتفاقی برای بلبلان سخنگو و پرندگان خوش صحبت روی داده است ؟!
8- ( زُهره = ناهید ، الهه ی رقص و موسیقی ، چنگی فلک - ساز = آهنگ - عود = نوعی ساز ، بربط ، رود ، به معنی نوعی چوب که از سوزاندن آن بوی خوش بر می آید هم هست ) الهه ی شادی و موسیقی آهنگ زیبایی نمی نوازد مگر ساز او سو خته است ؟ ! دیگر کسی ذوق میگساری ندارد ، پس باده نوشان کجا رفتند ؟!
9- حافظ لب از شکوه و گلایه ببند که هیچکس راز هستی و مشیت خداوندی را نمی داند ، از چه کسی می داند که گردش روزگار چگونه است ؟!! ( خیام هم می گوید : « اسرار ازل را نه تو دانی و نه من / وین حرف معما نه تو خوانی نه من / . . .

رضا در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

گــر تیــغ بــارد در کــوی آن مـــاه
گــــردن نــهــادیــم، الــحــکــمُ لـِللّه
اگردرکوی آن محبوبِ ماه رُخسار، تیغ وشمشیر برسرماببارد،ماعاشقان قدمی به عقب نخواهیم گذاشت. برای عاشق ِ صادق چه چیزی والاترازاین است که درراهِ عشق ودرکوی معشوق شهیدشود. مابرای هراتّفاقی آماده ایم و هیچ بیم وخوفی ازبلایا نداریم وتسلیم ِعشق هستیم.شمشیری که درمسیرعشق ورزی به فرق ِ سرعاشق فرودمی آید رحمت است و افتخار.هرچه که خواست ِ خداباشد مابرهمان گردن ِ تسلیم نهاده ایم.
زیـر شـمـشـیـر غـمــش رقـص کنان باید رفت
کان کـه شـد کـشـته‌ی او نیک سرانجام افتاد
آیـــیـــن تـــقــوا مــــــا نــیــز دانــیــم
لیکن چـه چـاره بـا بـخـت گمـراه آیـیـن : راه و روش ، مـذهب
تـقـویٰ : پـارسایی ، پرهیزکاری
دردفاع ازعشق ورزی خطاب به شیخ و زاهد وعابد، که حافظ رادعوت به پرهیزگاری وتقوا می کنن می فرماید:
اینگونه نیست که ما ازروی ناآگاهی وجهالت، عشقورزی را انتخاب کرده باشیم. ما ازروی شناخت ومعرفت این طریق را انتخاب کرده ایم وراه ورسم ِآئین تقوا وپرهیزگاری رانیز می شناسم. مارستگارانیم وطریقِ عشق راه درستی هست که ماانتخاب کرده وبدان پایبندیم. لیکن ما ازنظرگاهِ شما گمراهانیم، پس بختی گمراه داریم وسرنوشت ِ ما این است. شما راه درست راعبادت در مسجد می‌دانید ، و ما طریقت ِعشق ورزی ومهرورزی راگزیده ایم.سرنوشت ما از اول اینگونه رقم خورده است که از زُهدِ ریایی دورباشیم هرچندکه در نظرگاهِ زاهدان طریقِ عشق ،گمراهی وگناه است!.مابه این گمراهی وگناه مفتخریم.
درطریقت هرچه پیش سالک آیدخیراوست
درصراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست.
مـا شـیـخ و واعـظ کـمـتـر شـنـاسیم
یـا جـام بــاده ، یا قــصّـه کـوتـاه
حافظ هرگزباشیخ وزاهد وعابد میانه ی خوبی ندارد، وآنها ازچهره های منفی دردیوان حافظ هستند. دراینجا "کمترشناسیم" دراصل به معنای "بیشترمی شناسیم" است! چراکه درحقیقت، هیچکسی مثل ِ حافظ این قشر ریاکار،فریب کاروطمع کار را نمی شناسد! حافظ درون وباطن ِ آنها را به درستی دریافته که به این نتیجه رسیده است.لیکن دراینجا "کمترشناسیم" را به معنای "باآنها سروکاری نداریم" آورده وخواسته است نسبت ِ به آنهابی اعتنایی نشان دهد.َ
شیـخ و واعـظ وعابد اهل شریعت‌اند امّا حافظ اهل ِ عشق ومعرفت وحقیقت است وسروکارش بیشتربارندان وعاشقان ومیگساران است.می فرماید:
حساب ِمرا ازشیخ وواعظ وزاهد جدا کنید من باآنها هیچ خویشاوندی ندارم! یا جام باده بیاورید تامیگساری کنیم یا اگر شراب دردسترس نیست، حداقل ازاین قوم صحبت نکنیدکه خاطرمان مُکدّرنگردد.
بیا وکشتی ماراشَطِ شراب انداز
خروش ووَلوله درجان شیخ وشاب انداز

مـن رنـد وعـاشـق درموسم گل
آن گـاه تـوبـه ‌؟ استغفِـرُ‌‌‌الله
رند : به ظاهرلا اُبالی و بی قیدوبند وشرابخوار وخراباتی،لیکن پاک باطن ،خیرخواهِ دیگران،عاشق مسلک وآزاداندیش.
استـَغـْفـِرُالله : پناه برخدا،از خدا آمرزش می‌طلبم. در ادبیـات فارسی "اسنتغفرالله" علاوه بر طلبِ بخشش، برای ِ "نـفی و انکار، بیان بیزاری و خشم، درمقام تعجّب و به جای "الله اکبر" در مقام تـعـویـذ به جای "اَعـوذ بالله"وغیره بکارمی رود.
می فرماید:: من به چه زبانی گویم که من رند و عاشق هستم، ازمن انتظارتقوا وپرهیزگاری آن هم در فصل بهارنداشته باشید من تـوبـه نخواهم کرد،هرگزبه چنین کاری اراده نخواهم نکرد.
من ترکِ شاهد وساغرنمی کنم
صدبارتوبه کردم ودیگرنمی کنم
مِهـرتـوعـکـسـی بـرمـا نـیـفـکـنــد
آیــــیــنـه رویــا ؛ آه از دلـــت آه
مِهر : ایهام دارد : الف : محبّت ، دوستی ب : خورشید ، استعاره از رُخسار معشوق
عـکـس نیز به چند معنا به کار می‌رود: 1- تابیدن 2-فروغ، پرتو ، اشعه 3- سایه 4- انعکاس تصویر در آب و آیـنـه
منظورازآه حسرت و افسوس است(آه کشیدن) وهمچنین باتوجّه به آئینه، بخارنفسی که درآیینه می نشیند. آئینه تاب وتحمّل آه راهم ندارد وبیدرنگ مُکدّرمی شود.امّا دراینجا گرچه چهره ی معشوق چون آینه هست لیکن سخت دل است وآه ِ عاشق هیچ تاثیری درآن ندارد!
خطاب به معشوق می فرماید:
ای روی توچون آئینه، آه وفغان ازدستِ بی مهری تو، نسبت به من ِ عاشق هیچ توجّهی وعنایتی نکردی. اگرازسرلطف ومرحمت عنایتی به من می کردی، ازفروغ ِ رخسار تو برمن می تابید وتاریکی های جان ودلم را روشن می نمود.دریغ وافسوس که چنین نشد. دل تـو سخت است و من چاره‌ای ندارم جز رنج و آه کشیدن.امّاچه سود؟
یارب این آینه ی حُسن چه جوهردارد؟
که دراوآه مراقوّتِ تاثیرنبود.!
حـافــظ چـه نـالـی گر وصل خواهی
خـون بـایدت خورد در گاه و بی‌گاه
ای حافظ اگرهدفت رسیدن به وصال است پس برای چه ضجّه وزاری می کنی، مگرنمی دانی که بایدگاه وبیگاه خون ِ دلها خورد باید رنج بسیار کشید، بایدصبر وشکیبایی کرد تاشایدرستگاری شامل حالت شود وروزی به سرمنزل مقصود برسی.
دلش به ناله میازار وختم کن حافظ
که رستگاری جاوید درکم آزاریست

عبید زاکانی در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

این چامه را شادروان استاد محمود کریمی در ردیف آموزشی خود هم در گوشهٔ مهربانی بیات زند خوانده‌اند، که گفته شده و هم در گوشهٔ نصیرخانی (نصیرخوانی) ماهور. بانو پریسا هم در ماهور خوانده‌اند.
هنگامی که در مهربانی بیات زند خوانده می‌شود گویا دلداده از دلبر خود دور بوده و در پندار خویش برای وی می‌خواند. ولی آنگاه که در ماهور خوانده می‌شود گویا دلداده برابر دلبر نشسته و رودرروی با او می‌گوید:
به حریم خلوت ....

احسان در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

غنی و قزوینی:
بشارت بر بکوی مِی فروشان
که حافظ توبه از زُهد و ریا کرد
همچنین بیت نقاب گُل کشید و زُلف سُنبل/گره‌بند قبای غنچه وا کرد به عنوان بیت دوم در این نسخه آمده است که به نظر دلیل ای برای بیت از آن رنگ رُخم خون در دل افتاد/وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد به عنوان بیت سوم است.

کوهکن در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:

اگر به معنای دیگر سفینه،یعنی کتاب شعر توجه کنید ظرافت ایهام این بیت بسیار‌ تامل برانگیز تر است.

سین در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

برای دوستی کە اشارە بە ..کە گردون را بگردانی و شرک بودن اون رو اشارە کردن..
گرداندن گردون..هم معنی چرخاندن فلک و سرنوشت باشە هم تغییردادن و دگرگون سرنوشت خود مولانا.
شاید مولانا منظورش بە تغییر پیداکردن و دگرگون سدن روزگار خودش باشە نە اینکە یک انسان زمینی بخاد تمام هستی رو بگردونە

محمد صادق احمدی فر در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » باد صبا (در دستگاه شوشتری):

آهنگساز این اثر حسام السطنه مراد است نه عارف قزوینی.

ناصر در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳:

دستان همان هزار دستان است که به بلبل اطلاق می شود و نقش وی در ادبیات فارسی جاسوسی و سخن چینی است

محمدعلی شیعه در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله:

سلام
در بیت اول عبارت پیغمبر صحیح است. که پیغامبر تایپ شده است.
با تشکر

محمدعلی شیعه در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله:

سلام
ضمن تشکر ؛ در متن شعر آمده:
گفت عبداً مؤمناً ...
در حالیکه متن صحیح اینچنین است:
گفت عبداً موقناً ...
با تشکر

طنین در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

سبحان الله از حضرت سعدی بینهایت زیباودلنواز

Ben Omar در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

رضای گرامی
سپاس بیکران برای تفسیر و معنی غزل
از شما آموختم.

حمید بی مقدار در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

در مورد مزرع سبز فلک باید بگویم که منظور اسمان ابی یا سبز نیست، منظور از فلک لایه یا لایه هایی هستند که مشمول قانون عمل و عکس العمل میشوند . در جهان هستی یک لایه فیزیکی یا مادی، دو لایه ذهنی ( لایه اثیری و لایه علی ) وسه لایه روحی ( لایه فراعلی، لایه فنا و لایه حقیقت ) توسط خداوند در شش روز یا به عبارتی شش مرحله خلق شده اند. در سه لایه بالای جهان هستی که لایه اول ان از پایین لایه خود شناسی است و لایه اول ان از بالا لایه خدا شناسی است قانون عمل و عکس العمل و یا به تعبیر عرفان شرق قانون کارما کارایی ندارد. در لایه های روحی قانون عشق،رحمت و بخشش حکم فرماست. منظور حافظ از مزرع سبز فلک اشاره به لایه هایی است که تمامی أفکار، گفتار و کردار انسان چه خوب وچه بد به بار مینشیند و انسان باید بعد از مدتی معین که برای به بار نشستن محصول لازم است محصول تلخ وَیَا شیرین اعمال خود را درو کند و اگر میخواهد از شر این قانون دقیق وجانکاه خلاصی یابد چاره ای جز فراتر رفتن از سطوح هشیاری فیزیکی و دو لایه ذهنی را ندارد. برای همین منظور حضرت حافظ در غزل معروف ( بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم ) راه خروج از لایه های پایین را به ما نشان میدهد آنجا یی که میگوید ( چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش. که دست افشان غزل خوانیم و پا کوبان سر اندازیم ) که اشاره ایست به رقص سماع که تکنیک مراقبه ان زمان بوده است، کما اینکه تکنیک مراقبه یا مدیتیشن زمان حضرت محمد نماز بوده است. در زمان مراقبه یا مدیتیشن سالک از بیرون میبرد و به عالم درون راه مییابد. سفر درونی در مراحل مختلف او را متناسب با ظرفیت وگنجایش در یافتش در مقابل نور وصدای مقدس خداوند قرار میدهد و این رویارویی با این نیروی پاکیزه به مرور الودگیهای ذهنی او رامیشوید و او را اماده صعود به مراحل بالاتر میکند. تمامی هدف انسان از حضور در لایه خاکی رسیدن به لایه های بالای جهان هستی است جایی که هشیاری الهی حضور دارد. جایگاه حقیقی انسان. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا سر نکشد جامی. عرفا وسالکین روحانی که به عوالم درونی راه پیدا میکنند در مییابند که جام شراب روحانی همان تجلی پاکیزه ارتعاشات خداوند است در فرم صدا ( بانگ الهی،صوت سرمدی، کلمه الله قران، کلمه عیسی مسیح، سرااوشای زرتشت ) و در فرم نور ( نورالله ) قران. خلاصه اینکه باید در مسیر بر گشت به خانه حقیقی انسان ابتدا راهنمایی کامل پیدا کند ( پس امام حی و قاءم ان ولی است. خواه از نسل عمر خواه از علی است ) و سپس با حرکت در رکاب او و اجرای مو به موی دستورالعملهای او با صبر و پشتکار این ماموریت الهی را با سر بلندی پشت سر بگذارد ( به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

Shaaho ¦ C.S.I در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشته‌ای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت:

سلام بر شما.
مولوی گرچه صوفی مسلک بوده است، ولی بی شک تقیّه باز هم نبوده است، چون مدح کردن یا نکردن صحابه و خلفاء هیچ جرم و عقوبتی ندارد که مولوی از ترسِ مردمان آنزمان نفاق ورزیده باشد.
امّا دوست گرامی "امین کیخا" سخن نامعقولی گفته اند و این درست نیست که هر کس با هر آئین و عقیده ای که باشد بخواهد راه خدا شناسی پیش گیرد.
برخی هستند که با لذّات جنسی می خواهند راه خدای را بروند، چنانکه هندوها آلت تناسلی را تقدیس می دارند، آیا می توان گفت اینان راه خدای را می جویند و می پویند؟
پس این اعتقاد بی شک پاسخگو نیست و راه به انحراف و گمراهی می برد، راه خداوند یکیست و شعوبات دیگر آن که آخوندان و یا صوفی گرایان و خرافه جویان بر مسیر مستقیم نیل به سعادت وارد می سازند، بی شک راه به بیغوله و ناکجا آباد می برد.
در قرآن آمده که:
ومن یشاقق الرسول من بعد ما تبین له الهدی ویتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولی ونصله جهنم وساءت مصیرا ﴿115﴾ -نساء-
کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آن که (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی می‌شود و) دوستش داشته است رهنمود می‌گردانیم (و با همان کافرانی همدم می‌نمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل می‌گردانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است!
شما فرمودید که مسلمان یا غیرمسلمان، قرآن می گوید: ولا تموتن إلا وأنتم مسلمون؛ نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.
سپس از مهر و محبّت سخن گفتید و این خیلی خوب است و مهر و دوست داشتن نزد عقلاء و خِردمندان از اساسی ترین ندای دعوی بسوی معنویات می باشد و کسانی که از عطوفت و رحم و مهربانی بی بهره اند، براستی که حظی از دین نبرده اند، چون اساس دین بر پایه ی اخلاق و عقیده است و هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند.
از طرفی تمام صفات انسانی محدود به مهر و محبت نمی شود، بلکه مفهوم آن فراتر از معنای لفظی آن است که دین همه ی آنرا نزد خود جمع نموده و مصدر تمام نیکی هاست.
"امین کیخا"ی بزرگوار اینکه اگر مخیلاً شما اعتقادی بسان اعتقاد مسلمانان ندارید، قضیّه ای جداست، لکن به شما پیشنهاد می کنم که به آثار استاد فرزانه مصطفی حسینی طباطبایی و مفکّر اسلامی محمّد قطب و شاعر نامدار معاصر اقبال لاهوری و اندیشمندی که با افکارش جهان را روشن ساخت یعنی أبو الحسن ندوی مراجعه کنید و اسلام و اخلاق و عرفان را با دیدی بازتر و از نمایی روشنتر ببینید تا لختی از این جو آخوندی و خفقان اندیشه و ظلمت باوری رهائی یابید، چون بواقع مسئول تمام جامد اندیشیها و از طرفی فرار مغزها را به سبب وجود بدیُمنِ همین آخوندان و معمّمینِ زهدنما می دانم.
نام شخصیتهای فوق الذّکر را در سایت زیر Search بفرمائید:
پیوند به وبگاه بیرونی
همچنین توصیه می کنم که کتاب "Man The Unknown" اثر آلکسیس کارل را نیز دریافت داشته و مطالعه کنید.
برای شما کامیابی و عاقبت بخیری و سلامت جسم و جان می طلبم، بدرود.

حمیده عسکری بیحاربسته سری در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

سلام وخسته نباشید.
به نظرمی رسد اصلاح پایان این مصرع چنین باشد:
به دشواری توان دانست قدر روز آسانی

حمیده عسکری بیحاربسته سری در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

سلام وخسته نباشید.
به نظرمی رسد اصلاح پایان این مصرع چنین باشد:
..............................روز آسانی

نادر.. در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۳:

تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم،
ای چشمه آگاهی شاگرد نمی‌خواهی؟...

۱
۳۲۶۶
۳۲۶۷
۳۲۶۸
۳۲۶۹
۳۲۷۰
۵۶۲۴